لينك به منبع:
در آن زمان رهبر مجاهدین آقای مسعود رجوی گفت: «میگویید مسلمان نیستیم، لااقل بر ذمه اسلام هم نیستیم؟ اگر اسلام آن خشونت و انحصارطلبی است که شما در عمل مبلغاش هستید، ماهم حاضریم جزیه بدهیم». (30)
احسان امین الرعایا
در
ماههای اخیر موضوع دیرپا و دائمی «منافقین» بهصورت هشدارهای تازهیی
نسبت به «تطهیر و احیاء» آنها در اظهارات سران رژیم ظاهر میشود. این
کلمات پس از انتشار فایل صوتی جلسه آقای منتظری درباره قتلعام سال ۶۷
بارها عنوان شد. سپس در خلال بروز تنشهای سیاسی حادی بر سر درج عکس
رئیسجمهور برگزیده مقاومت مریم رجوی
در ویژهنامه دانشگاه شریف از سرگرفته شد و زمانی که کار تولید یا اکران
موج جدیدی از فیلمها و سریالهای تلویزیونی(1) علیه مجاهدین به میان آمد،
ظهور دوباره همین کلمات تأیید کرد که این نه یک امر تصادفی بلکه معطوف به
دیدگاه و سیاست رژیم حاکم است.
کلمات «تطهیر و احیاء» انعکاس دیدگاه سفت و سخت شدهیی در رژیم حاکم است. بهاین معنی که ولایت فقیه ، چه در زمان خمینی چه در حاکمیت خامنهای، بقای خود را در امحاء جنبشی میبیند که آن را منافقین نامگذاری کرده است.
نوشته حاضر(2) تأملی درباره همین نامگذاری و ارتباط وثیق آن با قتلعام سال 67 است.
با تجزیه و تحلیل حکم خمینی درباره قتلعام آغاز میکنیم سپس بهسابقه نامگذاری منافقین که از سال 1358 شروع شد، باز میگردیم.
1 ـ حکم قتلعام
واقعه قتلعام تا آنجا که بهرژیم برمیگردد، از چند حلقه اساسی تشکیل شده است: حکم خمینی، اعدام جمعی مجاهدین، اعدام سایر زندانیان در ماههای بعد ، سپس پنهان کردن مزارها و اسامی شهیدان.
حکم قتلعام ـ هم از نظر پیآمد خونبار بلافصل آن و هم از نظر تأثیر پایندهاش بر دیدگاه و ساختار ولایت فقیه ـ سند مهمی در تاریخ ایران است.
در این حکم است که ولایت فقیه واقعیتهای اساسی مؤثر خود را بارز میکند و از آن میتوان دریافت که این پدیده سیاسی چهچیزی هست و چهچیزی نیست. این سند در پایان دوره ده سالهیی تدوین شده که در آن خمینی بهگونهیی بلامنازع و غیرقابل قیاس با قدرت دیکتاتورهای حاکم بر ایران در چند سده اخیر، قدرت سیاسی و اقتدار مذهبی را در کف خود داشته است. چکیده عمل و نظر خمینی مبتنی بر تجربه فوقالعاده قدرتمداری دهساله، خود را در همین سند ظاهر میکند و آنچه او در خلال همین یک دهه در ذهن داشت و گاه خطوطی از آن را بیان میکرد، در همین حکم به بلوغ میرسد. از این نظر حکم قتلعام زندانیان سیاسی، وصیتنامه حقیقی خمینی است.
این حکم با وجود حجم اندکاش که فقط 236 کلمه است، عناصر متعددی را در بر میگیرد:
نخست، اتهامها
حکم خمینی هشت دلیل متمایز را بهعنوان جرایم مجاهدین عنوان میکند:
الف ـ منافق بودن
ب ـ خیانت
ج ـ بههیچوجه به اسلام معتقد نبودن
د ـ ارتداد از اسلام به اقرار سران آنها
ه ـ محارب بودن و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب
و ـ جاسوسی برای صدام
ز ـ ارتباط با استکبار جهانی
ح ـ ضربات ناجوانمردانه آنها از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون.
سه فقره از اتهامها که در صدر فهرست آمده و مهمترین آنهاست، مربوط بهعقیده و تفکر است. در این جا خمینی با تقلب صریحی تغییر ایدئولوژی اپورتونیستهای چپنما در سال 1354 را به اقرار رهبران مجاهدین به ارتداد تبدیل کرده است.
با اینحال هدف این نوشته، بحث از بیپایگی این اتهامها یا مغایرت آن با استانداردهای قضایی بینالمللی و موازین انسانی و اسلامی نیست.
بهجای آن به سرنوشت و سرگذشت نسلی نظر میکنیم که میان انواع دروغها به آزمایش کشیده شده است. برچسب زدن و دروغپراکنی علیه مخالفان از جانب خمینی و جباران پیش از او چیز عجیب و نامنتظرهیی نیست. امر تازه راهی است که مجاهدین برگزیدهاند: در پاسخ دروغهای پرشمار خمینی، انتخاب آنها صداقت و فدا بوده و هست.
دوم، منافقین
در حکم خمینی، واژههای منافقین و نفاق جایگاه محوری دارد. بررسی این مفهوم در بخش بعدی این نوشته خواهد آمد.
سوم، سرموضع بودن
گزاره مرکزی حکم خمینی، دستور قتلعام است: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند».
حکم قتلعام، که همین 21 کلمه است، تعریف روشنی از «سرموضع بودن» بهدست میدهد:
ـ بر سر موضع نفاق است؛ یعنی اعتقاد و آرمان و مشی مبارزاتی مجاهدین را نمایندگی میکند،
ـ بر سر موضع پافشاری کرده؛ و در سالهای زندان زیر همه فشارها ایستادگی بهخرج داده،
ـ و بر سر موضع پافشاری میکند و بازگشتناپذیر است.
این حکم یک اصل اساسی را پایهگذاری میکند: مهدورالدم دانستن هر کس که بر عقیده و فکر خود در مخالفت با نظام حاکم ایستادگی بهخرج میدهد. از نظر خمینی محکومیت هر فرد بهاعدام بهعمل مجرمانه او بستگی ندارد؛ بلکه نفس فکر و اعتقاد و تزلزل نشان ندادن نسبت به آن است که بالاترین جرم است.
بنابراین، در حکم هیچ اتهامی از اینگونه در بین نیست که زندانیان با عملیات مجاهدین ارتباط داشتهاند، یا در زندان تشکیلات برپا کردهاند، یا به درگیری و اغتشاش در داخل بندها دست زدهاند. بلکه جرم یگانه و یگانهانگار «سرموضع بودن» است.
این حکم و حکم تکمیلی متعاقب آن، تردید و ابهامی درباره تمرکز خمینی بر مجاهدین «سرموضع» باقی نمیگذارد. با اینحال، گستردگی کشتارها و اطلاق اصطلاح «قتلعام» بهآن، فضایی برای برخی سوءتعبیرها و تحلیلهای مخدوش فراهم کرده که برحسب آن این واقعه را یک کشتار کور معرفی میکنند. انگار که قتلعام سال 67، از لحاظ سرشت آن، چیزی مانند کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم یا کشتار سربرنیتسا است. در وقایع اشاره شده هویت فردی و سوابق سیاسی قربانی هیچکدام ملاک گزینش آنها توسط قاتلان نبود. بلکه صرف تعلق گروهی و جمعی آنها به یک دین یا قومیت سبب قتلعام آنها شده است. حال آن که در این واقعه مختصات اعتقادی و سیاسی یک بهیک زندانیان زیر ذرهبین قرار گرفته است ترتیبات انجام قتلعام مانند تشکیل هیأتهای سهنفره در تمام استانها همین واقعیت را تأیید میکند. از اینرو، نه گستردگی کشتارها نه «قتلعام» نامیدن آن محل تردید نیست، اما خصلت اساسی آن را باید برجسته کرد که هوشمند و هدفدار است. بهعبارت دیگر آنچه رخ داده، انتقامجویی کور، واکنش جنونآسا، خشک و تر را با هم سوزانیدن یا از دم تیغ گذراندن همه نیست. بلکه کشتاری است بر اساس یک معیار صریح، قطعی، بارز، تعریف شده و فرمان داده شده: «سرموضع بودن»
از دیدگاه خمینی، این عنوان سه جرم نابخشودنی را در خود تنیده است: هویت مجاهد خلق، تسلیمناپذیری، و عزم مبارزه با ولایت فقیه!
ـ آیا سرموضع منافقین هستی؟
ـ آری، هستم.
این چکیده سؤال و جوابها در شبه محاکمههای مجاهدین قتلعام شده است و از جهاتی محاکمه عیسی بنمریم را تداعی میکند:
ـ پس تو میگویی پسر خدا هستی؟
ـ شما میگویید که هستم.
جرم متهم در هر دو محاکمه، «سرموضع بودن» است، و شگفتی هر دو محاکمه در این است که تنها شاهدی که علیه متهم شهادت میدهد، خود اوست و این متهم است که خود را مجرم اعلام میکند.
چهارم، تشخیص؛ نه محاکمه
سومین بند حکم خمینی، ترتیبات و فرآیندی را ترسیم میکند که شبیه آئین دادرسی قضایی است: تشخیص موضوع (احراز «سرموضع» بودن یا نبودن زندانی) بر اساس رأی اکثریت اعضای هیأتی است مرکب از قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات.
برخی نویسندگان و تحلیلگران بازجویی هیأتهای یاد شده از زندانیان در آستانه قتلعام را یک محاکمه تلقی کرده و مغایرت آن را با موازین قضایی توضیح دادهاند. از جمله اینکه محاکمه شوندگان وکیل نداشتهاند، حق استینافخواهی از آنان سلب شده و از همه مهمتر اینکه در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودهاند و محاکمه مجدد آنها یک بیعدالتی فاحش بوده است.
این البته واقعیت دارد که همه این ظلمها در خشنترین صور خود نسبت به قتلعام شدگان روا شده است. با اینحال ترتیباتی که خمینی مشخص کرده، برای برگزاری محاکمه نبوده است. خود او تصریح میکند که وظیفه هیأتها «تشخیص موضوع» است. کار آنها کشف انسانهای آرمانگرایی است که در مبارزه برای آزادی استوار و مصمم و بازگشتناپذیرند. بهاین منظور، «تشخیص موضوع» میبایست دو جنبه از موقعیت زندانی را روشن سازد. جنبه نخست پیشینه اوست که آیا تاکنون «بر سرموضع نقاق خود پافشاری کرده» و در سالهای اسارت در حال ایستادگی و مبارزه بوده است یا خیر؟
بررسی موقعیت هر زندانی از این نظر با توجه بهوجود پرونده او بهسادگی قابل انجام بود. اما دومین جنبه تشخیص انتخاب قطعی و نهایی زندانی است که اهمیت تعیینکننده دارد.
در این نقطه پرسش یا پرسشهایی که هیأت مرگ در برابر زندانی میگذارد، محک انتخاب قطعی اوست. در واقع پرسشی است که زندانی را بین کشته شدن خودش و کشتن سازمان و آرماناش وسوسه میکند.
هانا آرنت درباره وقایع دوران نازیها در آلمان مینویسد: «اعتقاد رایج بر این بود که مقاومت در برابر وسوسه، از هر نوعاش، محال است، هیچکس قابل اعتماد نیست و در لحظات دشوار نمیتوان به کسی اعتماد داشت و وسوسه شدن و مجبور شدن تقریباً یکسان است».(3)
انتخاب قتلعام شدگان گسست عظیمی در همین اعتقاد رایج ایجاد کرد. کسانی که از سر جهالت یا بدتر از آن با غرضورزی، مجاهدین صلیب بردوش را محکومانی منفعل و بیاختیار جلوه میدهند که گویا آنها را بدون توجه به انتخابهای مبارزاتیشان از دم تیغ گذراندهاند، در واقع «تشخیص موضوع» را به زیان سربداران قتلعام شده مخدوش میکنند. تمام «موضوع» این بود که اسرار هویدا میکردند.
پنجم، اصول تردیدناپذیر
در چهارمین و آخرین بند حکم، خمینی «اصول تردیدناپذیر» ولایت فقیه در برابر مخالفان را تدوین میکند:
ـ بیرحمی نشان دادن
ـ اعمال قاطعیت
ـ بهکاربستن خشم و کینه
ـ کنار گذاشتن وسوسه و شک و تردید هنگام صدور حکم اعدام
ـ تردید نکردن در اجرای اعدامها
ـ اعمال حداکثر شدت عمل
ـ و تردیدناپذیری همه این اصول
ششم، سیاست
خمینی یک اصل اساسی دیگر را در حکم تکمیلی خود ارائه میکند: «در تمام موارد هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید». (4)
با این دو حکم، خمینی مفهوم سیاست را در ولایت فقیه بیان میکند: دروغ گفتن، بیرحمی بهخرج دادن، زیاد کشتن، سریع و یکباره کشتن و...
روشن نیست که آیا خمینی، از آراء ماکیاولی نظریهپرداز سیاسی نامدار قرن شانزده مطلع بوده یا خیر. او در کتاب مشهور خود، تصریح میکند که(5) «پس از فتح یک کشور، شهریار باید صدمات خود به مردم را یکباره و یکجا وارد سازد تا اثر آن کمتر احساس شود.» اندرز او به حاکمان این است که هیچگونه تعهدی برای محترم شمردن قول خود نداشته باشند و هرگاه لازم شد خوی حیوانی و بیرحمی در پیش بگیرند. (6)
در حقیقت، خمینی در لفافه اسلام، از همان اصول و نظرگاهی تبعیت میکند که در ذیل آن، امر سیاست بهمثابه مناسباتی است که در آن عدالت و شرافت و اخلاق انسانی جایی ندارد.
از این نظر، نامه سال 1366 خمینی به رئیسجمهور وقت، خامنهای، تعریف دقیقی از همین «سیاست» است: «حکومت بهمعنای ولایت مطلقه... مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. ... حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و میتواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامیکه چنین است جلوگیری کند... . و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمیکنم». (7)
آنچه را خمینی نمیخواست «مزاحمت» کند و از گفتناش در آن زمان ابا داشت، یک سال بعد در حکم قتلعام زندانیان سیاسی انشا کرد.
۲ ـ منافقین
برای شناخت ولایت فقیه باید در مفهوم همین کلمه رسوخ کرد. با این روش از کوششهای تاکنونی برای بهدست دادن تعریفی از این اصطلاح نظیر تبارشناسی آن، بررسی ریشههای عقاید شیعه درباره امامت و پیشینه عقاید فلسفی و نظرگاههای فقهی خمینی فاصله میگیریم و برای فهم ولایت فقیه بهعناصر واقعی نهفته در آن روی میکنیم که خود را در عمل سیاسیاش ظاهر کرده است.
از نظر خمینی، مفهوم «منافقین» ربطی بهسابقه تاریخی آن در صدر اسلام، معنای مشخص این کلمه در قرآن و تعریف واژهشناسانه آن ندارد. بلکه خود او در خلال سخنرانیها و عمل سیاسیاش بار معنایی متفاوتی بهاین کلمه داد. سپس در حکم قتلعام، بار معنایی آن را با جرم شناختن «سرموضع» نفاق بودن، بهمنتها درجه رساند.(8) پس در این جا مفهومی مورد نظر است که این کلمه در یک فرآیند تاریخی پیدا کرده است.
از سال ۵۸ بهبعد به مدت چند سال خمینی در سخنرانیهایش مشخصههای همین دشمن ـ منافقین ـ را توضیح میداد:
برای شکافتن مفهوم این واژه ابتدا به سخنان خمینی مراجعه میکنیم:
مصیبت بدتر
اولین اظهارنظر خمینی علیه مجاهدین در ۲۳ خرداد ۵۸ در یک دیدار غیرعلنی با عدهیی از عواملاش صورت گرفت. سخنان خمینی هر چند در آن موقع بهطور رسمی منتشر نشد، اما نوار کاست آن که دست بهدست میگشت، وسیله تحریک و بسیج قوای خمینی علیه مجاهدین بود:
«این اینها مصیبتشان بدتر از آنهاست. ...
اینهایی که سر خود هر چه دلشان میخواهد گردن قرآن میگذارند، اینها کارشان مشکلتر از آنهاست... .» (9)
کلمات «تطهیر و احیاء» انعکاس دیدگاه سفت و سخت شدهیی در رژیم حاکم است. بهاین معنی که ولایت فقیه ، چه در زمان خمینی چه در حاکمیت خامنهای، بقای خود را در امحاء جنبشی میبیند که آن را منافقین نامگذاری کرده است.
نوشته حاضر(2) تأملی درباره همین نامگذاری و ارتباط وثیق آن با قتلعام سال 67 است.
با تجزیه و تحلیل حکم خمینی درباره قتلعام آغاز میکنیم سپس بهسابقه نامگذاری منافقین که از سال 1358 شروع شد، باز میگردیم.
1 ـ حکم قتلعام
واقعه قتلعام تا آنجا که بهرژیم برمیگردد، از چند حلقه اساسی تشکیل شده است: حکم خمینی، اعدام جمعی مجاهدین، اعدام سایر زندانیان در ماههای بعد ، سپس پنهان کردن مزارها و اسامی شهیدان.
حکم قتلعام ـ هم از نظر پیآمد خونبار بلافصل آن و هم از نظر تأثیر پایندهاش بر دیدگاه و ساختار ولایت فقیه ـ سند مهمی در تاریخ ایران است.
در این حکم است که ولایت فقیه واقعیتهای اساسی مؤثر خود را بارز میکند و از آن میتوان دریافت که این پدیده سیاسی چهچیزی هست و چهچیزی نیست. این سند در پایان دوره ده سالهیی تدوین شده که در آن خمینی بهگونهیی بلامنازع و غیرقابل قیاس با قدرت دیکتاتورهای حاکم بر ایران در چند سده اخیر، قدرت سیاسی و اقتدار مذهبی را در کف خود داشته است. چکیده عمل و نظر خمینی مبتنی بر تجربه فوقالعاده قدرتمداری دهساله، خود را در همین سند ظاهر میکند و آنچه او در خلال همین یک دهه در ذهن داشت و گاه خطوطی از آن را بیان میکرد، در همین حکم به بلوغ میرسد. از این نظر حکم قتلعام زندانیان سیاسی، وصیتنامه حقیقی خمینی است.
این حکم با وجود حجم اندکاش که فقط 236 کلمه است، عناصر متعددی را در بر میگیرد:
نخست، اتهامها
حکم خمینی هشت دلیل متمایز را بهعنوان جرایم مجاهدین عنوان میکند:
الف ـ منافق بودن
ب ـ خیانت
ج ـ بههیچوجه به اسلام معتقد نبودن
د ـ ارتداد از اسلام به اقرار سران آنها
ه ـ محارب بودن و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب
و ـ جاسوسی برای صدام
ز ـ ارتباط با استکبار جهانی
ح ـ ضربات ناجوانمردانه آنها از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون.
سه فقره از اتهامها که در صدر فهرست آمده و مهمترین آنهاست، مربوط بهعقیده و تفکر است. در این جا خمینی با تقلب صریحی تغییر ایدئولوژی اپورتونیستهای چپنما در سال 1354 را به اقرار رهبران مجاهدین به ارتداد تبدیل کرده است.
با اینحال هدف این نوشته، بحث از بیپایگی این اتهامها یا مغایرت آن با استانداردهای قضایی بینالمللی و موازین انسانی و اسلامی نیست.
بهجای آن به سرنوشت و سرگذشت نسلی نظر میکنیم که میان انواع دروغها به آزمایش کشیده شده است. برچسب زدن و دروغپراکنی علیه مخالفان از جانب خمینی و جباران پیش از او چیز عجیب و نامنتظرهیی نیست. امر تازه راهی است که مجاهدین برگزیدهاند: در پاسخ دروغهای پرشمار خمینی، انتخاب آنها صداقت و فدا بوده و هست.
دوم، منافقین
در حکم خمینی، واژههای منافقین و نفاق جایگاه محوری دارد. بررسی این مفهوم در بخش بعدی این نوشته خواهد آمد.
سوم، سرموضع بودن
گزاره مرکزی حکم خمینی، دستور قتلعام است: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند».
حکم قتلعام، که همین 21 کلمه است، تعریف روشنی از «سرموضع بودن» بهدست میدهد:
ـ بر سر موضع نفاق است؛ یعنی اعتقاد و آرمان و مشی مبارزاتی مجاهدین را نمایندگی میکند،
ـ بر سر موضع پافشاری کرده؛ و در سالهای زندان زیر همه فشارها ایستادگی بهخرج داده،
ـ و بر سر موضع پافشاری میکند و بازگشتناپذیر است.
این حکم یک اصل اساسی را پایهگذاری میکند: مهدورالدم دانستن هر کس که بر عقیده و فکر خود در مخالفت با نظام حاکم ایستادگی بهخرج میدهد. از نظر خمینی محکومیت هر فرد بهاعدام بهعمل مجرمانه او بستگی ندارد؛ بلکه نفس فکر و اعتقاد و تزلزل نشان ندادن نسبت به آن است که بالاترین جرم است.
بنابراین، در حکم هیچ اتهامی از اینگونه در بین نیست که زندانیان با عملیات مجاهدین ارتباط داشتهاند، یا در زندان تشکیلات برپا کردهاند، یا به درگیری و اغتشاش در داخل بندها دست زدهاند. بلکه جرم یگانه و یگانهانگار «سرموضع بودن» است.
این حکم و حکم تکمیلی متعاقب آن، تردید و ابهامی درباره تمرکز خمینی بر مجاهدین «سرموضع» باقی نمیگذارد. با اینحال، گستردگی کشتارها و اطلاق اصطلاح «قتلعام» بهآن، فضایی برای برخی سوءتعبیرها و تحلیلهای مخدوش فراهم کرده که برحسب آن این واقعه را یک کشتار کور معرفی میکنند. انگار که قتلعام سال 67، از لحاظ سرشت آن، چیزی مانند کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم یا کشتار سربرنیتسا است. در وقایع اشاره شده هویت فردی و سوابق سیاسی قربانی هیچکدام ملاک گزینش آنها توسط قاتلان نبود. بلکه صرف تعلق گروهی و جمعی آنها به یک دین یا قومیت سبب قتلعام آنها شده است. حال آن که در این واقعه مختصات اعتقادی و سیاسی یک بهیک زندانیان زیر ذرهبین قرار گرفته است ترتیبات انجام قتلعام مانند تشکیل هیأتهای سهنفره در تمام استانها همین واقعیت را تأیید میکند. از اینرو، نه گستردگی کشتارها نه «قتلعام» نامیدن آن محل تردید نیست، اما خصلت اساسی آن را باید برجسته کرد که هوشمند و هدفدار است. بهعبارت دیگر آنچه رخ داده، انتقامجویی کور، واکنش جنونآسا، خشک و تر را با هم سوزانیدن یا از دم تیغ گذراندن همه نیست. بلکه کشتاری است بر اساس یک معیار صریح، قطعی، بارز، تعریف شده و فرمان داده شده: «سرموضع بودن»
از دیدگاه خمینی، این عنوان سه جرم نابخشودنی را در خود تنیده است: هویت مجاهد خلق، تسلیمناپذیری، و عزم مبارزه با ولایت فقیه!
ـ آیا سرموضع منافقین هستی؟
ـ آری، هستم.
این چکیده سؤال و جوابها در شبه محاکمههای مجاهدین قتلعام شده است و از جهاتی محاکمه عیسی بنمریم را تداعی میکند:
ـ پس تو میگویی پسر خدا هستی؟
ـ شما میگویید که هستم.
جرم متهم در هر دو محاکمه، «سرموضع بودن» است، و شگفتی هر دو محاکمه در این است که تنها شاهدی که علیه متهم شهادت میدهد، خود اوست و این متهم است که خود را مجرم اعلام میکند.
چهارم، تشخیص؛ نه محاکمه
سومین بند حکم خمینی، ترتیبات و فرآیندی را ترسیم میکند که شبیه آئین دادرسی قضایی است: تشخیص موضوع (احراز «سرموضع» بودن یا نبودن زندانی) بر اساس رأی اکثریت اعضای هیأتی است مرکب از قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات.
برخی نویسندگان و تحلیلگران بازجویی هیأتهای یاد شده از زندانیان در آستانه قتلعام را یک محاکمه تلقی کرده و مغایرت آن را با موازین قضایی توضیح دادهاند. از جمله اینکه محاکمه شوندگان وکیل نداشتهاند، حق استینافخواهی از آنان سلب شده و از همه مهمتر اینکه در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودهاند و محاکمه مجدد آنها یک بیعدالتی فاحش بوده است.
این البته واقعیت دارد که همه این ظلمها در خشنترین صور خود نسبت به قتلعام شدگان روا شده است. با اینحال ترتیباتی که خمینی مشخص کرده، برای برگزاری محاکمه نبوده است. خود او تصریح میکند که وظیفه هیأتها «تشخیص موضوع» است. کار آنها کشف انسانهای آرمانگرایی است که در مبارزه برای آزادی استوار و مصمم و بازگشتناپذیرند. بهاین منظور، «تشخیص موضوع» میبایست دو جنبه از موقعیت زندانی را روشن سازد. جنبه نخست پیشینه اوست که آیا تاکنون «بر سرموضع نقاق خود پافشاری کرده» و در سالهای اسارت در حال ایستادگی و مبارزه بوده است یا خیر؟
بررسی موقعیت هر زندانی از این نظر با توجه بهوجود پرونده او بهسادگی قابل انجام بود. اما دومین جنبه تشخیص انتخاب قطعی و نهایی زندانی است که اهمیت تعیینکننده دارد.
در این نقطه پرسش یا پرسشهایی که هیأت مرگ در برابر زندانی میگذارد، محک انتخاب قطعی اوست. در واقع پرسشی است که زندانی را بین کشته شدن خودش و کشتن سازمان و آرماناش وسوسه میکند.
هانا آرنت درباره وقایع دوران نازیها در آلمان مینویسد: «اعتقاد رایج بر این بود که مقاومت در برابر وسوسه، از هر نوعاش، محال است، هیچکس قابل اعتماد نیست و در لحظات دشوار نمیتوان به کسی اعتماد داشت و وسوسه شدن و مجبور شدن تقریباً یکسان است».(3)
انتخاب قتلعام شدگان گسست عظیمی در همین اعتقاد رایج ایجاد کرد. کسانی که از سر جهالت یا بدتر از آن با غرضورزی، مجاهدین صلیب بردوش را محکومانی منفعل و بیاختیار جلوه میدهند که گویا آنها را بدون توجه به انتخابهای مبارزاتیشان از دم تیغ گذراندهاند، در واقع «تشخیص موضوع» را به زیان سربداران قتلعام شده مخدوش میکنند. تمام «موضوع» این بود که اسرار هویدا میکردند.
پنجم، اصول تردیدناپذیر
در چهارمین و آخرین بند حکم، خمینی «اصول تردیدناپذیر» ولایت فقیه در برابر مخالفان را تدوین میکند:
ـ بیرحمی نشان دادن
ـ اعمال قاطعیت
ـ بهکاربستن خشم و کینه
ـ کنار گذاشتن وسوسه و شک و تردید هنگام صدور حکم اعدام
ـ تردید نکردن در اجرای اعدامها
ـ اعمال حداکثر شدت عمل
ـ و تردیدناپذیری همه این اصول
ششم، سیاست
خمینی یک اصل اساسی دیگر را در حکم تکمیلی خود ارائه میکند: «در تمام موارد هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید». (4)
با این دو حکم، خمینی مفهوم سیاست را در ولایت فقیه بیان میکند: دروغ گفتن، بیرحمی بهخرج دادن، زیاد کشتن، سریع و یکباره کشتن و...
روشن نیست که آیا خمینی، از آراء ماکیاولی نظریهپرداز سیاسی نامدار قرن شانزده مطلع بوده یا خیر. او در کتاب مشهور خود، تصریح میکند که(5) «پس از فتح یک کشور، شهریار باید صدمات خود به مردم را یکباره و یکجا وارد سازد تا اثر آن کمتر احساس شود.» اندرز او به حاکمان این است که هیچگونه تعهدی برای محترم شمردن قول خود نداشته باشند و هرگاه لازم شد خوی حیوانی و بیرحمی در پیش بگیرند. (6)
در حقیقت، خمینی در لفافه اسلام، از همان اصول و نظرگاهی تبعیت میکند که در ذیل آن، امر سیاست بهمثابه مناسباتی است که در آن عدالت و شرافت و اخلاق انسانی جایی ندارد.
از این نظر، نامه سال 1366 خمینی به رئیسجمهور وقت، خامنهای، تعریف دقیقی از همین «سیاست» است: «حکومت بهمعنای ولایت مطلقه... مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. ... حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و میتواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامیکه چنین است جلوگیری کند... . و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمیکنم». (7)
آنچه را خمینی نمیخواست «مزاحمت» کند و از گفتناش در آن زمان ابا داشت، یک سال بعد در حکم قتلعام زندانیان سیاسی انشا کرد.
۲ ـ منافقین
برای شناخت ولایت فقیه باید در مفهوم همین کلمه رسوخ کرد. با این روش از کوششهای تاکنونی برای بهدست دادن تعریفی از این اصطلاح نظیر تبارشناسی آن، بررسی ریشههای عقاید شیعه درباره امامت و پیشینه عقاید فلسفی و نظرگاههای فقهی خمینی فاصله میگیریم و برای فهم ولایت فقیه بهعناصر واقعی نهفته در آن روی میکنیم که خود را در عمل سیاسیاش ظاهر کرده است.
از نظر خمینی، مفهوم «منافقین» ربطی بهسابقه تاریخی آن در صدر اسلام، معنای مشخص این کلمه در قرآن و تعریف واژهشناسانه آن ندارد. بلکه خود او در خلال سخنرانیها و عمل سیاسیاش بار معنایی متفاوتی بهاین کلمه داد. سپس در حکم قتلعام، بار معنایی آن را با جرم شناختن «سرموضع» نفاق بودن، بهمنتها درجه رساند.(8) پس در این جا مفهومی مورد نظر است که این کلمه در یک فرآیند تاریخی پیدا کرده است.
از سال ۵۸ بهبعد به مدت چند سال خمینی در سخنرانیهایش مشخصههای همین دشمن ـ منافقین ـ را توضیح میداد:
برای شکافتن مفهوم این واژه ابتدا به سخنان خمینی مراجعه میکنیم:
مصیبت بدتر
اولین اظهارنظر خمینی علیه مجاهدین در ۲۳ خرداد ۵۸ در یک دیدار غیرعلنی با عدهیی از عواملاش صورت گرفت. سخنان خمینی هر چند در آن موقع بهطور رسمی منتشر نشد، اما نوار کاست آن که دست بهدست میگشت، وسیله تحریک و بسیج قوای خمینی علیه مجاهدین بود:
«این اینها مصیبتشان بدتر از آنهاست. ...
اینهایی که سر خود هر چه دلشان میخواهد گردن قرآن میگذارند، اینها کارشان مشکلتر از آنهاست... .» (9)
از اعظم مشکلات، مشکلتر از محمدرضا
ـ «امروز هم مسلمانها مبتلای به دستهیی از منافقین هستند که کار مسلمانها
با این منافقین مشکلتر است با کارشان با محمدرضا. ... یک دستهیی که در
ظاهر اظهار اسلام میکنند... با اینها باید چه بکنیم؟ کار با اینها بسیار
مشکل است...
حل مسأله منافقین از اعظم مشکلاتی است که برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است».(10) (۲۴ آذر ۵۸)
ترسناکتر از حمله نظامی و حصر اقتصادی ـ «هیچ وقت از حمله نظامی نترسید، ... بلکه آنوقت هم مداخله نظامی بکنند به نفع ماست. از حصر اقتصادی هم ابداً نترسید… اگر ما را محاصره اقتصادی بکنند به نفع ماست... از این دشمنی که آمده در داخل و ما را میخواهد از داخل فاسد کند، این ترس دارد».(11) (۱۰ دی ۵۸)
حل مسأله منافقین از اعظم مشکلاتی است که برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است».(10) (۲۴ آذر ۵۸)
ترسناکتر از حمله نظامی و حصر اقتصادی ـ «هیچ وقت از حمله نظامی نترسید، ... بلکه آنوقت هم مداخله نظامی بکنند به نفع ماست. از حصر اقتصادی هم ابداً نترسید… اگر ما را محاصره اقتصادی بکنند به نفع ماست... از این دشمنی که آمده در داخل و ما را میخواهد از داخل فاسد کند، این ترس دارد».(11) (۱۰ دی ۵۸)
سوره منافقین، نه سوره کفار
ـ «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم، سوره منافقین داریم که
برای منافقین، از اول شروع میکند اوصافشان را میگوید». (12)
جذبکننده جوانان پاک ـ «توانستند که جوانهای پاک و صاف و صحیح ما را گول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند».(13) (۴ تیر ۵۹)
بانیان شکاف میان جامعه و حکومت ـ «تمام سعی منافقین بر این است که بین مردم شکاف ایجاد نمایند».(14) (۶ خرداد ۶۱)
مخالفان قصاص و حدود شرعیه ـ «منافقین اسلام راستین میخواهند، نه اسلامی که در آن حدود شرعیه جاری بشود، نه اسلامی که در آن قصاص شرعی جاری بشود، نه اسلامی که ابرقدرت ها را بیرون بکند از کشور، نه اسلامی که کمونیست را سرکوب کند».(15) (۱۱ آذر ۶۱)
عده زیاد ـ «منافقین که عده شان زیاد بود و تبلیغاتشان دامنهدار بود و جوانهای بسیاری را از ما گول زده بودند، آنها به زبالهدان ریخته شدهاند».(16) (۴ خرداد ۶۲)
بدتر از کفار ـ «سازمان امنیت را همه مردم میگفتند اینها برخلاف ملت و اسلام هستند، میشناختند این را، … مبارزه با آنها آسان بود، منافقها هستند که بدتر از کفارند».(17) (۴ تیر ۵۹)
تسلیمناپذیر، به احتمال هزار بر یک ـ «شما بنای بر این مطلب ندارید. و من اگر در هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم».(18) (21 اردیبهشت 1360)
خودشان را شکنجه میکنند ـ «شما گرفتار یک جمعیتی هستید که خودشان، خودشان را بیهوش میکنند و داغ میکنند برای اینکه گردن شما بگذارند.
... بعضی از اینها، آن رفیق خودشان را بیهوش میکنند و شکنجه میکنند برای اینکه بگویند شکنجه ما داریم. شما سرو کارتان با یک همچو مردمی است».(19) (۱۹ فروردین ۱۳۶۰ ـ در ملاقات با محمدی گیلانی رئیس «دادگاه انقلاب تهران» و سایر مسئولان این دادگاه)
«سرکوب» تصمیمگیری شده ـ «ما با آنها عمل خواهیم کرد بهطوری که با غیرمسلمین عمل میکنیم، با منافقین عمل میکنیم و آنها را سرکوب میکنیم».(20) (۲ شهریور ۵۸)
«آنقدری که اسلام تکیه کرده است بر اینکه منافقین را از بین ببرد یا اصلاحشان کند، برای کفار اینطور نیست. انسان میداند با آدم کافر چه بکند، اما با منافقین نمیداند چه کند».(21) (۶ دی ۶۲)
درونمایه گفتههای خمینی
سخنرانیهای خمینی در دوره دهساله حکومتاش نقطهنظرها و توصیفهای بسیار بیشتری درباره «منافقین» بهدست میدهد. اما میتوان گفت که نمونههای پیشگفته مهمترین وجوه نظرگاه او درباره مجاهدین را در برمیگیرد.
این نظرگاه در چند نکته اساسی قابل توضیح است:
الف ـ زدن برچسب «منافقین» به سازمان مجاهدین خلق ایران و هر فرد یا گروهی که همنظر یا همسوی این جنبش است، در اصل استفاده از بدعت تکفیر است. تکفیر، از اشکال اساسی اعمال تفکر ارتجاعی و بنیادگرایی دینی، در ظاهر عبارت است از معرفی و افشای فرد یا گروهی که منکر خداست یا صداقت پیامبر خدا را انکار کرده است. اما در عمل، در قرنهای متمادی، تکفیر یک دستاویز دینیِ مرتجعان برای راندن و سرکوب مخالفان یا رقبای فکری بوده است.
برای ولایت فقیه حاکم بر ایران نیز این حربه، از مهمترین سازوکارهای فرمانروایی است و هدف سیاسی محوری آن از ابتدا مجاهدین بوده است.
ب ـ خمینی برای مشخص کردن هدف اصلی خود که در مورد مجاهدین چیزی بسیار بیشتر از تکفیر را در نظر دارد، این فرمول را ابداع کرد که «منافقین بسیار بدتر از کفارند». چنانکه دیدیم، در سخنرانی ۴ تیر 1359 او تا گفتن این دروغ مفتضحانه تنزل کرد که «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم». در حالی که روشن است که قرآن صد ونهمین سوره خود را به کافرون اختصاص داده است.
خمینی میخواست سلسله مراتب شناخته شده دشمنان در تاریخ و فرهنگ اسلام را که برحسب آن همواره کفار بهعنوان جبهه دشمن در مقابل مسلمانان محسوب شدهاند، کنار بزند تا چیزی بهمراتب دشمنتر از دشمن معهود را بشناساند. به بیان دیگر او داشت برای جبهه خودی روشن میساخت که خطر اصلی از کدام سو میآید؟
در نظر خمینی، منافقین یعنی دشمن ذاتی، که بالاترین خطر در سلسله مراتب خطرهاست و پدیدهیی است که ولایت فقیه از نفی آن موجودیت مییابد.
این جنبشی است و حتی نوعی از انسان است که در صدر دشمنان قرار دارد و خمینی حمله نظامی آمریکا و محاصره اقتصادی کشور را بهمراتب بر این خطر ترجیح میدهد.
شعار «مرگ بر منافقین» که مشخصکننده دشمن اصلی رژیم در جبهه داخلی است، برخاسته از همین تلقی است.
ج ـ بهکار بردن واژه «منافقین» برای مجاهدین خلق از همان اولین ماههای شروع حاکمیت خمینی، بهطور قطع، سرکوب و کشتار مجاهدین را در تقدیر داشت. این نامگذاری عبارت بود از قصد و دورخیز خمینی برای نابودی مجاهدین.
در نخستین روزهای پس از سرنگونی حکومت شاه، خود مجاهدین اوضاع را چنین تحلیل و ارزیابی میکردند که حداکثر ظرف شش ماه عملیات سرکوب و کشتار مخالفان از جانب رژیم جدید آغاز خواهد شد. چه در آن زمان چه در سالهای 58 و 59، شخصاً بارها از مسئولان مجاهدین یا در نشستهای داخلی میشنیدم که از «تیغ سرکوب» صحبت میکردند. گاه با این سؤال که «تیغ سرکوب» چه زمانی فرود خواهد آمد؟ و گاه با این هشدارها که باید زمان «تیغ سرکوب» را عقب بیندازیم. آنچه محل تردید نبود، چشمانداز حتمیالوقوع همین «تیغ» بود.
بر پایه همین فرض، از فردای قیام بهمن اصل راهنمای تاکتیکها و سیاستهای مجاهدین، اجتناب از درگیری با حکومت به بهای چشمپوشی مکرر از بسیاری حقوق حقه سیاسی و قانونی بود.
خمینی و حزب «جمهوری اسلامی» او و پاسدارانش نیز با خاطر جمعی از شکیبایی مجاهدین، در آن دوره کوتاه دهها تن از اعضا و هواداران این سازمان را بهضرب چماق یا سلاح گرم بهشهادت رساندند.(22) از میان آنها چهار نفر تیرباران شدند. همزمان، دستگیری هواداران مجاهدین که عموماً جرمی جز هواداری از مجاهدین نداشتند، بهتدریج زندانها را پر میکرد. در اردیبهشت 1360 شمار همین زندانیان به حدود 1200نفر رسید. (23)
در فروردین 1360 با انتشار اطلاعیه ده مادهیی دادستانی(24) روشن بود که خمینی در حال از نیام کشیدن تیغ سرکوب است.
تهاجم سیاسی و ایدئولوژیک خمینی به مجاهدین و زمینهسازیهایش برای شروع کشتار وسیع، از جمله بسیج قوای رژیم، همه در همین نامگذاری «منافقین» تجلی مییافت.
د ـ در دیدار با محمدی گیلانی رئیس وقت «دادگاه انقلاب» تهران و بازجویان و پاسداران این دادگاه، که پیش از این اشاره شد، خمینی بهزبان روشن مشخصهیی درباره «منافقین» را ترسیم میکند که از نظر او این پدیده باید در اذهان عمومی با آن تعین یابد. این مشخصه شکنجهگر خود بودن قربانی است: خودشان، خودشان را شکنجه میکنند، خودشان خودشان را داغ میکنند، خودشان خودشان را میکشند... .
در این جا جلاد و جانی با هویت و رفتار غیرمتعارفی ظاهر میشود که با گونه معمول و شناخته شده خود بهکلی متفاوت است.
او رویکرد تدافعی ندارد و در منتهای تهاجم است، جنایت را انکار یا مخفی نمیکند، دیگران را در آن سهیم نمیکند یا آن را بهگردن کسی نمیاندازد؛ بلکه خودٍ شکنجه شده را عامل شکنجه خویش و خودٍ کشته شده را عامل قتل خویش معرفی میکند.
در قرن گذشته و گذشتههای دورتر دژخیمان و مستبدانی با فرافکنیهای کم و بیش مشابه دیده شدهاند؛ اما خمینی آن را بهیک دستگاه عملی و نظری منسجم بالغ کرد که در آن نسبت میان جلاد و قربانی دگرگون شده است.
پس در این جا بحث از گستاخی یا هرزهگی جلاد نیست؛ بلکه ایدئولوژی هولناکی در برابر انسان قد علم کرده که وجود قربانی و ستمزده و مظلوم را نفی میکند. این ایدئولوژی در نابود کردن حیات سیاسی و حیات فیزیکی قربانی متوقف نمیشود و بهحیات اخلاقی و آرمانی او هم تعرض میکند. این تفکر در بنیان خود، حق مقاومت کردن را منتفی میکند: تو نمیتوانی مقاومت کنی، زیرا در این صورت شکنجهگر و قاتل خود یا همرزمانت هستی.
این خصلت اساسی کردار و نگرش خمینی و پیروان او با سایرین و جان و جوهر خمینیگرایی است. وقتی که ولایت فقیه به ویژگیهای بسیار بنیانی و ذاتی خود کاهش یابد، ملاحظه میشود که یکی از مهمترین عناصر آن نفی قربانی و نفی حق مقاومت است. وقتی که تاریخچه صورتبندی ولایت فقیه و استمرار آن فشرده شود، باز همین عنصر را ظاهر میکند.
از سال 59 زندانها و اتاقهای بازجویی با منطق انکار وجود قربانی قوام و دوام یافته و بازجویان با همین نظرگاه پرورش یافته و عمل کردهاند.
در بیرون زندانها نیز، مقلدان و مزدوران ولایت فقیه که جای خود دارد، حتی کسانی که در همسویی و اتحاد عمل با رژیم حاکم بودهاند، شریعتمداران همین دیانت ارتجاعی بوده و هستند.
«جنبش مسلمانان مبارز» ـ از جریانهای جبهه متحد ارتجاع ـ در سال 59 مدعی بود که: «رهبران (مجاهدین)... .. از روی طرح و نقشه حادثه آفرینی میکنند و هواداران خود را به زندان و زیر کتک و شکنجه میفرستند تا... . سپس روی آن تبلیغ و مظلوم نمایی کنند...» و «ابتکار عمل در ایجاد این درگیریها بهطور عمده با مجاهدین است».(25)
جذبکننده جوانان پاک ـ «توانستند که جوانهای پاک و صاف و صحیح ما را گول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند».(13) (۴ تیر ۵۹)
بانیان شکاف میان جامعه و حکومت ـ «تمام سعی منافقین بر این است که بین مردم شکاف ایجاد نمایند».(14) (۶ خرداد ۶۱)
مخالفان قصاص و حدود شرعیه ـ «منافقین اسلام راستین میخواهند، نه اسلامی که در آن حدود شرعیه جاری بشود، نه اسلامی که در آن قصاص شرعی جاری بشود، نه اسلامی که ابرقدرت ها را بیرون بکند از کشور، نه اسلامی که کمونیست را سرکوب کند».(15) (۱۱ آذر ۶۱)
عده زیاد ـ «منافقین که عده شان زیاد بود و تبلیغاتشان دامنهدار بود و جوانهای بسیاری را از ما گول زده بودند، آنها به زبالهدان ریخته شدهاند».(16) (۴ خرداد ۶۲)
بدتر از کفار ـ «سازمان امنیت را همه مردم میگفتند اینها برخلاف ملت و اسلام هستند، میشناختند این را، … مبارزه با آنها آسان بود، منافقها هستند که بدتر از کفارند».(17) (۴ تیر ۵۹)
تسلیمناپذیر، به احتمال هزار بر یک ـ «شما بنای بر این مطلب ندارید. و من اگر در هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم».(18) (21 اردیبهشت 1360)
خودشان را شکنجه میکنند ـ «شما گرفتار یک جمعیتی هستید که خودشان، خودشان را بیهوش میکنند و داغ میکنند برای اینکه گردن شما بگذارند.
... بعضی از اینها، آن رفیق خودشان را بیهوش میکنند و شکنجه میکنند برای اینکه بگویند شکنجه ما داریم. شما سرو کارتان با یک همچو مردمی است».(19) (۱۹ فروردین ۱۳۶۰ ـ در ملاقات با محمدی گیلانی رئیس «دادگاه انقلاب تهران» و سایر مسئولان این دادگاه)
«سرکوب» تصمیمگیری شده ـ «ما با آنها عمل خواهیم کرد بهطوری که با غیرمسلمین عمل میکنیم، با منافقین عمل میکنیم و آنها را سرکوب میکنیم».(20) (۲ شهریور ۵۸)
«آنقدری که اسلام تکیه کرده است بر اینکه منافقین را از بین ببرد یا اصلاحشان کند، برای کفار اینطور نیست. انسان میداند با آدم کافر چه بکند، اما با منافقین نمیداند چه کند».(21) (۶ دی ۶۲)
درونمایه گفتههای خمینی
سخنرانیهای خمینی در دوره دهساله حکومتاش نقطهنظرها و توصیفهای بسیار بیشتری درباره «منافقین» بهدست میدهد. اما میتوان گفت که نمونههای پیشگفته مهمترین وجوه نظرگاه او درباره مجاهدین را در برمیگیرد.
این نظرگاه در چند نکته اساسی قابل توضیح است:
الف ـ زدن برچسب «منافقین» به سازمان مجاهدین خلق ایران و هر فرد یا گروهی که همنظر یا همسوی این جنبش است، در اصل استفاده از بدعت تکفیر است. تکفیر، از اشکال اساسی اعمال تفکر ارتجاعی و بنیادگرایی دینی، در ظاهر عبارت است از معرفی و افشای فرد یا گروهی که منکر خداست یا صداقت پیامبر خدا را انکار کرده است. اما در عمل، در قرنهای متمادی، تکفیر یک دستاویز دینیِ مرتجعان برای راندن و سرکوب مخالفان یا رقبای فکری بوده است.
برای ولایت فقیه حاکم بر ایران نیز این حربه، از مهمترین سازوکارهای فرمانروایی است و هدف سیاسی محوری آن از ابتدا مجاهدین بوده است.
ب ـ خمینی برای مشخص کردن هدف اصلی خود که در مورد مجاهدین چیزی بسیار بیشتر از تکفیر را در نظر دارد، این فرمول را ابداع کرد که «منافقین بسیار بدتر از کفارند». چنانکه دیدیم، در سخنرانی ۴ تیر 1359 او تا گفتن این دروغ مفتضحانه تنزل کرد که «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم». در حالی که روشن است که قرآن صد ونهمین سوره خود را به کافرون اختصاص داده است.
خمینی میخواست سلسله مراتب شناخته شده دشمنان در تاریخ و فرهنگ اسلام را که برحسب آن همواره کفار بهعنوان جبهه دشمن در مقابل مسلمانان محسوب شدهاند، کنار بزند تا چیزی بهمراتب دشمنتر از دشمن معهود را بشناساند. به بیان دیگر او داشت برای جبهه خودی روشن میساخت که خطر اصلی از کدام سو میآید؟
در نظر خمینی، منافقین یعنی دشمن ذاتی، که بالاترین خطر در سلسله مراتب خطرهاست و پدیدهیی است که ولایت فقیه از نفی آن موجودیت مییابد.
این جنبشی است و حتی نوعی از انسان است که در صدر دشمنان قرار دارد و خمینی حمله نظامی آمریکا و محاصره اقتصادی کشور را بهمراتب بر این خطر ترجیح میدهد.
شعار «مرگ بر منافقین» که مشخصکننده دشمن اصلی رژیم در جبهه داخلی است، برخاسته از همین تلقی است.
ج ـ بهکار بردن واژه «منافقین» برای مجاهدین خلق از همان اولین ماههای شروع حاکمیت خمینی، بهطور قطع، سرکوب و کشتار مجاهدین را در تقدیر داشت. این نامگذاری عبارت بود از قصد و دورخیز خمینی برای نابودی مجاهدین.
در نخستین روزهای پس از سرنگونی حکومت شاه، خود مجاهدین اوضاع را چنین تحلیل و ارزیابی میکردند که حداکثر ظرف شش ماه عملیات سرکوب و کشتار مخالفان از جانب رژیم جدید آغاز خواهد شد. چه در آن زمان چه در سالهای 58 و 59، شخصاً بارها از مسئولان مجاهدین یا در نشستهای داخلی میشنیدم که از «تیغ سرکوب» صحبت میکردند. گاه با این سؤال که «تیغ سرکوب» چه زمانی فرود خواهد آمد؟ و گاه با این هشدارها که باید زمان «تیغ سرکوب» را عقب بیندازیم. آنچه محل تردید نبود، چشمانداز حتمیالوقوع همین «تیغ» بود.
بر پایه همین فرض، از فردای قیام بهمن اصل راهنمای تاکتیکها و سیاستهای مجاهدین، اجتناب از درگیری با حکومت به بهای چشمپوشی مکرر از بسیاری حقوق حقه سیاسی و قانونی بود.
خمینی و حزب «جمهوری اسلامی» او و پاسدارانش نیز با خاطر جمعی از شکیبایی مجاهدین، در آن دوره کوتاه دهها تن از اعضا و هواداران این سازمان را بهضرب چماق یا سلاح گرم بهشهادت رساندند.(22) از میان آنها چهار نفر تیرباران شدند. همزمان، دستگیری هواداران مجاهدین که عموماً جرمی جز هواداری از مجاهدین نداشتند، بهتدریج زندانها را پر میکرد. در اردیبهشت 1360 شمار همین زندانیان به حدود 1200نفر رسید. (23)
در فروردین 1360 با انتشار اطلاعیه ده مادهیی دادستانی(24) روشن بود که خمینی در حال از نیام کشیدن تیغ سرکوب است.
تهاجم سیاسی و ایدئولوژیک خمینی به مجاهدین و زمینهسازیهایش برای شروع کشتار وسیع، از جمله بسیج قوای رژیم، همه در همین نامگذاری «منافقین» تجلی مییافت.
د ـ در دیدار با محمدی گیلانی رئیس وقت «دادگاه انقلاب» تهران و بازجویان و پاسداران این دادگاه، که پیش از این اشاره شد، خمینی بهزبان روشن مشخصهیی درباره «منافقین» را ترسیم میکند که از نظر او این پدیده باید در اذهان عمومی با آن تعین یابد. این مشخصه شکنجهگر خود بودن قربانی است: خودشان، خودشان را شکنجه میکنند، خودشان خودشان را داغ میکنند، خودشان خودشان را میکشند... .
در این جا جلاد و جانی با هویت و رفتار غیرمتعارفی ظاهر میشود که با گونه معمول و شناخته شده خود بهکلی متفاوت است.
او رویکرد تدافعی ندارد و در منتهای تهاجم است، جنایت را انکار یا مخفی نمیکند، دیگران را در آن سهیم نمیکند یا آن را بهگردن کسی نمیاندازد؛ بلکه خودٍ شکنجه شده را عامل شکنجه خویش و خودٍ کشته شده را عامل قتل خویش معرفی میکند.
در قرن گذشته و گذشتههای دورتر دژخیمان و مستبدانی با فرافکنیهای کم و بیش مشابه دیده شدهاند؛ اما خمینی آن را بهیک دستگاه عملی و نظری منسجم بالغ کرد که در آن نسبت میان جلاد و قربانی دگرگون شده است.
پس در این جا بحث از گستاخی یا هرزهگی جلاد نیست؛ بلکه ایدئولوژی هولناکی در برابر انسان قد علم کرده که وجود قربانی و ستمزده و مظلوم را نفی میکند. این ایدئولوژی در نابود کردن حیات سیاسی و حیات فیزیکی قربانی متوقف نمیشود و بهحیات اخلاقی و آرمانی او هم تعرض میکند. این تفکر در بنیان خود، حق مقاومت کردن را منتفی میکند: تو نمیتوانی مقاومت کنی، زیرا در این صورت شکنجهگر و قاتل خود یا همرزمانت هستی.
این خصلت اساسی کردار و نگرش خمینی و پیروان او با سایرین و جان و جوهر خمینیگرایی است. وقتی که ولایت فقیه به ویژگیهای بسیار بنیانی و ذاتی خود کاهش یابد، ملاحظه میشود که یکی از مهمترین عناصر آن نفی قربانی و نفی حق مقاومت است. وقتی که تاریخچه صورتبندی ولایت فقیه و استمرار آن فشرده شود، باز همین عنصر را ظاهر میکند.
از سال 59 زندانها و اتاقهای بازجویی با منطق انکار وجود قربانی قوام و دوام یافته و بازجویان با همین نظرگاه پرورش یافته و عمل کردهاند.
در بیرون زندانها نیز، مقلدان و مزدوران ولایت فقیه که جای خود دارد، حتی کسانی که در همسویی و اتحاد عمل با رژیم حاکم بودهاند، شریعتمداران همین دیانت ارتجاعی بوده و هستند.
«جنبش مسلمانان مبارز» ـ از جریانهای جبهه متحد ارتجاع ـ در سال 59 مدعی بود که: «رهبران (مجاهدین)... .. از روی طرح و نقشه حادثه آفرینی میکنند و هواداران خود را به زندان و زیر کتک و شکنجه میفرستند تا... . سپس روی آن تبلیغ و مظلوم نمایی کنند...» و «ابتکار عمل در ایجاد این درگیریها بهطور عمده با مجاهدین است».(25)
حزب توده عضو دیگر همین جبهه مینوشت: «مردم بدانید قاتل من پاسدار نیست، ... قاتل من رجوی... است». (26)
ریزهخواران کنونی جبهه ولایت فقیه نیز شهادت مجاهدان آزادی بر اثر حملههای موشکی وحشیانه رژیم ولایت فقیه را تقصیر مشترک خامنهای و رهبری مجاهدین میانگارند.
از دروغ و نیرنگی که معمولاً مددکار این ادعاهاست، اگر چشم بپوشیم و به بنیان نظری و عقیدتی آن نظر کنیم باز همان شریعتی پدیدار میشود که محتوای آن را تبیینات خمینی درباره «منافقین» و نفی وجود قربانی و انکار حق مقاومت تشکیل داده است.
در زمستان سال 59 که جبهه متحد ارتجاع با همین منطق نشریات خود را علیه مجاهدین پر میکرد، رهبر مقاومت مسعود رجوی پرسید: «آیا جز این است که در فرهنگ انقلابی توحیدی، مسلوب الاختیار تلقی کردن آدمی، جز به مفهوم کفران شأن انسانی و تنزل وی درجه حیوانی نیست؟ و مگر نه این است که در چشمانداز شکوهمند توحید، انسان انقلابی، ”خود“ همه ملزومات و مسئولیتهای عقیدهاش را در انواع ”ابتلائات“ ممکن پیشاپیش پذیرفته است تا به یک فراخود متعالی دست پیدا کند؟».(27)
ه ـ در نظرگاه خمینی، هر چند که «منافقین» در یک جنبش سیاسی مشخص عینیت مییابد، اما «دیگری» را هم در خود نمایندگی میکند. نزد او هر دیگری که تسلیم ناشده ، در کلمه «منافقین» تجلی مییابد و در طیف نیروهای سیاسی ایران هر فرد و گروه بهاطاعت درنیامدهیی مشمول این نامگذاری است.
خویشکاری این نامگذاری، جداسازی ریشهیی میان اردوی رژیم حاکم است با جبهه دیگر و اردوگاه دیگر و بهطور کلی نوع دیگری از انسان که عزم و اندیشه مخالفت و مقاومت دارد. پس، کارزار سیاسی و ایدئولوژیکی علیه «منافقین»، سلب حق مقاومت و مخالفت از کل جامعه را پیشاروی خود داشته و دارد.
برخیها رویارویی میان خمینی با مجاهدین را یک تصفیه حساب مذهبی انگاشتهاند، برخی دیگر آن را برخاسته از مرزبندیهای میان مجاهدین و جریان راست ارتجاعی در زندانهای شاه تحلیل کردهاند. این خامداوریها ماهیت غیردقیق و انتزاعی دارد و به کنه اصلی روند تثبیت قدرت سیاسی پس از سرنگونی شاه راه نبرده است. خمینی از روز اول در سرکوب مجاهدین بهبند کشیدن کل جامعه را در نظر داشت. نامگذاری «منافقین» در خدمت همین هدف بود و خیلی زود به سازوکاری برای جداسازی و دستهبندی طیف سیاسی مخالف خمینی تبدیل شد.
مثال مشهور اینگونه نامگذاریها رویکرد حزب نازی آلمان با یهودیها پیش از جنگ جهانی دوم است. هانا آرنت این تجربه را بهخوبی شرح داده است: «نخستین گام اساسی در راه چیرگی تام، کشتن شخصیت حقوقی در انسان است. این کار از یک سو با قرار دادن ردههایی از مردم در خارج از حمایت قوانین کشور و با زدن برچسب عدم مشروعیت... از سوی دیگر با قرار دادن اردوگاههای جمعی در خارج از شمول نظام جزایی عادی صورت گرفته بود...»(28)
در این جا آرنت موقعیت یهودیها در سالهای حاکمیت هیتلر را تشریح میکند که چگونه با جداسازی آنها ابتدا حقوق سیاسی و مدنیشان را نفی کردند، سپس به تخطئه شخصیت اخلاقیشان پرداختند و سرانجام نابودی جمعی آنها دست زدند.
در مورد مجاهدین نیز همین روند طی شد: ابتدا نامگذاری و زدن برچسب «منافقین»، سپس قرار دادن آنها در موقعیتی که باید هدف قرار گیرند، در وهله بعد انکار همه حقوقشان و سپس کشتار.
در دوم مرداد سال ۵۹ رئیس دادگاه انقلاب بم بهنام آخوند علامه حکمی صادر کرد و در آن گفته بود: «مجاهدین خلق ایران بهفرمان امام خمینی مرتدین و از کفار بدترند. هیچگونه احترام مالی ندارند. بلکه حیاتی هم ندارند...»(29)
ریزهخواران کنونی جبهه ولایت فقیه نیز شهادت مجاهدان آزادی بر اثر حملههای موشکی وحشیانه رژیم ولایت فقیه را تقصیر مشترک خامنهای و رهبری مجاهدین میانگارند.
از دروغ و نیرنگی که معمولاً مددکار این ادعاهاست، اگر چشم بپوشیم و به بنیان نظری و عقیدتی آن نظر کنیم باز همان شریعتی پدیدار میشود که محتوای آن را تبیینات خمینی درباره «منافقین» و نفی وجود قربانی و انکار حق مقاومت تشکیل داده است.
در زمستان سال 59 که جبهه متحد ارتجاع با همین منطق نشریات خود را علیه مجاهدین پر میکرد، رهبر مقاومت مسعود رجوی پرسید: «آیا جز این است که در فرهنگ انقلابی توحیدی، مسلوب الاختیار تلقی کردن آدمی، جز به مفهوم کفران شأن انسانی و تنزل وی درجه حیوانی نیست؟ و مگر نه این است که در چشمانداز شکوهمند توحید، انسان انقلابی، ”خود“ همه ملزومات و مسئولیتهای عقیدهاش را در انواع ”ابتلائات“ ممکن پیشاپیش پذیرفته است تا به یک فراخود متعالی دست پیدا کند؟».(27)
ه ـ در نظرگاه خمینی، هر چند که «منافقین» در یک جنبش سیاسی مشخص عینیت مییابد، اما «دیگری» را هم در خود نمایندگی میکند. نزد او هر دیگری که تسلیم ناشده ، در کلمه «منافقین» تجلی مییابد و در طیف نیروهای سیاسی ایران هر فرد و گروه بهاطاعت درنیامدهیی مشمول این نامگذاری است.
خویشکاری این نامگذاری، جداسازی ریشهیی میان اردوی رژیم حاکم است با جبهه دیگر و اردوگاه دیگر و بهطور کلی نوع دیگری از انسان که عزم و اندیشه مخالفت و مقاومت دارد. پس، کارزار سیاسی و ایدئولوژیکی علیه «منافقین»، سلب حق مقاومت و مخالفت از کل جامعه را پیشاروی خود داشته و دارد.
برخیها رویارویی میان خمینی با مجاهدین را یک تصفیه حساب مذهبی انگاشتهاند، برخی دیگر آن را برخاسته از مرزبندیهای میان مجاهدین و جریان راست ارتجاعی در زندانهای شاه تحلیل کردهاند. این خامداوریها ماهیت غیردقیق و انتزاعی دارد و به کنه اصلی روند تثبیت قدرت سیاسی پس از سرنگونی شاه راه نبرده است. خمینی از روز اول در سرکوب مجاهدین بهبند کشیدن کل جامعه را در نظر داشت. نامگذاری «منافقین» در خدمت همین هدف بود و خیلی زود به سازوکاری برای جداسازی و دستهبندی طیف سیاسی مخالف خمینی تبدیل شد.
مثال مشهور اینگونه نامگذاریها رویکرد حزب نازی آلمان با یهودیها پیش از جنگ جهانی دوم است. هانا آرنت این تجربه را بهخوبی شرح داده است: «نخستین گام اساسی در راه چیرگی تام، کشتن شخصیت حقوقی در انسان است. این کار از یک سو با قرار دادن ردههایی از مردم در خارج از حمایت قوانین کشور و با زدن برچسب عدم مشروعیت... از سوی دیگر با قرار دادن اردوگاههای جمعی در خارج از شمول نظام جزایی عادی صورت گرفته بود...»(28)
در این جا آرنت موقعیت یهودیها در سالهای حاکمیت هیتلر را تشریح میکند که چگونه با جداسازی آنها ابتدا حقوق سیاسی و مدنیشان را نفی کردند، سپس به تخطئه شخصیت اخلاقیشان پرداختند و سرانجام نابودی جمعی آنها دست زدند.
در مورد مجاهدین نیز همین روند طی شد: ابتدا نامگذاری و زدن برچسب «منافقین»، سپس قرار دادن آنها در موقعیتی که باید هدف قرار گیرند، در وهله بعد انکار همه حقوقشان و سپس کشتار.
در دوم مرداد سال ۵۹ رئیس دادگاه انقلاب بم بهنام آخوند علامه حکمی صادر کرد و در آن گفته بود: «مجاهدین خلق ایران بهفرمان امام خمینی مرتدین و از کفار بدترند. هیچگونه احترام مالی ندارند. بلکه حیاتی هم ندارند...»(29)
در آن زمان رهبر مجاهدین آقای مسعود رجوی گفت: «میگویید مسلمان نیستیم، لااقل بر ذمه اسلام هم نیستیم؟ اگر اسلام آن خشونت و انحصارطلبی است که شما در عمل مبلغاش هستید، ماهم حاضریم جزیه بدهیم». (30)
انکار هر گونه حقوق مجاهدین، به سرعت بههر عنصر مخالف تعمیم یافت و بهطور کلی رفتار ثابت و دائمی ولایت فقیه نسبت به «دیگری» شد.
منافقین نامیدن مجاهدین و سلب تمام حقوق اجتماعی و سیاسی و مالی و حیاتی این جنبش، از این رهگذر بهصورت اهرم مؤثری در دست ولایت فقیه درآمد تا با آن مانع هر گونه نزدیک شدن سایرین به مجاهدین شود.
بهعبارت دیگر، این نامگذاری ساز و کار تخریب همبستگی میان مخالفان ولایت فقیه بوده است.
3 ـ قتلعام مبارزان مارکسیست
در قتلعام زندانیان غیرمجاهد، باز هم ولایت فقیه فحوای واقعی خود را عیان میکند و در آن میتوان بخش ناپیدای مفهوم «منافقین» را هم درک کرد.
آقای منتظری در کتاب خاطرات خود مینویسد: «ایشان (خامنهای رئیسجمهور وقت) آمد قم پیش من با عصبانیت گفت: «از امام چنین نامهیی گرفتهاند و میخواهند اینها (حدود پانصد نفر غیرمذهبی و کمونیست) را تندتند اعدام کنند»، گفتم: «چطور شما الآن برای کمونیستها بهاین فکر افتادهاید؟ چرا راجع به نامهایشان در رابطه با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟» گفتند: «مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته؟!»... حالا من نمیدانم ایشان آیا واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را میکرد».(31)
این واقعه مانند بسیاری حلقات دیگر قتلعام سال 67 در پرده ابهام است، و روشن نیست که آیا بهطور واقعی خمینی حکم دیگری در مورد قتلعام سایر زندانیان صادر کرده است یا تصمیمگیری درباره اعدام سایر زندانیان را بهسران سهقوه محول کرده بود؛ اما خامنهای در گفتگو با منتظری بهدروغ از چنین حکمی صحبت میکرد تا نقش سران سهقوه را پنهان کند. با این حال، در هر دو شق، مضمون اصلی آنچه رخ داده، یکسان است:
اگر خمینی شخصاً این حکم را صادر کرده باشد، آن را باید بسط قانونمند حکم نخستین او دانست. و چنانچه سران سهقوه به سردمداری خامنهای و رفسنجانی تصمیم به گسترش قتلعام گرفته باشند، در واقع جان و جوهر حکم خمینی را بهروشنی فهمیدهاند.
در هر حال، قلب مسأله این بود که ولایت فقیه در سرکوب مجاهدین بهعنوان محور جنبش مخالف میخواست نفس مخالفت و مقاومت را ریشه کن کند. پس اگر به سایر مخالفان امکان حیات میداد، مجالی برای بقای «دیگری» فراهم میکرد. از نظر مصالح عملی، او از شکاف انداختن در دستگاه کشتار اجتناب کرد و از نظر ایدئولوژیکی وجود دیگری را که نقیض موجودیت ولایت فقیه است، تحمل نکرد.
قتلعام مجاهدین، هسته اصلی پروژه حذف مخالف است. بنابراین آنهایی هم که مجاهد نیستند اعم از مبارزان مارکسیست و سایرین میبایست حذف شوند.
به بیان دیگر، قتلعام مبارزان کمونیست، کارکرد محدودیتناپذیری ولایت فقیه است.
این ویژگی همه محدودیتها، مرزها، قوانین، اصول اخلاقی، انسانی و دینی شامل معتقدات و قوانین خود رژیم را درمینوردد. زیرا بهمجرد اینکه محدودیتی را بپذیرد، و حتی اگر خود را به ارتجاعیترین قوانین مصوب خود پایبند سازد، از همان جا نظم معینی شکل میگیرد که در آن باید برخی قیدها را بپذیرد و برای برخیها حقوقی قائل شود؛ این شکلگیری روندی است که به نفی کل نظام راه میبرد.
آخوندهای حاکم چند ماه پس از فراغت از قتلعام، در خلال بازنگری قانون اساسی قید «مطلقه» را در اصل 57 به ولایت امر افزودند: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران... زیر نظر ولایت مطلقه امر... . اعمال میگردد». قید مطلقه، به همان معنای محدودیتناپذیری، در زمان خمینی بهطور تام و تمام اعمال میشد،(32) اما اخلاف او که فاقد نفوذ و قدرت خمینی بودند، صورت قانونی بخشیدن بهآن را ضروری یافتند.
در تفسیر این کلمه، محمد موسوی خوئینیها عضو شورای بازنگری گفت: «معنایش این است که هیچیک از اصول (قانون اساسی) دیگر ثباتی ندارد... و ولی امر میتواند این را بههم بزند».(33) به نوبه خود خامنهای گفت: «اگر مسأله ولایت مطلقه امر... ذرهیی خدشهدار بشود... نظام در بنبست قطعی قرار خواهد گرفت... از این اصل خجالت نکشید... این اصل مایه برندگی تیغ جمهوری اسلامی است». (34)
معنای ولایت مطلقه همین «تیغ» است که در قتلعام عمل کرد.
پنهان کردن مزارها
چرا خمینی و سپس خامنهای مزار قتلعام شدگان و نامهای آنها را پنهان کردند و هنوز هم بهاین پنهانکاری ادامه میدهند؟
یک انگیزه مهم آنها بیشک، از بینبردن هر گونه اثر و نشانهیی از شهیدان است که میتواند مکانهای نمادینی برای شکلگیری اعتراضها باشد. مزار قتلعام شدگان که اثرگذارترین این نشانگان است میتوانست و میتواند جنبش و شورش ایجاد کند.
اما انگیزه فراتر، در خود ولایت فقیه است که وجود خود را در انکار وجود مقاومت و مخالفت رویاروی خود میبیند.
در قتلعام ۶۷ هدف خمینی فقط کشتار زندانیان مجاهد نبود بلکه فراتر از این میخواست مجاهدین را از صفحه گیتی و از خاطره تاریخ محو کند. بهنحوی که گوئیا اصلاً وجود نداشتهاند.
در گزاره «خودشان، خودشان را شکنجه میکنند» وجود قربانی بهصورت نظری انکار میشود، و با پنهان کردن مزارها، انکار قربانی صورت عملی بهخود میگیرد.
در آن جا مقاومت و اراده آزاد و آگاه برای مبارزه حذف و ستم انکار شده، در این جا اثر و نشان مقاومت کننده از نظرها پنهان میشود.
پنهان کردن مزارها بهعنوان جزء پیوستهیی از کار قتلعام و حذف مجاهدین بر اساس دستور شخص خمینی صورت گرفته است. رد پای این فرمان را میتوان در نامه او به منتظری که در ششم فروردین 1368 برای عزل او از قائممقامی نوشته شده، مشاهده کرد: «در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهیی به استکبار کردهاید». (35)
این جمله، که غضب خمینی در آن پوشیده نیست، از جملههای آغازین نامه است. او در همین آغاز، یکی از مهمترین جرایم منتظری را پیش کشیده که «بهآلاف و اولوف» رساندن شمار قتلعام شدگان است؛ در حالیکه مطابق منویات خمینی باید به «تعداد بسیار معدود» تقلیل داده میشد.
در حقیقت، کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 بخشی از طرحی برای امحاء مقاومت بود که بخشهای دیگر آن پنهان کردن مزارها، مخفی کردن اسامی شهیدان و ناچیز جلوه دادن شمار آنهاست.
4 ـ باز تأسیس ولایت فقیه
در سال ۶۷ پس از یک دهه پیچ و تاب، نظام حاکم در واقعه قتلعام خود را پیدا میکند، یعنی بر جوهره حقیقی خویش منطبق میشود.
در حقیقت، آنچه اتفاق افتاد امری فراتر از یک کشتار بزرگ است و در خودش خمیره بنیانی گرایشهای حیاتی نظام را ایجاد کرده است.
بنابراین برای این رژیم قتلعام در عمل یک خصلت تأسیسکننده و بنیانگذار پیدا کرد. از فردای قتلعام این واقعیت در چند پهنه مهم تکوین یافته است:
منافقین نامیدن مجاهدین و سلب تمام حقوق اجتماعی و سیاسی و مالی و حیاتی این جنبش، از این رهگذر بهصورت اهرم مؤثری در دست ولایت فقیه درآمد تا با آن مانع هر گونه نزدیک شدن سایرین به مجاهدین شود.
بهعبارت دیگر، این نامگذاری ساز و کار تخریب همبستگی میان مخالفان ولایت فقیه بوده است.
3 ـ قتلعام مبارزان مارکسیست
در قتلعام زندانیان غیرمجاهد، باز هم ولایت فقیه فحوای واقعی خود را عیان میکند و در آن میتوان بخش ناپیدای مفهوم «منافقین» را هم درک کرد.
آقای منتظری در کتاب خاطرات خود مینویسد: «ایشان (خامنهای رئیسجمهور وقت) آمد قم پیش من با عصبانیت گفت: «از امام چنین نامهیی گرفتهاند و میخواهند اینها (حدود پانصد نفر غیرمذهبی و کمونیست) را تندتند اعدام کنند»، گفتم: «چطور شما الآن برای کمونیستها بهاین فکر افتادهاید؟ چرا راجع به نامهایشان در رابطه با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟» گفتند: «مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته؟!»... حالا من نمیدانم ایشان آیا واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را میکرد».(31)
این واقعه مانند بسیاری حلقات دیگر قتلعام سال 67 در پرده ابهام است، و روشن نیست که آیا بهطور واقعی خمینی حکم دیگری در مورد قتلعام سایر زندانیان صادر کرده است یا تصمیمگیری درباره اعدام سایر زندانیان را بهسران سهقوه محول کرده بود؛ اما خامنهای در گفتگو با منتظری بهدروغ از چنین حکمی صحبت میکرد تا نقش سران سهقوه را پنهان کند. با این حال، در هر دو شق، مضمون اصلی آنچه رخ داده، یکسان است:
اگر خمینی شخصاً این حکم را صادر کرده باشد، آن را باید بسط قانونمند حکم نخستین او دانست. و چنانچه سران سهقوه به سردمداری خامنهای و رفسنجانی تصمیم به گسترش قتلعام گرفته باشند، در واقع جان و جوهر حکم خمینی را بهروشنی فهمیدهاند.
در هر حال، قلب مسأله این بود که ولایت فقیه در سرکوب مجاهدین بهعنوان محور جنبش مخالف میخواست نفس مخالفت و مقاومت را ریشه کن کند. پس اگر به سایر مخالفان امکان حیات میداد، مجالی برای بقای «دیگری» فراهم میکرد. از نظر مصالح عملی، او از شکاف انداختن در دستگاه کشتار اجتناب کرد و از نظر ایدئولوژیکی وجود دیگری را که نقیض موجودیت ولایت فقیه است، تحمل نکرد.
قتلعام مجاهدین، هسته اصلی پروژه حذف مخالف است. بنابراین آنهایی هم که مجاهد نیستند اعم از مبارزان مارکسیست و سایرین میبایست حذف شوند.
به بیان دیگر، قتلعام مبارزان کمونیست، کارکرد محدودیتناپذیری ولایت فقیه است.
این ویژگی همه محدودیتها، مرزها، قوانین، اصول اخلاقی، انسانی و دینی شامل معتقدات و قوانین خود رژیم را درمینوردد. زیرا بهمجرد اینکه محدودیتی را بپذیرد، و حتی اگر خود را به ارتجاعیترین قوانین مصوب خود پایبند سازد، از همان جا نظم معینی شکل میگیرد که در آن باید برخی قیدها را بپذیرد و برای برخیها حقوقی قائل شود؛ این شکلگیری روندی است که به نفی کل نظام راه میبرد.
آخوندهای حاکم چند ماه پس از فراغت از قتلعام، در خلال بازنگری قانون اساسی قید «مطلقه» را در اصل 57 به ولایت امر افزودند: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران... زیر نظر ولایت مطلقه امر... . اعمال میگردد». قید مطلقه، به همان معنای محدودیتناپذیری، در زمان خمینی بهطور تام و تمام اعمال میشد،(32) اما اخلاف او که فاقد نفوذ و قدرت خمینی بودند، صورت قانونی بخشیدن بهآن را ضروری یافتند.
در تفسیر این کلمه، محمد موسوی خوئینیها عضو شورای بازنگری گفت: «معنایش این است که هیچیک از اصول (قانون اساسی) دیگر ثباتی ندارد... و ولی امر میتواند این را بههم بزند».(33) به نوبه خود خامنهای گفت: «اگر مسأله ولایت مطلقه امر... ذرهیی خدشهدار بشود... نظام در بنبست قطعی قرار خواهد گرفت... از این اصل خجالت نکشید... این اصل مایه برندگی تیغ جمهوری اسلامی است». (34)
معنای ولایت مطلقه همین «تیغ» است که در قتلعام عمل کرد.
پنهان کردن مزارها
چرا خمینی و سپس خامنهای مزار قتلعام شدگان و نامهای آنها را پنهان کردند و هنوز هم بهاین پنهانکاری ادامه میدهند؟
یک انگیزه مهم آنها بیشک، از بینبردن هر گونه اثر و نشانهیی از شهیدان است که میتواند مکانهای نمادینی برای شکلگیری اعتراضها باشد. مزار قتلعام شدگان که اثرگذارترین این نشانگان است میتوانست و میتواند جنبش و شورش ایجاد کند.
اما انگیزه فراتر، در خود ولایت فقیه است که وجود خود را در انکار وجود مقاومت و مخالفت رویاروی خود میبیند.
در قتلعام ۶۷ هدف خمینی فقط کشتار زندانیان مجاهد نبود بلکه فراتر از این میخواست مجاهدین را از صفحه گیتی و از خاطره تاریخ محو کند. بهنحوی که گوئیا اصلاً وجود نداشتهاند.
در گزاره «خودشان، خودشان را شکنجه میکنند» وجود قربانی بهصورت نظری انکار میشود، و با پنهان کردن مزارها، انکار قربانی صورت عملی بهخود میگیرد.
در آن جا مقاومت و اراده آزاد و آگاه برای مبارزه حذف و ستم انکار شده، در این جا اثر و نشان مقاومت کننده از نظرها پنهان میشود.
پنهان کردن مزارها بهعنوان جزء پیوستهیی از کار قتلعام و حذف مجاهدین بر اساس دستور شخص خمینی صورت گرفته است. رد پای این فرمان را میتوان در نامه او به منتظری که در ششم فروردین 1368 برای عزل او از قائممقامی نوشته شده، مشاهده کرد: «در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهیی به استکبار کردهاید». (35)
این جمله، که غضب خمینی در آن پوشیده نیست، از جملههای آغازین نامه است. او در همین آغاز، یکی از مهمترین جرایم منتظری را پیش کشیده که «بهآلاف و اولوف» رساندن شمار قتلعام شدگان است؛ در حالیکه مطابق منویات خمینی باید به «تعداد بسیار معدود» تقلیل داده میشد.
در حقیقت، کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 بخشی از طرحی برای امحاء مقاومت بود که بخشهای دیگر آن پنهان کردن مزارها، مخفی کردن اسامی شهیدان و ناچیز جلوه دادن شمار آنهاست.
4 ـ باز تأسیس ولایت فقیه
در سال ۶۷ پس از یک دهه پیچ و تاب، نظام حاکم در واقعه قتلعام خود را پیدا میکند، یعنی بر جوهره حقیقی خویش منطبق میشود.
در حقیقت، آنچه اتفاق افتاد امری فراتر از یک کشتار بزرگ است و در خودش خمیره بنیانی گرایشهای حیاتی نظام را ایجاد کرده است.
بنابراین برای این رژیم قتلعام در عمل یک خصلت تأسیسکننده و بنیانگذار پیدا کرد. از فردای قتلعام این واقعیت در چند پهنه مهم تکوین یافته است:
بازنگری قانون اساسی
ـ خمینی چند هفته قبل از مرگ خود، در 4 اردیبهشت 1368، در نامهیی
بهخامنهای بهعنوان رئیسجمهور رژیم، هیأتی را مأمور «تدوین متمم قانون
اساسی» کرد تا «نقایص و اشکالات» این قانون را در مدت «دو ماه» برطرف کنند.
اضطراری که در آن زمان بر کل رژیم چیره بود، در نامه خمینی چشمگیر است:
«چه بسا تأخیر در (رفع نقائص) موجب بروز آفات و عواقب تلخی برای کشور و
انقلاب گردد».
اما این نقائص، نخست حذف شرط مرجعیت در مورد رهبری رژیم است که برکشیدن خامنهای بهاین مقام را در تقدیر داشت.
حذف این شرط با بنیادهای نظری «ولایت فقیه» در تناقض بود و هضم آن حتی برای اعضای دستچین شده شورای بازنگری دشوار بود. بنابراین، در دومین جلسه، نامه خمینی خطاب به مشکینی رئیس همین شورا قرائت شد: «ما که نمیتوانیم نظام اسلامیمان را بدون سرپرست رها کنیم... من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست».(36)
با اینحال موسوی اردبیلی پرسید: «از آن بالا (مرجعیت) ما قرار شد تنزل کنیم، اما تا کجاها تنزل کنیم؟ آن قدر پایین نیاییم که فقط شرطش لباس باشد». (37)
علی مشکینی رئیس «شورای بازنگری قانون اساسی» توضیح داد: برای «ولایت بر جامعه... در مرحله اول فقیه، در مرحله دوم عدولالمؤمنین، و اگرنه... ؛ فساقالمؤمنین. آن بهتر از هرج و مرج است». (38)
وجه اساسی دیگر، مطلقه و منقبض کردن قدرت در هسته اصلی آن ـ ولایت فقیه ـ است. بهاین منظور از هشت عنوان دستور کار این هیأت که خمینی در نامهاش تعیین کرده، پنج فقره بهرهبری، تمرکز در قوه مجریه و قوه قضاییه و صدا و سیما و قانونی کردن «مجمع تشخیص مصلحت» بهعنوان سازوکار کنار گذاشتن قانون و شرع اختصاص یافته است. (39)
محمد یزدی توضیح داد: «حق ولایت یعنی تصرف در اموال و نفوس و اعراض از ولی امر است؛ اعم از مباشرتاً یا با واسطه».(40)
این تصرف در نفوس، ابتدا در واقعه قتلعام مجاهدین پدیدار شد، سپس در بازنگری قانون اساسی صورت قانونی بهخود گرفت. در حقیقت، این بازنگری خصلت مطلقه و محدودیتناپذیر ولایت فقیه را در اصول قانون اساسی حک کرد.
قانون دائمی اعدام مجاهدین ـ ماده 186 «قانون مجازات اسلامی» که بهمدت بیش از دو دهه بر این قانون سیطره داشت، زاییده قتلعام است: «هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آنها باقی است، تمام اعضاء و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را میدانند و بهنحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگر چه در شاخه نظامی شرکت نداشته باشند.
تبصره - جبهه متحدی که از گروهها و اشخاص مختلف تشکیل شود، در حکم یک واحد است».
این قانون را مجلس ارتجاع در سال 1369 مبتنی بر حکم خمینی درباره قتلعام مجاهدین بهتصویب رساند. این قانون کلمات زمخت و نخراشیده حکم خمینی را با این بیان جایگزین کرده که متهمان از «موضع» آن گروه اطلاع دارند و «بهنحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند». از آنجاکه اتهام «بهنحوی» فعالیت مؤثر داشتن بیش از اندازه کشدار و چند پهلوست و بیدادگاههای رژیم بهسادگی این کلمات را بهسود منویات سفاکانه خود تفسیر میکنند، آنچه بهعنوان جرم اصلی بر جای میماند، مطلع بودن از «موضع» گروه است و باز همان «سرموضع» بودن بهمثابه بزرگترین جرم مجاهدین ظاهر میشود.
دو دهه بعد مجلس رژیم مغالطه جنایتآمیز عمدی خود را که بهپیروی از خمینی عمل مسلحانه یک گروه سیاسی را محاربه نامیده بود، به ظاهر تصحیح کرد و آن را مصداق بغی دانست.(41) با اینحال، در عمل، سیاست و رویکرد رژیم ولایت فقیه نسبت بهمجاهدین همچنان از همان حکم خمینی پیروی میکند.
اهمیت و اثر تعیینکننده این ماده قانونی را در توضیحات پیشگفته درباره مفهوم «منافقین» میتوان یافت. در حقیقت، وقتیکه اعضا و هواداران جنبش اصلی مقاومت و هرکس که با آنها همسو و مرتبط یا متحد باشد، صرفاً بهخاطر عقیده و «موضع» اش، مهدورالدم تلقی شود، هر مخالفی و بهطور کلی هر انسانی که از دید ولایت فقیه «دیگری» باشد، امنیت حیاتی نخواهد داشت. کشتار کشیشان مسیحی در اوایل دهه 1370 و سپس قتلهای زنجیرهیی دگراندیشان در نیمه همین دهه، از این قاعده پیروی کرده است. در یادداشتهای پرستو فروهر که از پرونده قتلهای فجیع پدر و مادرش رونویسی شده، این نوشته یک دژخیم وزارت اطلاعات دیده میشود که «کار حذف فیزیکی... از سال ۱۳۷۰ در پرینت کاری از طرف وزارت برای ما مشخص شده بود و جزء وظایف قسمت ما بود». همچنین: «این نمونه اقدامها روال کار تشکیلات وزارت بوده... تا حدی که در پیشبینی برنامههای سالانه شاخصترین فعالیتهای حذف و ربایش در نظر گرفته میشد».(42)
نظارت استصوابی ـ در انتخابات دوره چهارم مجلس ارتجاع - اولین انتخابات این مجلس پس از ولیفقیه شدن خامنهای ـ قانون «نظارت استصوابی» ظاهر شد. از این پیشتر در بازنگری قانون اساسی نظارت شورای نگهبان بر انتخابات به حداکثر خود افزایش یافت. بهطوری که نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان که قبلاً وجود نداشت، افزوده شد. و نظارت بر «انتخاب» رئیسجمهور به نظارت بر «انتخابات ریاست جمهوری» گسترش یافت.(43) وانگهی، طرز عملی که از این پس با «نظارت استصوابی» در نمایشهای انتخاباتی نهادینه شد، اثر مادی همان قید «مطلقه» ولی امر است که محدودیتناپذیری او را قانونی کرد. با نظارت استصوابی این محدودیتناپذیری در مناسبات میان نیروهای حاکم تسری یافت. از آن پس ولایت فقیه روند انقباض درونی و یکپارچه کردن رأسِ حاکمیت را کیفاً شدت بخشید.
نظارت استصوابی بهمعنای مشروط شدن تمام مقامهای حکومت به اراده ولیفقیه از روندهای حقوقی بر ساخته ولایتی است که از قتلعام سربرآورده است.
چرخه بیوقفه اعدامها ـ بهدنبال قتلعام زندانیان سیاسی، یک نظام اعدام برقرار شد. این نظام عبارت است از چرخه بیوقفه صدور حکم اعدام و اجرای آن. خصلتاش بیوقفه بودن اعدامهاست. بنابراین، تنها افراد سیاسی و مخالف را شامل نمیشود؛ حتی بهاعدام افرادی که بر طبق قوانین رسمی «مجرم» محسوب میشوند، اکتفا نمیکند؛ بلکه بیگناهان را هم بالای دار میفرستد. زیرا اصل اساسی آن استمرار این نظام است. در غیراین صورت نظام اعدام شرایط سلطه خود را از دست میدهد.
گزارش مجامع بینالمللی تأیید میکند که لااقل بخشی از کسانی که بهجرم خرید و فروش مواد مخدر در ایران اعدام شدهاند، جرمشان در حدنصاب اعدام نبوده است.(44)
نتیجه
رژیم ولایت فقیه با کشتاری که در سال 67 برای از بین بردن مجاهدین مرتکب شد، حداکثر امکانها و عناصر ماهوی خود را به فعلیت رساند. بهنحوی که گویی خود را از نو بنیاد نهاد؛ از نهادینه کردن محدودیتناپذیری ولایت فقیه، تا قانونی کردن کشتار مجاهدین.
رژیم حاکم، از پروژه حذف دیگری، چارچوب ایدئولوژیکی محکمی ساخته و آن را با تلاش برای حذف مجاهدین عینیت بخشیده است: کشتارها بهدلیل مجاهد بودن، عزل منتظری بهدلیل اینکه حاکمیت را بهمجاهدین خواهی سپرد،(45) انکار حقوق سیاسی و مدنی شهروندان بهدلیل نسبت داشتن با مجاهدین، متمرکز کردن عوامل و جناحهای درونی بر دشمنی با مجاهدین با شعار مرگ بر منافقین (بهمثابه دشمن اصلی جبهه داخلی)، مرز سرخ کردن رابطه با مجاهدین برای دولتهای خارجی و... .
در همین چارچوب است که اصلاحطلبان حکومتی برای ابراز وفاداری بهولایت فقیه، برائت از مجاهدین و ناسزاگویی به آنان را نخستین الزام مواضع سیاسی خود میدانند و همیشه آن را تمام و کمال اجابت کردهاند.
خوشنشینان حاشیه ولایت فقیه، قلمزنان مدافع حکومت و لابیهای بینالمللی رژیم نیز با روشهای خاص خود در پروژه مقابله با مجاهدین همراهی نشان میدهند.
آنها بهخوبی این حقیقت را دریافتهاند و بهآن عمل میکنند که مقابله با مجاهدین روش کلیدی حذف مخالفان و ادامه انسداد سیاسی و سازوکار بستن راه تغییر است.
با اینهمه، تکاپو برای از میان برداشتن مجاهدین که ضربان نبض ولایت فقیه و کنش ضروری آن برای استمرار حیات است در دستیابی به هدف خود شکست خورده است.
نابود کردن این دشمن ذاتی که در اندیشه آخوندهای حاکم یگانه راه تثبیت بنیادی رژیم و در نتیجه بخشی از دیانت واقعی آن شده، بهصورت یک رؤیای دست نیافتنی باقی مانده است. هر چند که از کشتار سال 67 و بیشمار جنایت هولناک دیگر عبور کرده است.
پروژه حذف مجاهدین و نیروی سازمان یافته ضدرژیم بهمثابه پروژه ناتمام و پایانناپذیر ولایت فقیه عبارت است از سلب حق مقاومت و مخالفت از مردم ایران. برای پایان دادن به استبداد دینی، لاجرم باید این روند را در سپهر سیاسی ایران معکوس کرد.
خمینی، در نهایت مجاهدین را با مشخصه «سرموضع بودن» تعریف کرد و در حکم قتلعام حفظ قدرت ولایت فقیه را در گرو از بین بردن همین جنبش «سرموضع» دانست. راه نجات ایران از چنگال ولایت فقیه و راه آزادی در همین «سرموضع» بودن است.
اما این نقائص، نخست حذف شرط مرجعیت در مورد رهبری رژیم است که برکشیدن خامنهای بهاین مقام را در تقدیر داشت.
حذف این شرط با بنیادهای نظری «ولایت فقیه» در تناقض بود و هضم آن حتی برای اعضای دستچین شده شورای بازنگری دشوار بود. بنابراین، در دومین جلسه، نامه خمینی خطاب به مشکینی رئیس همین شورا قرائت شد: «ما که نمیتوانیم نظام اسلامیمان را بدون سرپرست رها کنیم... من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست».(36)
با اینحال موسوی اردبیلی پرسید: «از آن بالا (مرجعیت) ما قرار شد تنزل کنیم، اما تا کجاها تنزل کنیم؟ آن قدر پایین نیاییم که فقط شرطش لباس باشد». (37)
علی مشکینی رئیس «شورای بازنگری قانون اساسی» توضیح داد: برای «ولایت بر جامعه... در مرحله اول فقیه، در مرحله دوم عدولالمؤمنین، و اگرنه... ؛ فساقالمؤمنین. آن بهتر از هرج و مرج است». (38)
وجه اساسی دیگر، مطلقه و منقبض کردن قدرت در هسته اصلی آن ـ ولایت فقیه ـ است. بهاین منظور از هشت عنوان دستور کار این هیأت که خمینی در نامهاش تعیین کرده، پنج فقره بهرهبری، تمرکز در قوه مجریه و قوه قضاییه و صدا و سیما و قانونی کردن «مجمع تشخیص مصلحت» بهعنوان سازوکار کنار گذاشتن قانون و شرع اختصاص یافته است. (39)
محمد یزدی توضیح داد: «حق ولایت یعنی تصرف در اموال و نفوس و اعراض از ولی امر است؛ اعم از مباشرتاً یا با واسطه».(40)
این تصرف در نفوس، ابتدا در واقعه قتلعام مجاهدین پدیدار شد، سپس در بازنگری قانون اساسی صورت قانونی بهخود گرفت. در حقیقت، این بازنگری خصلت مطلقه و محدودیتناپذیر ولایت فقیه را در اصول قانون اساسی حک کرد.
قانون دائمی اعدام مجاهدین ـ ماده 186 «قانون مجازات اسلامی» که بهمدت بیش از دو دهه بر این قانون سیطره داشت، زاییده قتلعام است: «هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آنها باقی است، تمام اعضاء و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را میدانند و بهنحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگر چه در شاخه نظامی شرکت نداشته باشند.
تبصره - جبهه متحدی که از گروهها و اشخاص مختلف تشکیل شود، در حکم یک واحد است».
این قانون را مجلس ارتجاع در سال 1369 مبتنی بر حکم خمینی درباره قتلعام مجاهدین بهتصویب رساند. این قانون کلمات زمخت و نخراشیده حکم خمینی را با این بیان جایگزین کرده که متهمان از «موضع» آن گروه اطلاع دارند و «بهنحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند». از آنجاکه اتهام «بهنحوی» فعالیت مؤثر داشتن بیش از اندازه کشدار و چند پهلوست و بیدادگاههای رژیم بهسادگی این کلمات را بهسود منویات سفاکانه خود تفسیر میکنند، آنچه بهعنوان جرم اصلی بر جای میماند، مطلع بودن از «موضع» گروه است و باز همان «سرموضع» بودن بهمثابه بزرگترین جرم مجاهدین ظاهر میشود.
دو دهه بعد مجلس رژیم مغالطه جنایتآمیز عمدی خود را که بهپیروی از خمینی عمل مسلحانه یک گروه سیاسی را محاربه نامیده بود، به ظاهر تصحیح کرد و آن را مصداق بغی دانست.(41) با اینحال، در عمل، سیاست و رویکرد رژیم ولایت فقیه نسبت بهمجاهدین همچنان از همان حکم خمینی پیروی میکند.
اهمیت و اثر تعیینکننده این ماده قانونی را در توضیحات پیشگفته درباره مفهوم «منافقین» میتوان یافت. در حقیقت، وقتیکه اعضا و هواداران جنبش اصلی مقاومت و هرکس که با آنها همسو و مرتبط یا متحد باشد، صرفاً بهخاطر عقیده و «موضع» اش، مهدورالدم تلقی شود، هر مخالفی و بهطور کلی هر انسانی که از دید ولایت فقیه «دیگری» باشد، امنیت حیاتی نخواهد داشت. کشتار کشیشان مسیحی در اوایل دهه 1370 و سپس قتلهای زنجیرهیی دگراندیشان در نیمه همین دهه، از این قاعده پیروی کرده است. در یادداشتهای پرستو فروهر که از پرونده قتلهای فجیع پدر و مادرش رونویسی شده، این نوشته یک دژخیم وزارت اطلاعات دیده میشود که «کار حذف فیزیکی... از سال ۱۳۷۰ در پرینت کاری از طرف وزارت برای ما مشخص شده بود و جزء وظایف قسمت ما بود». همچنین: «این نمونه اقدامها روال کار تشکیلات وزارت بوده... تا حدی که در پیشبینی برنامههای سالانه شاخصترین فعالیتهای حذف و ربایش در نظر گرفته میشد».(42)
نظارت استصوابی ـ در انتخابات دوره چهارم مجلس ارتجاع - اولین انتخابات این مجلس پس از ولیفقیه شدن خامنهای ـ قانون «نظارت استصوابی» ظاهر شد. از این پیشتر در بازنگری قانون اساسی نظارت شورای نگهبان بر انتخابات به حداکثر خود افزایش یافت. بهطوری که نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان که قبلاً وجود نداشت، افزوده شد. و نظارت بر «انتخاب» رئیسجمهور به نظارت بر «انتخابات ریاست جمهوری» گسترش یافت.(43) وانگهی، طرز عملی که از این پس با «نظارت استصوابی» در نمایشهای انتخاباتی نهادینه شد، اثر مادی همان قید «مطلقه» ولی امر است که محدودیتناپذیری او را قانونی کرد. با نظارت استصوابی این محدودیتناپذیری در مناسبات میان نیروهای حاکم تسری یافت. از آن پس ولایت فقیه روند انقباض درونی و یکپارچه کردن رأسِ حاکمیت را کیفاً شدت بخشید.
نظارت استصوابی بهمعنای مشروط شدن تمام مقامهای حکومت به اراده ولیفقیه از روندهای حقوقی بر ساخته ولایتی است که از قتلعام سربرآورده است.
چرخه بیوقفه اعدامها ـ بهدنبال قتلعام زندانیان سیاسی، یک نظام اعدام برقرار شد. این نظام عبارت است از چرخه بیوقفه صدور حکم اعدام و اجرای آن. خصلتاش بیوقفه بودن اعدامهاست. بنابراین، تنها افراد سیاسی و مخالف را شامل نمیشود؛ حتی بهاعدام افرادی که بر طبق قوانین رسمی «مجرم» محسوب میشوند، اکتفا نمیکند؛ بلکه بیگناهان را هم بالای دار میفرستد. زیرا اصل اساسی آن استمرار این نظام است. در غیراین صورت نظام اعدام شرایط سلطه خود را از دست میدهد.
گزارش مجامع بینالمللی تأیید میکند که لااقل بخشی از کسانی که بهجرم خرید و فروش مواد مخدر در ایران اعدام شدهاند، جرمشان در حدنصاب اعدام نبوده است.(44)
نتیجه
رژیم ولایت فقیه با کشتاری که در سال 67 برای از بین بردن مجاهدین مرتکب شد، حداکثر امکانها و عناصر ماهوی خود را به فعلیت رساند. بهنحوی که گویی خود را از نو بنیاد نهاد؛ از نهادینه کردن محدودیتناپذیری ولایت فقیه، تا قانونی کردن کشتار مجاهدین.
رژیم حاکم، از پروژه حذف دیگری، چارچوب ایدئولوژیکی محکمی ساخته و آن را با تلاش برای حذف مجاهدین عینیت بخشیده است: کشتارها بهدلیل مجاهد بودن، عزل منتظری بهدلیل اینکه حاکمیت را بهمجاهدین خواهی سپرد،(45) انکار حقوق سیاسی و مدنی شهروندان بهدلیل نسبت داشتن با مجاهدین، متمرکز کردن عوامل و جناحهای درونی بر دشمنی با مجاهدین با شعار مرگ بر منافقین (بهمثابه دشمن اصلی جبهه داخلی)، مرز سرخ کردن رابطه با مجاهدین برای دولتهای خارجی و... .
در همین چارچوب است که اصلاحطلبان حکومتی برای ابراز وفاداری بهولایت فقیه، برائت از مجاهدین و ناسزاگویی به آنان را نخستین الزام مواضع سیاسی خود میدانند و همیشه آن را تمام و کمال اجابت کردهاند.
خوشنشینان حاشیه ولایت فقیه، قلمزنان مدافع حکومت و لابیهای بینالمللی رژیم نیز با روشهای خاص خود در پروژه مقابله با مجاهدین همراهی نشان میدهند.
آنها بهخوبی این حقیقت را دریافتهاند و بهآن عمل میکنند که مقابله با مجاهدین روش کلیدی حذف مخالفان و ادامه انسداد سیاسی و سازوکار بستن راه تغییر است.
با اینهمه، تکاپو برای از میان برداشتن مجاهدین که ضربان نبض ولایت فقیه و کنش ضروری آن برای استمرار حیات است در دستیابی به هدف خود شکست خورده است.
نابود کردن این دشمن ذاتی که در اندیشه آخوندهای حاکم یگانه راه تثبیت بنیادی رژیم و در نتیجه بخشی از دیانت واقعی آن شده، بهصورت یک رؤیای دست نیافتنی باقی مانده است. هر چند که از کشتار سال 67 و بیشمار جنایت هولناک دیگر عبور کرده است.
پروژه حذف مجاهدین و نیروی سازمان یافته ضدرژیم بهمثابه پروژه ناتمام و پایانناپذیر ولایت فقیه عبارت است از سلب حق مقاومت و مخالفت از مردم ایران. برای پایان دادن به استبداد دینی، لاجرم باید این روند را در سپهر سیاسی ایران معکوس کرد.
خمینی، در نهایت مجاهدین را با مشخصه «سرموضع بودن» تعریف کرد و در حکم قتلعام حفظ قدرت ولایت فقیه را در گرو از بین بردن همین جنبش «سرموضع» دانست. راه نجات ایران از چنگال ولایت فقیه و راه آزادی در همین «سرموضع» بودن است.
یادداشتها -----------------------------
1ـ رسانههای دولتی در ماههای اخیر از اکران یا آغاز به تولید چند فیلم و سریال درباره «منافقین» خبر دادهاند. از جمله:
در ماه شهریور: سریال تلویزیونی «نفس»
در ماه مهر فیلم «سیانور» ، سریال «سالهای حادثه»
در ماه آبان: فیلم «ماجراهای نیمروز»، فیلم «آخرین روزهای زمستان»، فیلم «مشتاقی و مهجوری»
در ماههای پیش از این نیز فیلم دیگری بهنام «امکان مینا» روی اکران آمد.
1ـ رسانههای دولتی در ماههای اخیر از اکران یا آغاز به تولید چند فیلم و سریال درباره «منافقین» خبر دادهاند. از جمله:
در ماه شهریور: سریال تلویزیونی «نفس»
در ماه مهر فیلم «سیانور» ، سریال «سالهای حادثه»
در ماه آبان: فیلم «ماجراهای نیمروز»، فیلم «آخرین روزهای زمستان»، فیلم «مشتاقی و مهجوری»
در ماههای پیش از این نیز فیلم دیگری بهنام «امکان مینا» روی اکران آمد.
2ـ این نوشته، متن بازنویسی شده مصاحبهیی است که قبلاً از سیمای آزادی پخش شده است.
3ـ هانا آزنت، «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری»، ترجمه بنیاد عبدالرحمن برومند
4ـ خاطرات آیتالله منتظری ج ۱ ص ۶۲۵ و ۶۲۷
5ـ نیکولو ماکیاوللی، شهریار، بهنقل از «خداوندان اندیشه سیاسی»، ص648
6ـ نیکولو ماکیاوللی، فصل هجدهم، ترجمه داریوش آشوری
7ـ این نامه در 21 دی 1366 نوشته شده است، صحیفه نور، ج ۲۰، صص ۴۵۲-۴۵۱
8ـ در تفسیر المیزان، علامه طباطبایی توضیح میدهد که نفاق یا رو آوردن به اسلام از سر ترس است؛ مانند مسلمان شدن افراد قریش پس از فتح مکه توسط مسلمانان، یا تلاش فرصتطلبانهیی برای نزدیک شدن به قدرت حاکم: «اثر نفاق در همه جا واژگون کردن امور، و انتظار بلا برای مسلمانان و اسلام، و افساد مجتمع دینی نیست، این آثار، آثار نفاقی است که از ترس و طمع منشأ گرفته باشد، و اما نفاقی که ما احتمالش را دادیم اثرش این است که تا بتوانند اسلام را تقویت نموده، به تنور داغی که اسلام برایشان داغ کرده نان بچسبانند، و به همین منظور و برای داغتر کردن آن، مال و جاه خود را فدای آن کنند تا به این وسیله امور نظم یافته و آسیای مسلمین به نفع شخصی آنان بچرخش درآید». (المیزان، تفسیر سوره منافقین، ج: 19 ص 488)
در تفسیر المیزان، درباره شیوه رویارویی با «منافقین» در صدر اسلام گفته شده است: «یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و ماویهم جهنم و بئس المصیر. مراد از جهاد با کفار و منافقین بذل جهد و کوشش در اصلاح امر از ناحیه این دو طایفه است، و خلاصه منظور این است که با تلاش پیگیر خود جلو شر و فسادی که این دو طایفه برای دعوت دارند بگیرد، و معلوم است که این جلوگیری در ناحیه کفار به این است که حق را برای آنان بیان نموده، رسالت خود را به ایشان برساند، اگر ایمان آوردند که هیچ، و اگر نیاوردند با ایشان جنگ کند.
و در ناحیه منافقین به این است که از آنان دلجویی کند و تألیف قلوب نماید، تا بهتدریج دلهایشان به سوی ایمان گرایش یابد. و اگر همچنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (که شاید ظاهر آیه شریفه هم همین باشد) سنت رسول خدا بر آن جاری نشده، و آن جناب در تمام عمر با هیچ منافقی نجنگیده، ناگزیر باید کلمه جاهد را به همان معنایی که کردیم بگیریم. (تفسیر المیزان، تفسیر آیه 9 سوره تحریم، ج 19 ص 566)
5ـ نیکولو ماکیاوللی، شهریار، بهنقل از «خداوندان اندیشه سیاسی»، ص648
6ـ نیکولو ماکیاوللی، فصل هجدهم، ترجمه داریوش آشوری
7ـ این نامه در 21 دی 1366 نوشته شده است، صحیفه نور، ج ۲۰، صص ۴۵۲-۴۵۱
8ـ در تفسیر المیزان، علامه طباطبایی توضیح میدهد که نفاق یا رو آوردن به اسلام از سر ترس است؛ مانند مسلمان شدن افراد قریش پس از فتح مکه توسط مسلمانان، یا تلاش فرصتطلبانهیی برای نزدیک شدن به قدرت حاکم: «اثر نفاق در همه جا واژگون کردن امور، و انتظار بلا برای مسلمانان و اسلام، و افساد مجتمع دینی نیست، این آثار، آثار نفاقی است که از ترس و طمع منشأ گرفته باشد، و اما نفاقی که ما احتمالش را دادیم اثرش این است که تا بتوانند اسلام را تقویت نموده، به تنور داغی که اسلام برایشان داغ کرده نان بچسبانند، و به همین منظور و برای داغتر کردن آن، مال و جاه خود را فدای آن کنند تا به این وسیله امور نظم یافته و آسیای مسلمین به نفع شخصی آنان بچرخش درآید». (المیزان، تفسیر سوره منافقین، ج: 19 ص 488)
در تفسیر المیزان، درباره شیوه رویارویی با «منافقین» در صدر اسلام گفته شده است: «یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و ماویهم جهنم و بئس المصیر. مراد از جهاد با کفار و منافقین بذل جهد و کوشش در اصلاح امر از ناحیه این دو طایفه است، و خلاصه منظور این است که با تلاش پیگیر خود جلو شر و فسادی که این دو طایفه برای دعوت دارند بگیرد، و معلوم است که این جلوگیری در ناحیه کفار به این است که حق را برای آنان بیان نموده، رسالت خود را به ایشان برساند، اگر ایمان آوردند که هیچ، و اگر نیاوردند با ایشان جنگ کند.
و در ناحیه منافقین به این است که از آنان دلجویی کند و تألیف قلوب نماید، تا بهتدریج دلهایشان به سوی ایمان گرایش یابد. و اگر همچنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (که شاید ظاهر آیه شریفه هم همین باشد) سنت رسول خدا بر آن جاری نشده، و آن جناب در تمام عمر با هیچ منافقی نجنگیده، ناگزیر باید کلمه جاهد را به همان معنایی که کردیم بگیریم. (تفسیر المیزان، تفسیر آیه 9 سوره تحریم، ج 19 ص 566)
9ـ صحیفه نور جلد 7 صفحه 107
10ـ صحیفه نور جلد 10 صفحه 286
11ـ صحیفه نور جلد 11 صفحه 153
12ـ خمینی، سخنرانی در 4 تیر 1359، صحیفه نور جلد 12 صفحه 201
13ـ صحیفه نور جلد 12 صفحه 197
14ـ صحیفه نور جلد 16
15ـ صفحه نور جلد 17
16ـ صحیفه نور جلد 17
17ـصحیفه نور جلد 12 صفحه 201
18ـ صحیفه نور جلد 14
19ـ صحیفه نور جلد 14 صفحه 170
20ـ سخنرانی در 2 شهریور 58، صحیفه نور جلد 8 صفحه 266
21ـ سخنرانی در 2 شهریور 58، صحیفه نور جلد 8 صفحه 266
10ـ صحیفه نور جلد 10 صفحه 286
11ـ صحیفه نور جلد 11 صفحه 153
12ـ خمینی، سخنرانی در 4 تیر 1359، صحیفه نور جلد 12 صفحه 201
13ـ صحیفه نور جلد 12 صفحه 197
14ـ صحیفه نور جلد 16
15ـ صفحه نور جلد 17
16ـ صحیفه نور جلد 17
17ـصحیفه نور جلد 12 صفحه 201
18ـ صحیفه نور جلد 14
19ـ صحیفه نور جلد 14 صفحه 170
20ـ سخنرانی در 2 شهریور 58، صحیفه نور جلد 8 صفحه 266
21ـ سخنرانی در 2 شهریور 58، صحیفه نور جلد 8 صفحه 266
22ـ
نامهای شماری از این شهیدان: عباس عمانی (28 دی 58 ـ جاده ساوه) ـ
عینالله پورعلی (2اسفند 58 ـ فرحآباد) ـ احمدعلی و حسینعلی عسگری
(تیرباران در 2 دی 58 ـ قم) ـ رضا حامدی (22اسفند 58 ـخمین) ـ شکرالله
مشکین فام (31فروردین 59 ـ مشهد) ـ نسرین رستمی (12تیر 1359 ـ شیراز) ـ
جلیل مرادپور (9اردیبهشت 1359 ـ درهگز) - احمد گنجهای (3اردیبهشت 1359 ـ
رشت) ـ جلیل مرادپور (9 اردیبهشت 59 ـدرگز) ـ سیاوش شمس (14اردیبهشت 59 ـ
اصفهان) ـ احد عزیزی (7خرداد 59 ـ اردبیل) ـ ناصر محمدی (19خرداد 59 ـ
تهران) ـ مصطفی ذاکری (22خرداد 59 ـ تهران) ـ قدرتالله زاهدی (17تیر59 ـ
آمل) ـ نادعلی فلاح (17مرداد 59 ـقائمشهر) ـ جاسم بنیرشید (30مرداد 59 ـ
آبادان) ـ محمود گلعموزاده (8 شهریور 59 ـ قائمشهر) ـ حسین صادقی (29
شهریور 59 ـ قائمشهر) هوشنگ رستمی (تیرباران در تابستان 59 ـ دزفول) ـ علی
فدایی (16بهمن 59 ـ کرمان) ـ حسین سالارمحمدی (13آذر 59 ـ آمل) ـ اردشیر
خانی (14آذر 59 ـ رودسر) ـ داود سلیمانی (26آذر 59 ـ ساری) حمید رضا رضایی
(28آذر 59 ـ تهران) ـ حسن (بهرام) فرحناک (13دی 1359 ـ رشت) ـ بهرام
کردستانی (اول بهمن 1359 ـ خرمآباد) مهری صارمی (9بهمن 1359 ـ خرمآباد)
ـسیما صباغ خوشکار (15اسفند 59 ـ لاهیجان) ـ صنم قریشی (28اسفند 59 ـ
بندرعباس) ـاصغر اخوان قدس (تیرباران در 6فروردین 60 ـ قزوین) ـ اصغر
فلاحی (6فروردین 60 - قائمشهر) ـ خیرالله اقبالی نژاد (8 فروردین60 ـ
رامسر) ـ تیمور طالش شریفی (ترور در12 فروردین 60 ـ کتالم رامسر) ـ فاطمه
رحیمی (2اردیبهشت 60 ـ قائمشهر) ـ سمیه نقرهخواجا (2اردیبهشت 60 ـ
قائمشهر) ـ شهرام اسماعیلی (ترور در2 اردیبهشت 60 ـ آمل) ـ علی فتح کریمی
(5 اردیبهشت60 ـ شهرکرد) ـ ودود پیراهنی (7 اردیبهشت 60 ـ تهران) ـ امیر
گنجی (6اردیبهشت 60 ـ رشت) ـ خلیل اجاقی (7 اردیبهشت 60 ـ تهران) ـ فاطمه
کریمی (8 اردیبهشت 60 ـ کرج) ـ عباس فرمانبردار (11 اردیبهشت 60 ـ
قائمشهر) ـ منصور سایانی (اردیبهشت 60 ـ بندرعباس) ـ ابوالفضل سلیمانی (16
اردیبهشت 60 ـ درود) سکینه چاقوساز (30 اردیبهشت 60 ـ تبریز) ـ سعید
سرایدار (20خرداد 60 ـ بجنورد) ـ پرویز یزدانی (20خرداد 60 ـ بجنورد)
23ـ در نشریه مجاهد 122 مورخ 7خرداد 60 ص32 آمار زندانیان مجاهد در 93 شهر درج شده است. جمع این زندانیان 1186نفر است.
24ـ
این اطلاعیه در تاریخ 19 فروردین 1360 با امضای علی قدوسی «دادستان کل
انقلاب جمهوری اسلامی» منتشر شد و در روزنامههای کثیرالانتشار از جمله
روزنامه اطلاعات 20 فروردین 1360 (ص 2) درج شده است. اطلاعیهها و
فراخوانهای رسمی دیگری دال بر تصمیم حکومت برای کشتار گسترده مخالفان در
همان ماهها منتشر شده است. از جمله اطلاعیه «دادستان کل...» مورخ 25خرداد
60: «بنا به فرمان قاطع امام خمینی مدظلهالعالی، بدین وسیله بهاطلاع
کلیه کسانی که بهنحوی عامل تحریک و شرکت در درگیری تظاهرات غیرقانونی
گروهکهای آمریکایی شناخته شوند، اعلام میگردد پس از دستگیری بنا بهحکم
مقدس اسلام که هفتاد هزار شهید و صدهزار معلول پشتوانه اجرای آن است، با
آنان به مصداق باغی و مفسد و محارب رفتار انقلابی خواهد شد». (روزنامه
کیهان، 26خرداد 1360 ص ۲)
25ـ نشریه امت، 24آذر 1359
26ـ نشریه «اتحاد مردم»، شماره 97، دوره دوم، 13مهر 1360، صفحه اول: «پدر، مادر، مردم، بدانید قاتل من پاسدار نیست، قاتل من حکومت انقلابی نیست، قال من میخواهید بدانید کیست؟ قاتل من رجوی خائن، قاتل من آمریکاست»!
27ـ مسعود رجوی، مصاحبه درباره سیاستها و نیروهای مختلف سیاسی، نشریه مجاهد شماره 112، چهارده اسفند 1359
28ـ هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی
29ـ نشریه مجاهد شماره 103، 9 دی 1359
30ـ مسعود رجوی، «چه باید کرد؟»، سخنرانی در گردهمآیی امجدیه تهران، 23خرداد 1359، نشریه مجاهد شماره 87
31ـ منتظری، خاطرات، فصل دهم: غوغای برکناری
26ـ نشریه «اتحاد مردم»، شماره 97، دوره دوم، 13مهر 1360، صفحه اول: «پدر، مادر، مردم، بدانید قاتل من پاسدار نیست، قاتل من حکومت انقلابی نیست، قال من میخواهید بدانید کیست؟ قاتل من رجوی خائن، قاتل من آمریکاست»!
27ـ مسعود رجوی، مصاحبه درباره سیاستها و نیروهای مختلف سیاسی، نشریه مجاهد شماره 112، چهارده اسفند 1359
28ـ هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی
29ـ نشریه مجاهد شماره 103، 9 دی 1359
30ـ مسعود رجوی، «چه باید کرد؟»، سخنرانی در گردهمآیی امجدیه تهران، 23خرداد 1359، نشریه مجاهد شماره 87
31ـ منتظری، خاطرات، فصل دهم: غوغای برکناری
32ـ
محمدرضا مهدوی کنی در جلسه شورای بازنگری قانون اساسی: «من در حدود
سهچهار ماه قبل که خدمت امام شرفیاب شده بودم، گفتم برای من یک سؤال فقهی
مطرح است و آن این است که اگر بین رهبر و ملتاش یک قراردادی منعقد شد آیا
هر دو طرف این قرارداد را میتوانند بههم بزنند؟ ایشان فرمودند میخواهی
چه بگویی؟ گفتم عرض بنده این است که «اوفوا بالعقود»، «المؤمنین من شروطهم»
این مسائل را میگیرد که اگر ما قانون اساسی را آوردیم و به مردم عرضه
کردیم و گفتیم ما طبق این قانون اساسی بر شما حکومت میکنیم، مردم هم طبق
همین شرط با ما بیعت کردند، آیا میتوانیم همین طوری یکطرفه این شرط و
قرارداد را بههم بزنیم؟ ایشان فرمودند:خوب، اگر یک جایی انقلاب دارد از
بین میرود چه کار کنیم؟»، «صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون
اساسی»، ص1313
33ـ «صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی»، ص 1633
34ـ همان، ص 1637
35ـ منتظری، خاطرات، فصل دهم: غوغای برکناری
36ـ تاریخ این نامه 9 اردیبهشت 1368 است: «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص 59
37ـ «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، صص 190 و 191
38ـ «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص189
39ـ محمد یزدی: «تشخیص مصلحت... یعنی اگر مصلحت دانستند قانون هم کنار گذاشته بشود، مصلحت دانستند بهطور موقت شرع هم کنار گذاشته بشود»، «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص215
40ـ «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص 214
41ـ ماده ۲۸۸: «گروهی که بر مبنای نظریهی سیاسی در برابر نظام جمهوری اسلامی قیام مسلحانه میکند باغی محسوب و در صورت استفاده از سلاح اعضای آن به مجازات اعدام محکوم میگردند».
ماده ۲۸۹: «هرگاه اعضای گروه باغی قبل از درگیری و استفاده از سلاح دستگیر شوند، چنانچه سازمان و مرکزیت آن وجود داشته باشد، به حبس تعزیری درجه سه و در صورتی که سازمان و مرکزیت آن از بین رفته باشد به حبس تعزیری درجه پنج محکوم میشوند» ـ قانون مجازات اسلامی مصوب 1392
34ـ همان، ص 1637
35ـ منتظری، خاطرات، فصل دهم: غوغای برکناری
36ـ تاریخ این نامه 9 اردیبهشت 1368 است: «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص 59
37ـ «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، صص 190 و 191
38ـ «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص189
39ـ محمد یزدی: «تشخیص مصلحت... یعنی اگر مصلحت دانستند قانون هم کنار گذاشته بشود، مصلحت دانستند بهطور موقت شرع هم کنار گذاشته بشود»، «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص215
40ـ «صورت مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی»، ص 214
41ـ ماده ۲۸۸: «گروهی که بر مبنای نظریهی سیاسی در برابر نظام جمهوری اسلامی قیام مسلحانه میکند باغی محسوب و در صورت استفاده از سلاح اعضای آن به مجازات اعدام محکوم میگردند».
ماده ۲۸۹: «هرگاه اعضای گروه باغی قبل از درگیری و استفاده از سلاح دستگیر شوند، چنانچه سازمان و مرکزیت آن وجود داشته باشد، به حبس تعزیری درجه سه و در صورتی که سازمان و مرکزیت آن از بین رفته باشد به حبس تعزیری درجه پنج محکوم میشوند» ـ قانون مجازات اسلامی مصوب 1392
42ـ
«گزارش قتل فروهرها، به روایت پرستو فروهر»، بیبیسی، 2 آذر 1395،
رونویسی شده نوشتههای محسنی کارمند وزارت اطلاعات بهتاریخ 15 تیر 1379 و
نیز اصغر اسکندری معروف به سیاحی، کارمند وزارت اطلاعات، همان تاریخ.
43ـ «قانون اساسی جمهوری اسلامی»، اصل نود و نهم
44ـ
دبیرکل مللمتحد در گزارش به مجمع عمومی در 31 اوت 2015 تصریح میکند:
«کمیته حقوقبشر... که جمهوری اسلامی ایران از سال 1975 عضو آن است، مکرراً
تأکید کرده است که مجازات اعدام برای جرایم مواد مخدر از “وخیمترین جرایم
”که تحت ماده 6 معاهده مورد نیاز است پیروی نمیکند که میگوید رویه قضائی
حقوقبشر بینالملل آنرا قتل یا قتل عمد مشخص کرده است (نگاه کنید به
E/2010/10 پاراگراف 56 الی 68). این تفسیر مورد تأکید مکرر دبیرکل، کمیسر
عالی حقوقبشر مللمتحد و گزارشگر ویژه اعدامهای فراقضائی، صحرایی و
خودسرانه است که همچنین تأکید نمودهاند که جرایم مواد مخدر که منجر به
قتل عمد نشوند به این حد نصاب نمیرسند. دفتر مواد مخدر و جنایت مللمتحد
همچنین پیوسته در مورد جرایم مواد مخدر ابراز نگرانی کرده است که در عداد
“جدیترین جرایم ”آورده شوند که اینکار در گفتگوهای سطح بالا با مقامات
عالیرتبه ایرانی صورت گرفته است، ... هر چند که دولت میگوید که مقررات آن
مجازات اعدام را تنها برای جدیترین جرایم مجاز میداند، دبیرکل نگران است
که مجازات اعدام برای مواردی بهکار میرود که به این حد نصاب نمیرسند».
ـ گزارش «فدراسیون بینالمللی جامعههای حقوقبشر و جامعه دفاع از حقوقبشر در ایران» (FIDH) در 6 ژانویه 2011 میگوید: «هزاران نفر در ایران در زیر حکم اعدام بهسر میبرند. یک هیأت پارلمانی افغانستان که در بهمن 1388 از ایران بازدید کرد اعلام کرد که 3000 از اتباع افغانستان در ایران محکوم به اعدام هستند».
ـ گزارش «فدراسیون بینالمللی جامعههای حقوقبشر و جامعه دفاع از حقوقبشر در ایران» (FIDH) در 6 ژانویه 2011 میگوید: «هزاران نفر در ایران در زیر حکم اعدام بهسر میبرند. یک هیأت پارلمانی افغانستان که در بهمن 1388 از ایران بازدید کرد اعلام کرد که 3000 از اتباع افغانستان در ایران محکوم به اعدام هستند».
45ـ
نامه مورخ 6 فروردین 1368 خمینی به منتظری: «از آنجاکه روشن شده است که
شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من بهدست
لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری
آینده نظام را از دست دادهاید»، خاطرات منتظری، فصل دهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر