لينك به منبع:
منشور حقوق شهروندی آخوند روحانی
«این گول را بین
خورشید را گذاشته
میخواهد با ساعت شماطهدار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند...»
احمد شاملو
خورشید را گذاشته
میخواهد با ساعت شماطهدار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند...»
احمد شاملو
با روبهروهای زندگی و زمانه ما چه میکنی؟
بیشک بزرگترین معلم زندگی ما انسانها، تاریخ زندگیمان است. این زندگی اگر در تلاطمها و توفانهای اجتماعی، زیر و رو و متحول شده باشد، بسیار درسها تقدیمان و آگاهیها نثارمان میکند. یادآوری جملهای از رومن رولان ـ نویسنده نامی و انساندوست بزرگ فرانسوی ـ ، تصویر جامعی از تجربههای خصوصی و اجتماعی به ما میدهد: «رنجهایم، بهترین هدیهای است که به تو تقدیم میکنم. همانها که بزرگترین درسهای زندگی را به من آموختند.»
به گوشم خواند:
حریم توست
معنای جهان ما.
تو را فهمیدن و انگاشتن
زیباترین زیباست...
پیالههای چشم این جهان
لبریز از جام شرابت باد...
زمین خالی مباد از تو
همیشه دوستت دارم...».
بیشک بزرگترین معلم زندگی ما انسانها، تاریخ زندگیمان است. این زندگی اگر در تلاطمها و توفانهای اجتماعی، زیر و رو و متحول شده باشد، بسیار درسها تقدیمان و آگاهیها نثارمان میکند. یادآوری جملهای از رومن رولان ـ نویسنده نامی و انساندوست بزرگ فرانسوی ـ ، تصویر جامعی از تجربههای خصوصی و اجتماعی به ما میدهد: «رنجهایم، بهترین هدیهای است که به تو تقدیم میکنم. همانها که بزرگترین درسهای زندگی را به من آموختند.»
تبلور این زندگی برای یک قوم و یک ملت، سرگذشت سرزمین، میهن و کشور خویش
است. نشانهها و نمودها و بروز این تبلور را لاجرم باید در چگونگی و کیفیت
مناسبات و رابطه دولت ـ ملت جستجو نمود.
تبلور زندگی ما ایرانیان در 38سال گذشته که میهنمان در چنبره اختاپوسیِ انحصارطلبان قرونوسطایی گرفتار بوده است، در رابطه متقابل ملت ـ دولت قابل تأمل، تحلیل و تأویل میباشد. واقعیت این است در 38سال جنایتپیشگی، دجالیت، دروغ، چپاول، استثمار، زنستیزی، جهلپروری، تباهسازی و تروریسم، آنچه باید تجربه و آموخته میشد، صورت پذیرفته و به شناختی کامل، بالغ گردیده است. این شناخت، البته در یک رویارویی فرهنگی ـ انسانی ـ تاریخی، متقابل بوده است؛ یعنی ملت ایران و دولت اشغالگر حاکم بر میهنشان، همدیگر را شناختهاند و همه برگهایشان روی میز و مقابل هماند. این شناخت، از همان ماههای آغازین پس از انقلاب بهمن 57، آرام آرام و پیوسته تجربه شد. شاید ما باید این تجربه تاریخی را ـ اگر چه با بهای بسیار سنگین ـ از سر میگذراندیم تا به مرحله کنونی و شناخت بایسته و شایسته میرسیدیم. مضمون اصلی و محتوایی این شناخت متقابل چیست؟
منشوری که از آغاز تاکنون نقض شده و میشود
خمینی از آغاز تجربه کرد و دانست که ماهیتش، پاسخگوی نیاز تاریخی و فرهنگی جامعه ما نیست. تصادم، تناقض، تقابل و ناهمگرایی اجتماعی مردم ایران با این رژیم، از همینجا شروع شد. واکنشهای هفتهها و ماههای اولیه بعد از بهمن 57، خط سیر آینده رفتار خمینی با مردم ایران، گروههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را تعیینتکلیف نمود. خمینی تصمیم گرفت بهای آزادی را نپردازد. او اراده کرد که راه سهل و تجربه شده همه دیکتاتورها را پیشه کند: سرکوب، زندان، کشتار، سانسور و گذاشتن کلاه شریعت بر رفتار ضدانسانی خود. واقعیت این است که پرداخت بهای آزادی، سنگینتر از دیکتاتوری و سانسور است. (این، البته زخمی است همیشه باز که جهان سوم ـ یا در حال توسعه ـ گرفتار آن بوده و هست.)
کلاه شعبدهبازیِ و شریعتپناهی که خمینی برگزید، مهر کردن اصل ولایتفقیه در قانون اساسیِ دستپخت نمایندگان دستچین شده خودش بود. از آن پس، همهچیز در ایرانزمین، در گرو سیطره این اصل بر زندگی ایرانیان بوده است. این، نقطه آغاز خیانت بزرگ و تاریخی خمینی به شعارها، خواستهها، آمال و آرزوها و رنجهای مردم ایران و شهیدانشان در انقلاب بهمن 57 بود. واقعیت بزرگ و ناگذشتنی این است که «آزادی»، سرلوحة منشور شهروندی باید میبود. این 38سال، تیغ جنایت، همواره بر گلوی قناری آزادی بوده و هست. پس، اصل ولایتفقیه، اولین خیانت و نقض منشور آزادی و شهروندی بوده و میباشد. خمینی با همین اصل بود که در منشور سیاسی و شهروندیاش:
ـ خود را به خدا و پیامبران نسبت داد و جانشین امام زمان جلوه داد!
ـ مجلس شورای ملی را با سوءاستفاده از همین موقعیت مذهبی و سیاسی، منتفی کرد.
ـ سپاه پاسداران را بهعنوان بازوی نظامیِ خاص ولایتفقیه تشکیل داد.
ـ جنگ ایران و عراق را با سیطره همین اصل بر ارکان حکومت و رابطه آن با دولتها، راه انداخت.
ـ دستههای چاقوکش و چماقدار و لمپن، تحت لوای «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» راه انداخت.
ـ گروههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را با چماق اصل ولایتفقیه، سرکوب، زندانی، قتلعام و برخی را نیز منفعل نمود.
ـ حکم قتلعام سراسری زندانیان سیاسی را با همین اصل، صادر و اجرا کرد. (در حالی که خمینی هرگز قاضی نبود و طبق قوانین اسلام هم، هرگز صلاحیت چنین تصمیمگیریهایی را نداشته است.)
ـ ترویج این فکر و رفتار و فرهنگ که هر که با اسلام و ولایت او نیست، انسان نیست و حق حیات آزاد و مستقل را بهعنوان شهروند ندارد...
ـ ترویج فکر و رفتار زنستیزی و جنایتهای آشکار و پنهان علیه زنان.
ـ اسیدپاشی بر سر و روی دختران و زنان و بیپاسخ گذاشتن شکایتهای خانوادهها و وکلا...
ـ ترویج فکر و رفتار سرکوبگرانه علیه روشنفکران، نویسندگان، شاعران، دگراندیشان و دستگیری و راهاندازی ماشین کشتار آنان.
ـ ترویج فکر و رفتار تروریستی در سراسر جهان و عزادار کردن هزاران خانواده و تباه کردن زندگی بسیاری انسانها... (نمونههای بارز و جاری مثل فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن و...)
ـ اعلام دانشگاهها و محیطهای علمی بهعنوان کانون فساد و ضداسلامگرایی و کشتار دانشجویان و بستن دانشگاها.
ـ فراری دادن مغزها و ذخیرههای علمی، فرهنگی، ادبی، سیاسی، هنری، اجتماعی و اقتصادی
ـ ایجاد محدودیت و تضییقات گوناگون برای غیرمسلمانان و اقلیتهای مذهبی و جنایت علیه آنان در اشکال مختلف.
ـ شقهشقه کردن بافت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران...
سی سال پا کوبیدن بر دیوار بنبست در برابر شهروندان
این است منشور شهروندی در پرونده سیو هشت ساله اصل ولایتفقیه. لذا:
ـ از همین رو بود و هست که خمینی و بازماندگانش، هنوز که هنوز است دغدغه جانیفتادن انقلاب مورد ادعایشان در قلب و ضمیر مردم و ملت ایران را دارند.
ـ از همین رو بود و هست که هرگز به تعادل دلخواه درونیشان هم نمیرسند.
ـ از همین رو بود و هست که خمینی در سال 1362 ـ پس از دو سال آدمکشی افسارگسیخته و شبانه روزی ـ آن هشت مادهای را بیرون داد که مثلاً چهره جنایتزیِ رژیمش را بزکی کند؛ اما ماهیت ضدبشریاش زد توی دهنش که از این غلطهای اضافی نکن! تو اینکاره نیستی!
ـ از همین رو بود که خیمهشببازی خاتمی را راه انداختند که شاید افاقهای کنند و چهره بیارایند. اما ترازوی ولیفقیه، با قتلهای زنجیرهیی و بنبست و بازگشت به اصل بنیادی ارتجاعی خویش، شاهین شد و با آوردن یک پاسدار ـ چماقدار لمپن ـ احمدینژاد ـ ، بر ماهیت سوپر ارتجاعیاش تکیه زد.
ـ از همین رو بود و هست که تمامیت این رژیم، تاب و توان آثار یک مناظره تلویزیونی در خرداد 1388 را نداشت و به سرکوب عریان و بگیر و ببند و کشتار و جنایتهای مکرر روی آورد.
ـ و از همین رو بود و هست که حالا آخوند روحانی قصد راهانداختن معرکة جدید را دارد: منشور شهروندی! اما بنبست ناگزیر وی این است که آخوند روحانی نیز وارث، معتقد، مؤمن، وفادار، ملتزم و سوگندخورده به همین اصل ولایتفقیه است. این همان دم خروسی است که زندگی و زمانه تجربه شده این 38سال، آن را به سخره میگیرد و حافظة تاریخی مردم ایران، دست رد به چنین ادعاهایی میزند.
کدام معنا و حق شهروندی؟
راستی کدام شهروند؟ آخوندها و حاکمیتشان چه مفهومی از شهروند دارند؟ خمینی، خامنهای، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد، روحانی، اصولگرایان و بهاصطلاح اصلاحطلبان، چه چیزی از معنا و حق شهروندی باقی گذاشتهاند؟ چهره شهروند ایران کنونی و شهروند سوریه و شهروند یمن، گواه و شاهد چه مفهوم و معنا و جایگاهی برای انسان است؟ خاطره شهروندان این کشورها ـ بهخصوص میهن خودمان ـ چیزی جز اعدام، قتلعام، پاشیدن خانوادهها، تجاوز، سانسور، جنایت، دجالیت، دروغهای نجومی، چپاولهای نجومی، باندبازی، اعتیاد، فحشا، خودکشی، سرخوردگی، فرار مغزها، فروپاشی هویت و شخصیت انسانی و انواع بلاهای فرهنگی و اجتماعی، بوده و میباشد؟
نه! نگاه مردم ایران و نمایندگان فکری و آرمانیشان، مغرور از «رنجهایی که به آنان بزرگترین درسهای زندگی را داده است»، نگاهی بر ملق زدنهای دلقکی در سیرک ولایتفقیه است.
اولین محورِ منشور شهروندی ایرانزمین، نفی مطلق و تمامعیار اصل ولایتفقیه است. بنا بر همین محور بوده و هست که کلیه انتخابات درونی و مانورهای سیاسی و اجتماعی این رژیم، نامشروع و بندبازی سیاسی در دایره قدرت بوده و میباشد. نتایج همه این مانورها و ولخرجیها و چهرهآراییها نشان داده است که هیچ سودی عاید مردم و کشور ما نشده است، بلکه عواید آن نثار و تقدیم مماشاتگران و استعمارگران برای کشیدن شیره حیات اقتصادی میهن و کشور ما شده و میشود.
ظریفی به درستی میگفت: «رژیم آنقدر حتی قانون اساسی خودش را نقض کرده و پلهای پشت سرش را خراب کرده است که اگر همین قانون اساسی را اجرا کند، سرنگون خواهد شد».
مرگ بر ارتجاع، زندهباد آزادی
بیتردید ایستادگی و پایداری سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی مردم و مقاومت بزرگ ایران، همواره رژیم ولایتفقیه را در درون و بیرونش، در بنبست نگاه داشته است. این بازیها و مانورهای هر چند یکبار نظام ولایی، جهت ایجاد تعادل و نیز لگد زدن به دیوارهای بنبست کنونی ـ بهطور خاص در آستانه نمایش انتخابات آینده، افشای نوار منتظری و فراخوان به دادخواهی قتلعام شدگان ـ رژیم آخوندی است. با توجه به تضادهای روزافزون درونی رژیم، نتایج این مانور هم خیلی زودتر از قبلیها بارز خواهد شد.
سخن پایانی، ندای سی ساله مردم ایران است: «مرگ بر ارتجاع ـ زنده باد آزادی». در این کنش میهنی و تاریخی، نفی و اثباتهای مردم و مقاومت ایران بسیار ساده و گویا، بیان و بارز شده است. مواد محوری آزادی را باید در منشور بینالمللی 30 مادهای حقوقبشر متبلور نمود. این است حق بیبدیل و صرفنظر ناشدنی مردم و میهن ما... این است ندای سیو هشت ساله و خاطرههای منشور شهروندی ایرانزمین از «معنا و مفهوم آزادی» در مقاومتی سترگ و ستودنی مقابل نظام ضدبشری ولایی:
«سروش آدمیزادمتبلور زندگی ما ایرانیان در 38سال گذشته که میهنمان در چنبره اختاپوسیِ انحصارطلبان قرونوسطایی گرفتار بوده است، در رابطه متقابل ملت ـ دولت قابل تأمل، تحلیل و تأویل میباشد. واقعیت این است در 38سال جنایتپیشگی، دجالیت، دروغ، چپاول، استثمار، زنستیزی، جهلپروری، تباهسازی و تروریسم، آنچه باید تجربه و آموخته میشد، صورت پذیرفته و به شناختی کامل، بالغ گردیده است. این شناخت، البته در یک رویارویی فرهنگی ـ انسانی ـ تاریخی، متقابل بوده است؛ یعنی ملت ایران و دولت اشغالگر حاکم بر میهنشان، همدیگر را شناختهاند و همه برگهایشان روی میز و مقابل هماند. این شناخت، از همان ماههای آغازین پس از انقلاب بهمن 57، آرام آرام و پیوسته تجربه شد. شاید ما باید این تجربه تاریخی را ـ اگر چه با بهای بسیار سنگین ـ از سر میگذراندیم تا به مرحله کنونی و شناخت بایسته و شایسته میرسیدیم. مضمون اصلی و محتوایی این شناخت متقابل چیست؟
منشوری که از آغاز تاکنون نقض شده و میشود
خمینی از آغاز تجربه کرد و دانست که ماهیتش، پاسخگوی نیاز تاریخی و فرهنگی جامعه ما نیست. تصادم، تناقض، تقابل و ناهمگرایی اجتماعی مردم ایران با این رژیم، از همینجا شروع شد. واکنشهای هفتهها و ماههای اولیه بعد از بهمن 57، خط سیر آینده رفتار خمینی با مردم ایران، گروههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را تعیینتکلیف نمود. خمینی تصمیم گرفت بهای آزادی را نپردازد. او اراده کرد که راه سهل و تجربه شده همه دیکتاتورها را پیشه کند: سرکوب، زندان، کشتار، سانسور و گذاشتن کلاه شریعت بر رفتار ضدانسانی خود. واقعیت این است که پرداخت بهای آزادی، سنگینتر از دیکتاتوری و سانسور است. (این، البته زخمی است همیشه باز که جهان سوم ـ یا در حال توسعه ـ گرفتار آن بوده و هست.)
کلاه شعبدهبازیِ و شریعتپناهی که خمینی برگزید، مهر کردن اصل ولایتفقیه در قانون اساسیِ دستپخت نمایندگان دستچین شده خودش بود. از آن پس، همهچیز در ایرانزمین، در گرو سیطره این اصل بر زندگی ایرانیان بوده است. این، نقطه آغاز خیانت بزرگ و تاریخی خمینی به شعارها، خواستهها، آمال و آرزوها و رنجهای مردم ایران و شهیدانشان در انقلاب بهمن 57 بود. واقعیت بزرگ و ناگذشتنی این است که «آزادی»، سرلوحة منشور شهروندی باید میبود. این 38سال، تیغ جنایت، همواره بر گلوی قناری آزادی بوده و هست. پس، اصل ولایتفقیه، اولین خیانت و نقض منشور آزادی و شهروندی بوده و میباشد. خمینی با همین اصل بود که در منشور سیاسی و شهروندیاش:
ـ خود را به خدا و پیامبران نسبت داد و جانشین امام زمان جلوه داد!
ـ مجلس شورای ملی را با سوءاستفاده از همین موقعیت مذهبی و سیاسی، منتفی کرد.
ـ سپاه پاسداران را بهعنوان بازوی نظامیِ خاص ولایتفقیه تشکیل داد.
ـ جنگ ایران و عراق را با سیطره همین اصل بر ارکان حکومت و رابطه آن با دولتها، راه انداخت.
ـ دستههای چاقوکش و چماقدار و لمپن، تحت لوای «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» راه انداخت.
ـ گروههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را با چماق اصل ولایتفقیه، سرکوب، زندانی، قتلعام و برخی را نیز منفعل نمود.
ـ حکم قتلعام سراسری زندانیان سیاسی را با همین اصل، صادر و اجرا کرد. (در حالی که خمینی هرگز قاضی نبود و طبق قوانین اسلام هم، هرگز صلاحیت چنین تصمیمگیریهایی را نداشته است.)
ـ ترویج این فکر و رفتار و فرهنگ که هر که با اسلام و ولایت او نیست، انسان نیست و حق حیات آزاد و مستقل را بهعنوان شهروند ندارد...
ـ ترویج فکر و رفتار زنستیزی و جنایتهای آشکار و پنهان علیه زنان.
ـ اسیدپاشی بر سر و روی دختران و زنان و بیپاسخ گذاشتن شکایتهای خانوادهها و وکلا...
ـ ترویج فکر و رفتار سرکوبگرانه علیه روشنفکران، نویسندگان، شاعران، دگراندیشان و دستگیری و راهاندازی ماشین کشتار آنان.
ـ ترویج فکر و رفتار تروریستی در سراسر جهان و عزادار کردن هزاران خانواده و تباه کردن زندگی بسیاری انسانها... (نمونههای بارز و جاری مثل فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن و...)
ـ اعلام دانشگاهها و محیطهای علمی بهعنوان کانون فساد و ضداسلامگرایی و کشتار دانشجویان و بستن دانشگاها.
ـ فراری دادن مغزها و ذخیرههای علمی، فرهنگی، ادبی، سیاسی، هنری، اجتماعی و اقتصادی
ـ ایجاد محدودیت و تضییقات گوناگون برای غیرمسلمانان و اقلیتهای مذهبی و جنایت علیه آنان در اشکال مختلف.
ـ شقهشقه کردن بافت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران...
سی سال پا کوبیدن بر دیوار بنبست در برابر شهروندان
این است منشور شهروندی در پرونده سیو هشت ساله اصل ولایتفقیه. لذا:
ـ از همین رو بود و هست که خمینی و بازماندگانش، هنوز که هنوز است دغدغه جانیفتادن انقلاب مورد ادعایشان در قلب و ضمیر مردم و ملت ایران را دارند.
ـ از همین رو بود و هست که هرگز به تعادل دلخواه درونیشان هم نمیرسند.
ـ از همین رو بود و هست که خمینی در سال 1362 ـ پس از دو سال آدمکشی افسارگسیخته و شبانه روزی ـ آن هشت مادهای را بیرون داد که مثلاً چهره جنایتزیِ رژیمش را بزکی کند؛ اما ماهیت ضدبشریاش زد توی دهنش که از این غلطهای اضافی نکن! تو اینکاره نیستی!
ـ از همین رو بود که خیمهشببازی خاتمی را راه انداختند که شاید افاقهای کنند و چهره بیارایند. اما ترازوی ولیفقیه، با قتلهای زنجیرهیی و بنبست و بازگشت به اصل بنیادی ارتجاعی خویش، شاهین شد و با آوردن یک پاسدار ـ چماقدار لمپن ـ احمدینژاد ـ ، بر ماهیت سوپر ارتجاعیاش تکیه زد.
ـ از همین رو بود و هست که تمامیت این رژیم، تاب و توان آثار یک مناظره تلویزیونی در خرداد 1388 را نداشت و به سرکوب عریان و بگیر و ببند و کشتار و جنایتهای مکرر روی آورد.
ـ و از همین رو بود و هست که حالا آخوند روحانی قصد راهانداختن معرکة جدید را دارد: منشور شهروندی! اما بنبست ناگزیر وی این است که آخوند روحانی نیز وارث، معتقد، مؤمن، وفادار، ملتزم و سوگندخورده به همین اصل ولایتفقیه است. این همان دم خروسی است که زندگی و زمانه تجربه شده این 38سال، آن را به سخره میگیرد و حافظة تاریخی مردم ایران، دست رد به چنین ادعاهایی میزند.
کدام معنا و حق شهروندی؟
راستی کدام شهروند؟ آخوندها و حاکمیتشان چه مفهومی از شهروند دارند؟ خمینی، خامنهای، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد، روحانی، اصولگرایان و بهاصطلاح اصلاحطلبان، چه چیزی از معنا و حق شهروندی باقی گذاشتهاند؟ چهره شهروند ایران کنونی و شهروند سوریه و شهروند یمن، گواه و شاهد چه مفهوم و معنا و جایگاهی برای انسان است؟ خاطره شهروندان این کشورها ـ بهخصوص میهن خودمان ـ چیزی جز اعدام، قتلعام، پاشیدن خانوادهها، تجاوز، سانسور، جنایت، دجالیت، دروغهای نجومی، چپاولهای نجومی، باندبازی، اعتیاد، فحشا، خودکشی، سرخوردگی، فرار مغزها، فروپاشی هویت و شخصیت انسانی و انواع بلاهای فرهنگی و اجتماعی، بوده و میباشد؟
نه! نگاه مردم ایران و نمایندگان فکری و آرمانیشان، مغرور از «رنجهایی که به آنان بزرگترین درسهای زندگی را داده است»، نگاهی بر ملق زدنهای دلقکی در سیرک ولایتفقیه است.
اولین محورِ منشور شهروندی ایرانزمین، نفی مطلق و تمامعیار اصل ولایتفقیه است. بنا بر همین محور بوده و هست که کلیه انتخابات درونی و مانورهای سیاسی و اجتماعی این رژیم، نامشروع و بندبازی سیاسی در دایره قدرت بوده و میباشد. نتایج همه این مانورها و ولخرجیها و چهرهآراییها نشان داده است که هیچ سودی عاید مردم و کشور ما نشده است، بلکه عواید آن نثار و تقدیم مماشاتگران و استعمارگران برای کشیدن شیره حیات اقتصادی میهن و کشور ما شده و میشود.
ظریفی به درستی میگفت: «رژیم آنقدر حتی قانون اساسی خودش را نقض کرده و پلهای پشت سرش را خراب کرده است که اگر همین قانون اساسی را اجرا کند، سرنگون خواهد شد».
مرگ بر ارتجاع، زندهباد آزادی
بیتردید ایستادگی و پایداری سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی مردم و مقاومت بزرگ ایران، همواره رژیم ولایتفقیه را در درون و بیرونش، در بنبست نگاه داشته است. این بازیها و مانورهای هر چند یکبار نظام ولایی، جهت ایجاد تعادل و نیز لگد زدن به دیوارهای بنبست کنونی ـ بهطور خاص در آستانه نمایش انتخابات آینده، افشای نوار منتظری و فراخوان به دادخواهی قتلعام شدگان ـ رژیم آخوندی است. با توجه به تضادهای روزافزون درونی رژیم، نتایج این مانور هم خیلی زودتر از قبلیها بارز خواهد شد.
سخن پایانی، ندای سی ساله مردم ایران است: «مرگ بر ارتجاع ـ زنده باد آزادی». در این کنش میهنی و تاریخی، نفی و اثباتهای مردم و مقاومت ایران بسیار ساده و گویا، بیان و بارز شده است. مواد محوری آزادی را باید در منشور بینالمللی 30 مادهای حقوقبشر متبلور نمود. این است حق بیبدیل و صرفنظر ناشدنی مردم و میهن ما... این است ندای سیو هشت ساله و خاطرههای منشور شهروندی ایرانزمین از «معنا و مفهوم آزادی» در مقاومتی سترگ و ستودنی مقابل نظام ضدبشری ولایی:
به گوشم خواند:
حریم توست
معنای جهان ما.
تو را فهمیدن و انگاشتن
زیباترین زیباست...
پیالههای چشم این جهان
لبریز از جام شرابت باد...
زمین خالی مباد از تو
همیشه دوستت دارم...».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر