لينك به منبع:
22بهمن 1357 قیام ضد سلطنتی
شما جوونای 57 هم با این انقلابتون! به اینهم میگن انقلاب؟
اگه این ” انقلابه“ پس دیگه بفرمایید ”ارتجاع و ضدانقلاب“ چیه؟!
یه مشت آخوند داغونو از تو خمره سرکه آوردید کردید رئیس مملکت!
اونا هم قبل از همه، خودتونو اعدام و زندان کردند!
بعدش هم مملکتو به آتیش کشیدن.
واقعا این چه وضعیه؟ چرا همچین بلایی سر مملکت و خودتون آوردید؟
خودتون ”جوگیر“ شده بودید باشه
اما یعنی واقعاً یه آدم عاقل و روشنفکر هم میون شماها نبود بهتون بگه نکنید؟!
***
این البته تراژدی انقلاب ایران و انقلابیونی است که در مقام ”قربانی“ باید همچون یک ”مقصر“، پاسخگوی نسلهای بعدی وحتی تاریخ هم باشند.
حقیقت چیست؟
***
اگه این ” انقلابه“ پس دیگه بفرمایید ”ارتجاع و ضدانقلاب“ چیه؟!
یه مشت آخوند داغونو از تو خمره سرکه آوردید کردید رئیس مملکت!
اونا هم قبل از همه، خودتونو اعدام و زندان کردند!
بعدش هم مملکتو به آتیش کشیدن.
واقعا این چه وضعیه؟ چرا همچین بلایی سر مملکت و خودتون آوردید؟
خودتون ”جوگیر“ شده بودید باشه
اما یعنی واقعاً یه آدم عاقل و روشنفکر هم میون شماها نبود بهتون بگه نکنید؟!
***
این البته تراژدی انقلاب ایران و انقلابیونی است که در مقام ”قربانی“ باید همچون یک ”مقصر“، پاسخگوی نسلهای بعدی وحتی تاریخ هم باشند.
حقیقت چیست؟
***
آن روزها
بچههای
امروز، رقصو پایکوبی ایرانیها در روز فرار شاه را ندیدهاند. گرچه شاید
فیلمهای آن را دیده یا داستانهای آن روزها را از بزرگترها شنیده باشند،
اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟
شاه روز 26 دی 57 از ایران رفت و ایران سراپا شور و شادی شد. تقریباً همه در خیابانها میرقصیدند و گل و شیرینی به همدیگر میدادند.
4روز بعد یعنی روز 30 دی، آخرین دسته زندانیان سیاسی ایران هم (که اساساً ”ابدی“ ها بودند) آزاد شدند.
روز 12بهمن، خمینی با یک جمبوجت فرانسوی به ایران وارد شد.
و 10روز بعد، یعنی 22بهمن و در جریان یکی دو روز نبردهای مسلحانه خیابانی، نظام سلطنتی سقوط کرد. و داستان اصلی انقلاب ایران از همینجا آغاز شد. داستانی که هنوز هم ادامه دارد.
شاه روز 26 دی 57 از ایران رفت و ایران سراپا شور و شادی شد. تقریباً همه در خیابانها میرقصیدند و گل و شیرینی به همدیگر میدادند.
4روز بعد یعنی روز 30 دی، آخرین دسته زندانیان سیاسی ایران هم (که اساساً ”ابدی“ ها بودند) آزاد شدند.
روز 12بهمن، خمینی با یک جمبوجت فرانسوی به ایران وارد شد.
و 10روز بعد، یعنی 22بهمن و در جریان یکی دو روز نبردهای مسلحانه خیابانی، نظام سلطنتی سقوط کرد. و داستان اصلی انقلاب ایران از همینجا آغاز شد. داستانی که هنوز هم ادامه دارد.
***
انقلابی که تنها شبیه خودش بود
آن
انقلاب شاید اولین انقلاب از نوعی باشد که هنوز هم، پسامدهایش به اسم
انقلابهای رنگی و بهار عربی، در برخی کشورهای دورو نزدیک دیده میشود.
شیوهیی تازه برای دگرگونی و تغییرات بنیادی اجتماعی!
قیامی تودهیی و فراگیر با ”پیشتازی دیرپای“ اقشار پیشرو و نخبه روشنفکران انقلابی که ابتدا کلان شهرها و شهرها و پس از آن شهرکها و حتی روستاها را هم فراگرفته و رویارویی ”مردم“ با ”حاکمیت“ را به اوج میرساند.
در گام بعد، تظاهرات اعتراضی به اعتصابهای سراسری، بهویژه در شریانهای اصلی حیات اقتصادی حکومت تبدیل شده، تمامی ارکان دولت را فلج میکند.
و در آخرین مرحله و در صورت لزوم با یک ”حرکت مسلحانه “ نه چندان سنگین اما متمرکز، ضربتی و کارآمد، دولت را سرنگون میکند. کاری که در ایران عیناً به همین شکل انجام شد، بعدها در شوروی به نوعی دیگر تکرار شد.
رومانی و قرقیزستان و چند کشور دیگر هم با اندک تفاوتهایی، همین راه را رفتند.
در برخی کشورها هم، کار اساساً به ضربه نظامی و حرکت مسلحانه نکشید و با همان تظاهرات مردم و اعتصابها، مسأله حل شد، حکومت سقوط کرد و نظام جدید روی کار آمد.
راهی که کشورهای ”بهار عربی“ هم کم و بیش و با اندکی تفاوت آن را طی کردند.
قیامی تودهیی و فراگیر با ”پیشتازی دیرپای“ اقشار پیشرو و نخبه روشنفکران انقلابی که ابتدا کلان شهرها و شهرها و پس از آن شهرکها و حتی روستاها را هم فراگرفته و رویارویی ”مردم“ با ”حاکمیت“ را به اوج میرساند.
در گام بعد، تظاهرات اعتراضی به اعتصابهای سراسری، بهویژه در شریانهای اصلی حیات اقتصادی حکومت تبدیل شده، تمامی ارکان دولت را فلج میکند.
و در آخرین مرحله و در صورت لزوم با یک ”حرکت مسلحانه “ نه چندان سنگین اما متمرکز، ضربتی و کارآمد، دولت را سرنگون میکند. کاری که در ایران عیناً به همین شکل انجام شد، بعدها در شوروی به نوعی دیگر تکرار شد.
رومانی و قرقیزستان و چند کشور دیگر هم با اندک تفاوتهایی، همین راه را رفتند.
در برخی کشورها هم، کار اساساً به ضربه نظامی و حرکت مسلحانه نکشید و با همان تظاهرات مردم و اعتصابها، مسأله حل شد، حکومت سقوط کرد و نظام جدید روی کار آمد.
راهی که کشورهای ”بهار عربی“ هم کم و بیش و با اندکی تفاوت آن را طی کردند.
***
دردسرهای پیشتاز
دردسرهای پیشتاز
به این معنی میتوان گفت:
همانگونه که ایران با انقلاب مشروطهاش، پیشتاز تحول دموکراتیک و ضدفئودالی در آسیا بود. ، همانطورکه نهضت ملی دکتر مصدق، پیشتاز جنبشهای رهایی بخش ملی در منطقه شد.
به همان ترتیب و با انقلاب 57 هم، ایران پیشتاز گونهیی از انقلابهای ضددیکتاتوری شاید اینبار در جهان شد. انقلابی که الهامبخش بسیاری کشورهای دیگر شد و با سرعت بخشیدن به تحول، آنها را کم و بیش به مراحل بالاتر تکامل اجتماعی فرا برد، اما متأسفانه در خود ایران به خون نشست و به علت ضعف و ضربات سختی که مجاهدین و فداییان پیشتاز از ساواک خورده و کادرهای رهبری کننده اساساً در زندان بودند و نیز برخی علل داخلی و خارجی دیگر، زمام امور به دست مرتجع قهاری همچون خمینی افتاد و انقلاب به قهقرا فرو رفت! تا جایی که کار به قیامی دوباره کشید و مقاومتی که هنوز هم ادامه دارد.
همانگونه که ایران با انقلاب مشروطهاش، پیشتاز تحول دموکراتیک و ضدفئودالی در آسیا بود. ، همانطورکه نهضت ملی دکتر مصدق، پیشتاز جنبشهای رهایی بخش ملی در منطقه شد.
به همان ترتیب و با انقلاب 57 هم، ایران پیشتاز گونهیی از انقلابهای ضددیکتاتوری شاید اینبار در جهان شد. انقلابی که الهامبخش بسیاری کشورهای دیگر شد و با سرعت بخشیدن به تحول، آنها را کم و بیش به مراحل بالاتر تکامل اجتماعی فرا برد، اما متأسفانه در خود ایران به خون نشست و به علت ضعف و ضربات سختی که مجاهدین و فداییان پیشتاز از ساواک خورده و کادرهای رهبری کننده اساساً در زندان بودند و نیز برخی علل داخلی و خارجی دیگر، زمام امور به دست مرتجع قهاری همچون خمینی افتاد و انقلاب به قهقرا فرو رفت! تا جایی که کار به قیامی دوباره کشید و مقاومتی که هنوز هم ادامه دارد.
***
سکهیی که ربوده شد!
شادیها خیلی زود فراموش میشوند، اما حداقل بعضی از غمها را حداقل، هیچوقت نمیشود فراموش کرد.
آدمها چیزهایی را که به دست میآورند، دیگر در ذهنشان نگه نمیدارند.
اما چیزهایی را که از دست میدهند یا هنوز به دست نیاوردند، پیوسته در ذهنشان نگاه داشته و مرور میکنند.
انقلاب 57 هم همینطور است. انقلابی که داشتیم به دستش میآوردیم و یک دفعه از دستمان افتاد و یکی دیگر برش داشت! یا درستتر گفته باشم، رهبری انقلاب را به سرقت بردند.
شاید باورش مشکل باشد، شاید اولین چیزی که به ذهن شنونده میزند این باشد که: مگر انقلاب یک سکه است که از دست یکی بیفتد و یکی دیگر آن را بدزدد یا به جیب بزند!؟ انقلاب که یک چیز خلق الساعه نیست که شب بخوابی و صبح بلند شی ببینی انقلاب شده و یکی هم آن را به جیب زده و رفته!
آری، این حرف درباره انقلاب کاملاً درست است، اما درباره رهبری انقلاب و سرقت رهبری انقلاب، کمی قابل تأمل است.
اما واقعیتهایی کمک میکنند تا با کمی حوصله، اثباتش ساده شود، سادهتر از آنی که تصور کنید! شما الآن توی فضایی (آتمسفری) زندگی میکنید که به جز کلمات و اصطلاحاتی مثل: ”ولایت فقیه“ ”نظام ولایی“ ”ولی امر مسلمین جهان“ ”خبرگان“ ”حجاب “ ”حجاب برتر“ ”تقلید و مرجع تقلید “ ”حکومت روحانیان “ ”تفکیک جنسیتی“ ”نظام دینسالار “ ”حکومت مجتهدان “ ”قاضی شرع “ ”حاکم شرع “ ”قصاص“ ”ولایتمداری“ ”جاری کردن حدود “ ”امام جمعه“ ”دیه “ ”حد زدن“ ”چله نشینی“ ”گعده “ ”محارب و محاربه“ ”کافر و منافق “ ”باغی و طاغی“ و... ” مفسد فی الارض “ ”سنگسار “ ”شلاق زدن مردم در خیابان “ ”چشم درآوردن “ ”حلقآویز کردن وسط خیابان “ ”دست و پا قطع کردن! “ و مانند اینها نمیشنوید.
تعبیرهایی که گوئیا مردم در سال 57 برای تحقق آنها انقلاب کردند، کشته دادند و در یکی دو سه روز آخر هم برای رسیدن به همین ”چیزها “، اقدام به یک قیام مسلحانه در تهران و تبریز و بسیاری شهرهای دیگر کردند! و خلاصه با رنج و مشقت و طی سالها زندان و شکنجه و نبردهایی سخت، به مدینه فاضلهییا رسیدند آکنده از داغ و درفش و خون و این مفاهیم و خزعبلات!
اینجا هم باز، اولین نکتهیی که به ذهن جوانان امروز میزند، این است که: راستی آدمهای انقلاب 57 چه موجودات عجیبوغریبی بودهاند!؟ عجب سل یقه خفنی داشتهاند؟ و...
آدمها چیزهایی را که به دست میآورند، دیگر در ذهنشان نگه نمیدارند.
اما چیزهایی را که از دست میدهند یا هنوز به دست نیاوردند، پیوسته در ذهنشان نگاه داشته و مرور میکنند.
انقلاب 57 هم همینطور است. انقلابی که داشتیم به دستش میآوردیم و یک دفعه از دستمان افتاد و یکی دیگر برش داشت! یا درستتر گفته باشم، رهبری انقلاب را به سرقت بردند.
شاید باورش مشکل باشد، شاید اولین چیزی که به ذهن شنونده میزند این باشد که: مگر انقلاب یک سکه است که از دست یکی بیفتد و یکی دیگر آن را بدزدد یا به جیب بزند!؟ انقلاب که یک چیز خلق الساعه نیست که شب بخوابی و صبح بلند شی ببینی انقلاب شده و یکی هم آن را به جیب زده و رفته!
آری، این حرف درباره انقلاب کاملاً درست است، اما درباره رهبری انقلاب و سرقت رهبری انقلاب، کمی قابل تأمل است.
اما واقعیتهایی کمک میکنند تا با کمی حوصله، اثباتش ساده شود، سادهتر از آنی که تصور کنید! شما الآن توی فضایی (آتمسفری) زندگی میکنید که به جز کلمات و اصطلاحاتی مثل: ”ولایت فقیه“ ”نظام ولایی“ ”ولی امر مسلمین جهان“ ”خبرگان“ ”حجاب “ ”حجاب برتر“ ”تقلید و مرجع تقلید “ ”حکومت روحانیان “ ”تفکیک جنسیتی“ ”نظام دینسالار “ ”حکومت مجتهدان “ ”قاضی شرع “ ”حاکم شرع “ ”قصاص“ ”ولایتمداری“ ”جاری کردن حدود “ ”امام جمعه“ ”دیه “ ”حد زدن“ ”چله نشینی“ ”گعده “ ”محارب و محاربه“ ”کافر و منافق “ ”باغی و طاغی“ و... ” مفسد فی الارض “ ”سنگسار “ ”شلاق زدن مردم در خیابان “ ”چشم درآوردن “ ”حلقآویز کردن وسط خیابان “ ”دست و پا قطع کردن! “ و مانند اینها نمیشنوید.
تعبیرهایی که گوئیا مردم در سال 57 برای تحقق آنها انقلاب کردند، کشته دادند و در یکی دو سه روز آخر هم برای رسیدن به همین ”چیزها “، اقدام به یک قیام مسلحانه در تهران و تبریز و بسیاری شهرهای دیگر کردند! و خلاصه با رنج و مشقت و طی سالها زندان و شکنجه و نبردهایی سخت، به مدینه فاضلهییا رسیدند آکنده از داغ و درفش و خون و این مفاهیم و خزعبلات!
اینجا هم باز، اولین نکتهیی که به ذهن جوانان امروز میزند، این است که: راستی آدمهای انقلاب 57 چه موجودات عجیبوغریبی بودهاند!؟ عجب سل یقه خفنی داشتهاند؟ و...
***
اسب تروآ
اسب تروآ
در
جواب میشود گفت: شما تمام فیلمهای بهجا مانده از آن انقلاب و
تظاهراتهای آن را نگاه کنید (حتی همین فیلمهای سانسور شده و گزینش شدهیی
که سیمای آخوندی هرازگاهی نشون میدهد) حتی یکبار! محض نمونه حتی یک بار
هم نمیتوانید اصطلاح ”ولایت فقیه “ و دیگر کلمات برخاسته از ”فرهنگ ولایی“
را در آن پیدا کنید. حالا یا ”ولایت مطلقه فقیه“ یا ”سلطنت فقیه“ یا هر
چیزی که حتی شبیه به این باشد. نه داخل خبرها، نه در مصاحبههای اپوزیسیون،
یا حتی در کتابها و نوشتههای همین آخوندها که تبلیغاتش را کرده باشند! چه
رسد به اینکه بهعنوان یک شعار یا خواسته، در تظاهرات و حرکتهای اعتراضی،
کسی مطرحش کرده باشد. و چه حتی شخص خمینی که کتابی هم به همین اسم (حکومت
اسلامی) نوشته بود، یک کلمه! دریغ از یک کلمه که در باب ”اصل مترقی
ولایتفقیه! “ در آن زمان از دهانش بیرون پریده باشد. بهطور خاص خمینی در
اون روزگار اصلاً از این کلمات و اصطلاحات استفاده نمیکرد و عمد هم داشت
که استفاده نکند تا دستش رو نشود و کسی به ”اسب تروآیش “ شک نکند.
***
ولایت فقیه؟
خود خمینی هم شعار میداد ”مجاهد“ بسازید!
ولایت فقیه؟
خود خمینی هم شعار میداد ”مجاهد“ بسازید!
شعارهای
اساسی انقلاب 57، قبل از هر چیز ”سرنگونی شاه“ بود و بعد از آن،
”آزادی“بود و ”استقلال “ و از حدود نیمه دوم سال 57، ”جمهوری اسلامی“ هم
توسط دار و دسته خمینی به آن شعارهای قبلی اضافه شد. (دقت کنید! از نیمه
دوم سال 57!) اما شعار قدیمی انقلاب و انقلابیون که از سال 50 به این طرف
مطرح میشد، همان ”مرگ بر شاه“ و ”سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی وابسته “ بود و
برقراری یک حکومت دموکراتیک.
دو بازوی مسلح انقلاب در آن روزگار (مجاهدین خلق و چریکهای فدایی) عموماً با شعار ”سرنگونی دیکتاتوری وابسته شاه“ تمامی اطلاعیههایشان را امضا میکردند. اما جدای از آن مبارزان مسلح، سایر نیروهای سیاسی آن سالها نیز هیچ کدامشان (بدون استثنا هیچکدامشان) در هیچ اطلاعیه یا برنامهیی صحبت از آرزوی برقراری حکومت آخوندی و نظام ولایتفقیه نکرده بودند (گروه ”فداییان اسلام “و حزب ملل اسلامی هم که تنها مبلغان حکومت اسلامی بودند – و نه ولایتفقیه –دیرزمانی بود که دیگر موجودیتی نداشتند)
حتی خود خمینی هم شامل این اصل میگردد. او گرچه در سال 1348 سخنرانیهایی موسوم به ولایتفقیه ایراد کرد، اما به علت خارج بودنش از دور مبارزه، و میداندار بودن مجاهدین و چریکهای فدایی، هیچ اثر اجتماعی یا حتی تبلیغی از آن سخنرانیها و متن مکتوبش (که بعدها به اسم ”حکومت اسلامی“ چاپ شد) در عرصه جامعه و فرهنگ سیاسی آن سالها یافت مینشود.
حمید روحانی مورخ آخوندها، درباره خمینی در آن سالها نوشته: «… در آن روزها بهحدی جو بهنفع این گروه (یعنی مجاهدین) بود که میتوان گفت: کوچکترین انتقادی نسبت بهاین گروهک با شدیدترین ضربه روبهرو میشد. به همین علت هم بود که خمینی مطلقاً جرأت مطرح کردن ”تز متعفن ولایتفقیه “ را حتی در حد همان یکی دو اطلاعیهای که گاه و بیگاه میداد، نداشت.
همین حمید روحانی در ادامه، این نکته را بیشتر و بهتر باز کرده و نوشته: بسیاری از افراد را میشناسم بر این اعتقاد بودند که: دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت بهپایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق، در واقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق، نهضت را هدایت کند و انقلاب را بهپیش ببرد. و واقعاً هم این گروه در مردم پایگاهی بهدست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هر روز از ایران نامه میرسید مبنی بر اینکه: پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم، نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را میگیرند و... .» (پا به پای آفتاب – جلد 3 صفحه 163) با این وصف روشن است که خمینی بهرغم تمایلش به برقراری یک نظام ارتجاعی اما مطلقاً ”زهرة“ مطرح کردن تزهای قرون وسطاییاش را حداقل در آن شرایط نداشت و با توجه به زیرکی شیطانی و حسابگری ضدانقلابیاش، خود به نیکی میدانست فعلاً وقت مطرح کردن چنان مزخرفاتی نیست. کما اینکه با علم به ماهیت انقلابی مجاهدین و کینهای که از آنها از همان اوان به دل داشت و حتی از تأیید مبارزه مسلحانه آنها هم بهرغم درخواست و ملاقات حضوری نماینده مجاهدین از وی در نجف، خودداری کرده بود، اما برای اینکه از قافلة مجاهدین عقب نیفتد، تلاش میکرد خودش را به شکلی آبرومندانه به آنها متصل کند. مثلاً در سال 51 به ”فرزندان دلیر اسلام“ خط میداد که از همه جوانان مملکت، ”مجاهد “ بسازید! (یادآوری ضروری اینکه: نشریه پیام مجاهد که در زیر کلیشهای از آن در همین مورد میبینید، هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق نداشت، بلکه ارگان خارج کشوری نهضتیها محسوب میشد و صرفاً در هواداری از مجاهدین رزمنده داخل کشور و در ابراز ارادت به آنها، از مجاهدین و اخبارشان مطلب میزد)
دو بازوی مسلح انقلاب در آن روزگار (مجاهدین خلق و چریکهای فدایی) عموماً با شعار ”سرنگونی دیکتاتوری وابسته شاه“ تمامی اطلاعیههایشان را امضا میکردند. اما جدای از آن مبارزان مسلح، سایر نیروهای سیاسی آن سالها نیز هیچ کدامشان (بدون استثنا هیچکدامشان) در هیچ اطلاعیه یا برنامهیی صحبت از آرزوی برقراری حکومت آخوندی و نظام ولایتفقیه نکرده بودند (گروه ”فداییان اسلام “و حزب ملل اسلامی هم که تنها مبلغان حکومت اسلامی بودند – و نه ولایتفقیه –دیرزمانی بود که دیگر موجودیتی نداشتند)
حتی خود خمینی هم شامل این اصل میگردد. او گرچه در سال 1348 سخنرانیهایی موسوم به ولایتفقیه ایراد کرد، اما به علت خارج بودنش از دور مبارزه، و میداندار بودن مجاهدین و چریکهای فدایی، هیچ اثر اجتماعی یا حتی تبلیغی از آن سخنرانیها و متن مکتوبش (که بعدها به اسم ”حکومت اسلامی“ چاپ شد) در عرصه جامعه و فرهنگ سیاسی آن سالها یافت مینشود.
حمید روحانی مورخ آخوندها، درباره خمینی در آن سالها نوشته: «… در آن روزها بهحدی جو بهنفع این گروه (یعنی مجاهدین) بود که میتوان گفت: کوچکترین انتقادی نسبت بهاین گروهک با شدیدترین ضربه روبهرو میشد. به همین علت هم بود که خمینی مطلقاً جرأت مطرح کردن ”تز متعفن ولایتفقیه “ را حتی در حد همان یکی دو اطلاعیهای که گاه و بیگاه میداد، نداشت.
همین حمید روحانی در ادامه، این نکته را بیشتر و بهتر باز کرده و نوشته: بسیاری از افراد را میشناسم بر این اعتقاد بودند که: دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت بهپایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق، در واقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق، نهضت را هدایت کند و انقلاب را بهپیش ببرد. و واقعاً هم این گروه در مردم پایگاهی بهدست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هر روز از ایران نامه میرسید مبنی بر اینکه: پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم، نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را میگیرند و... .» (پا به پای آفتاب – جلد 3 صفحه 163) با این وصف روشن است که خمینی بهرغم تمایلش به برقراری یک نظام ارتجاعی اما مطلقاً ”زهرة“ مطرح کردن تزهای قرون وسطاییاش را حداقل در آن شرایط نداشت و با توجه به زیرکی شیطانی و حسابگری ضدانقلابیاش، خود به نیکی میدانست فعلاً وقت مطرح کردن چنان مزخرفاتی نیست. کما اینکه با علم به ماهیت انقلابی مجاهدین و کینهای که از آنها از همان اوان به دل داشت و حتی از تأیید مبارزه مسلحانه آنها هم بهرغم درخواست و ملاقات حضوری نماینده مجاهدین از وی در نجف، خودداری کرده بود، اما برای اینکه از قافلة مجاهدین عقب نیفتد، تلاش میکرد خودش را به شکلی آبرومندانه به آنها متصل کند. مثلاً در سال 51 به ”فرزندان دلیر اسلام“ خط میداد که از همه جوانان مملکت، ”مجاهد “ بسازید! (یادآوری ضروری اینکه: نشریه پیام مجاهد که در زیر کلیشهای از آن در همین مورد میبینید، هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق نداشت، بلکه ارگان خارج کشوری نهضتیها محسوب میشد و صرفاً در هواداری از مجاهدین رزمنده داخل کشور و در ابراز ارادت به آنها، از مجاهدین و اخبارشان مطلب میزد)
سال
51 شاید یکی از درخشانترین سالهای یکهتازی مجاهدین در نبرد با دیکتاتوری
شاه بود. مجاهدین از زیر ضربه سنگین شهریور 50 کمر راست کرده بودند.
مجاهد کبیر رضا رضایی از چنگال ساواک گریخته بود و فرماندهی مجاهدین در خارج زندان را به دست گرفته بود.
نامههای افشاگرانه او در مورد ساواک شاه و شکنجههای قرون وسطایی رژیم، عالمگیر شده بود و هنوز هم سر و کلة اپورتونیستهای خائن، درون سازمان مجاهدین پیدا نشده بود.
طبیعی است که در آن شرایط، خمینی حالیاش باشد که چه بگوید و چه نگوید! چه رسد به اینکه شعار احمقانه ”پیش به سوی ولایت مطلقه فقیه! یا حتی حکومت اسلامی! “ سر دهد!
ضمن اینکه حتی در مورد تاریخ سخنرانیهای ولایتفقیه وی در سال 48 هم باید کمی تأمل کرد، چون با توجه به اینکه وی در یکی از همان درسها یا سخنرانیهایش، به جشنهای 2500ساله شاه اشاره میکند، معلوم میشود تاریخ واقعی سخنرانیها، بعد از جشنها یعنی پس از شهریور50 و ظهور اجتماعی مجاهدین خلق بوده و ”آقا! “ به دروغ میگوید سال 1348 آن جفنگیات را بافته!
مجاهد کبیر رضا رضایی از چنگال ساواک گریخته بود و فرماندهی مجاهدین در خارج زندان را به دست گرفته بود.
نامههای افشاگرانه او در مورد ساواک شاه و شکنجههای قرون وسطایی رژیم، عالمگیر شده بود و هنوز هم سر و کلة اپورتونیستهای خائن، درون سازمان مجاهدین پیدا نشده بود.
طبیعی است که در آن شرایط، خمینی حالیاش باشد که چه بگوید و چه نگوید! چه رسد به اینکه شعار احمقانه ”پیش به سوی ولایت مطلقه فقیه! یا حتی حکومت اسلامی! “ سر دهد!
ضمن اینکه حتی در مورد تاریخ سخنرانیهای ولایتفقیه وی در سال 48 هم باید کمی تأمل کرد، چون با توجه به اینکه وی در یکی از همان درسها یا سخنرانیهایش، به جشنهای 2500ساله شاه اشاره میکند، معلوم میشود تاریخ واقعی سخنرانیها، بعد از جشنها یعنی پس از شهریور50 و ظهور اجتماعی مجاهدین خلق بوده و ”آقا! “ به دروغ میگوید سال 1348 آن جفنگیات را بافته!
***
هر چیزی شناسنامهیی دارد
هر چیزی شناسنامهیی دارد
همانطورکه
هیچ چیزی خلق الساعه بهوجود نمیآید، انقلاب هم ”یکمرتبه! و به قول
معروف دفعتا واحده! “ به وجود نمیآید. به همین سالهایی که داریم با خمینی و
نظامش مبارزه میکنیم، نگاه کنید. سالهاست با خمینی و پاسداران و نیروی
انتظامی و لباس شخصیهایش درگیریم. کلی شورش و اعتصاب و تظاهرات و بعد هم
هرازگاهی یک شورش بزرگ اجتماعی مانند تظاهرات 30خرداد (سال 60) قیام شیراز
(سال 71) قیام اراک (سال 71) قیام مشهد (سال 71) قیام قزوین (سال 73) قیام
اسلامشهر (سال 74) قیام دانشجویی 18تیر (سال 78) و قیام معروف 88 را در
نظر بگیرید. طبعاً در توالی این حرکتها بسیاری میآیند و بسیاری میروند
اما اراده مردم به تغییر و دگرگونی استمرار مییابد. و این حرکتها،
پایههای هرمی میشوند که آجر به آجر آن در گذر سالیان روی هم چیده میشوند
تا سرانجام روزی با شکستن طلسم اختناق و هدایت جنبش توسط نیروی جنگنده
انقلاب، در قیامی بسا بزرگتر از همه قیامهای پیشین، به موجودیت این نظام
پایان دهد.
انقلاب 57 هم مانند همه انقلابهای دیگر، سابقه و پیشینهیی داشت و زیرساختی که البته از فردای کودتای 28مرداد سال 32 شروع شد، به قیام 15خرداد رسید و پس از سرکوبهای مکرر، سرانجام سر از انقلاب مسلحانه مجاهدین و چریکهای فدایی در سالهای دهه 40 به بعد در آورد. تنها اثر انگشت خمینی در سابقه انقلاب 57 را میتوان در همان ضدیتش با اصلاحات ارضی شاه و حق رأی زنان در سال 41 و کمی قبل و بعد از آن دید.
انقلاب 57 هم مانند همه انقلابهای دیگر، سابقه و پیشینهیی داشت و زیرساختی که البته از فردای کودتای 28مرداد سال 32 شروع شد، به قیام 15خرداد رسید و پس از سرکوبهای مکرر، سرانجام سر از انقلاب مسلحانه مجاهدین و چریکهای فدایی در سالهای دهه 40 به بعد در آورد. تنها اثر انگشت خمینی در سابقه انقلاب 57 را میتوان در همان ضدیتش با اصلاحات ارضی شاه و حق رأی زنان در سال 41 و کمی قبل و بعد از آن دید.
اما
همان تلگرافها و سخنرانیهای خمینی هم تماماً در کادر مورد قبول اعلیحضرت
همایونی بود و حداقل برای خود شاه هم معنی ساختار شکنی و انقلاب نمیداد.
به همین علت هم بود که شاه، خمینی را تحمل میکرد اما به مجاهدین و فداییها
که میرسید یا میکشت یا به زندان میانداخت.
خمینی البته تنها پس از سهمخواهی قدرت از شاه و مشخصاً پس از درخواستش از اعلیحضرت برای در اختیار گرفتن وزارت اوقاف و وزارت فرهنگ شاهنشاهی! حوصله مبارک! را سر برد و کارش به تبعید و اخراج از مملکت با یک هواپیمای باری کشید.
این، همه سابقه خمینی و سهم او در مبارزات منتهی به انقلاب 57 است (منهای آنچه که در نیمه دوم سال 57 اتفاق افتاد و جای بحث خود را دارد) وگرنه که تمامی اسناد و مدارک مربوط به انقلابی که منتهی به قیام ضدسلطنتی سال 57 شد آکنده از آثار مبارزات همان دو نیروی مسلح (مجاهدین و چریکها) و برخی احزاب و گروههای کوچکی است که حالت ”اقمار مبارزه مسلحانه “ در آن دوره را داشتند.
تنها سند حاکی از فعالیت سیاسی خمینی در آن روزگار، ضدیت وی با مبارزه مسلحانه بود و جنبه ”نفی“ داشت و نه جنبه ”اثباتی“. خمینی با فرصتطلبی خاص خود و با خوی ضدانقلابیاش، جلوی قیام مسلحانه فداییها با وقاحت ضدانقلابی کم نظیری ایستاد و موضعگیری کرد و آن را توطئه استعمارسرخ نامید (استعمار سرخ همان ”برچسبی“ است که شاه برای مخالفان کمونیست خود و با سوءاستفاده از خیانتهای تاریخی حزب توده بهکار میبرد و خمینی هم برای کوبیدن قهرمانان شهید سیاهکل، عیناً از همان ”برچسب “ استفاده کرد!) خمینی اما چون جلوی مجاهدین جرأت چنین زیادهرویهایی را نداشت، لذا با ”موش مردگی“ خاص خودش با مجاهدین تنظیم کرد!
خمینی البته تنها پس از سهمخواهی قدرت از شاه و مشخصاً پس از درخواستش از اعلیحضرت برای در اختیار گرفتن وزارت اوقاف و وزارت فرهنگ شاهنشاهی! حوصله مبارک! را سر برد و کارش به تبعید و اخراج از مملکت با یک هواپیمای باری کشید.
این، همه سابقه خمینی و سهم او در مبارزات منتهی به انقلاب 57 است (منهای آنچه که در نیمه دوم سال 57 اتفاق افتاد و جای بحث خود را دارد) وگرنه که تمامی اسناد و مدارک مربوط به انقلابی که منتهی به قیام ضدسلطنتی سال 57 شد آکنده از آثار مبارزات همان دو نیروی مسلح (مجاهدین و چریکها) و برخی احزاب و گروههای کوچکی است که حالت ”اقمار مبارزه مسلحانه “ در آن دوره را داشتند.
تنها سند حاکی از فعالیت سیاسی خمینی در آن روزگار، ضدیت وی با مبارزه مسلحانه بود و جنبه ”نفی“ داشت و نه جنبه ”اثباتی“. خمینی با فرصتطلبی خاص خود و با خوی ضدانقلابیاش، جلوی قیام مسلحانه فداییها با وقاحت ضدانقلابی کم نظیری ایستاد و موضعگیری کرد و آن را توطئه استعمارسرخ نامید (استعمار سرخ همان ”برچسبی“ است که شاه برای مخالفان کمونیست خود و با سوءاستفاده از خیانتهای تاریخی حزب توده بهکار میبرد و خمینی هم برای کوبیدن قهرمانان شهید سیاهکل، عیناً از همان ”برچسب “ استفاده کرد!) خمینی اما چون جلوی مجاهدین جرأت چنین زیادهرویهایی را نداشت، لذا با ”موش مردگی“ خاص خودش با مجاهدین تنظیم کرد!
***
حقیقت حی و حاضر!
حقیقت حی و حاضر!
امروزه
دروغ گفتن به مردم کار سختی شده، چرا که یک ابر اینترنتی با مجموعه
بیکرانی از اسناد و مدارک، دورتا دور کره زمین را فراگرفته و با یک جستجوی
چند ثانیهیی میتوان به راست و دروغ هر مطلبی پی برد یا حداقل، حد درست و
غلط هر ادعایی را با دقتی قابل قبول، تشخیص داد.
برای اینکه سر از سابقه انقلاب 57 در آوریم ناگزیر باید سرمان را از زیر چتر سیاه حکومتی و بمباران تبلیغاتی آخوندها در آوریم و نگاهی کنیم به رسانهها و ارگانهای تبلیغی احزاب، گروهها و دیگر شخصیتهای فعال در همان سالهای 50 تا 57.
منابع تبلیغی اپوزیسیون در سالهای اولیه 50 تا سقوط سلطنت در سال 57، محدود بود به چند نشریه و فرستنده رادیویی موج کوتاه، با شبی یک برنامه 15دقیقهیی تا یک ساعته که اساساً مروج دیدگاههای اپوزیسیون مسلح و یا حامی نیروهای مبارزه مسلحانه بودند.
مهمترین آنها عبارت بودند از: رادیو صدای انقلابیون ایران که بعداً با رادیو میهنپرستان جایگزین شد، رادیو پیک و صدای ملی و رادیو سروش. به جز رادیو میهنپرستان (بهعنوان مهمترین بلندگوی مبارزه مسلحانه و دیگر هواداران مبارزه مسلحانه در آن سالها)، بقیه فرستندهها برد چندانی در محافل مبارز آن روزگار نداشتند. لازم به یادآوری است که هیچیک از این فرستندهها هرگز و در هیچ مقطعی از تاریخ فعالیتشان، کلمهیی در ترویج، معرفی یا حتی نقد مقولهیی به اسم حکومت اسلامی یا ”ولایت فقیه“ پخش نکردهاند.
در کنار این فرستندهها، تعدادی نشریه خارج کشوری هم بود که کار همان رادیوها را در پهنه مطبوعاتی انجام میدادند.
نشریه باختر امروز که در حقیقت منعکسکننده اصلی بیانیهها و اخبار مجاهدین و چریکهای فدایی و اخبار جبهه ملی و نهضت آزادی و خمینی بود.
برای اینکه سر از سابقه انقلاب 57 در آوریم ناگزیر باید سرمان را از زیر چتر سیاه حکومتی و بمباران تبلیغاتی آخوندها در آوریم و نگاهی کنیم به رسانهها و ارگانهای تبلیغی احزاب، گروهها و دیگر شخصیتهای فعال در همان سالهای 50 تا 57.
منابع تبلیغی اپوزیسیون در سالهای اولیه 50 تا سقوط سلطنت در سال 57، محدود بود به چند نشریه و فرستنده رادیویی موج کوتاه، با شبی یک برنامه 15دقیقهیی تا یک ساعته که اساساً مروج دیدگاههای اپوزیسیون مسلح و یا حامی نیروهای مبارزه مسلحانه بودند.
مهمترین آنها عبارت بودند از: رادیو صدای انقلابیون ایران که بعداً با رادیو میهنپرستان جایگزین شد، رادیو پیک و صدای ملی و رادیو سروش. به جز رادیو میهنپرستان (بهعنوان مهمترین بلندگوی مبارزه مسلحانه و دیگر هواداران مبارزه مسلحانه در آن سالها)، بقیه فرستندهها برد چندانی در محافل مبارز آن روزگار نداشتند. لازم به یادآوری است که هیچیک از این فرستندهها هرگز و در هیچ مقطعی از تاریخ فعالیتشان، کلمهیی در ترویج، معرفی یا حتی نقد مقولهیی به اسم حکومت اسلامی یا ”ولایت فقیه“ پخش نکردهاند.
در کنار این فرستندهها، تعدادی نشریه خارج کشوری هم بود که کار همان رادیوها را در پهنه مطبوعاتی انجام میدادند.
نشریه باختر امروز که در حقیقت منعکسکننده اصلی بیانیهها و اخبار مجاهدین و چریکهای فدایی و اخبار جبهه ملی و نهضت آزادی و خمینی بود.
نشریه
پیام مجاهد که ارگان خارج کشوری نهضت آزادی تلقی میشد، عمدتاً اخبار
مبارزات مجاهدین خلق و خبرهای مربوط به برخی نیروهای مذهبی از جمله نهضت
آزادی و خمینی را منتشر میکرد.
نشریه
”حقیقت“ ارگان کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در اروپا و آمریکا که
منعکسکننده اخبار مبارزات داخل کشور بهویژه اخبار عملیات مجاهدین و
چریکها همچنین خبرهای ملاء دانشجویان مبارز خارج کشور بود.
در کنار این رسانهها، تعدادی هفتهنامه و گاهنامه کمونیستی هم بود که طبعاً هیچ ربطی به تبلیغات مذهبی و نیروهای مذهبی نداشتند و کار خودشان را میکردند و خط خودشان را پیش میبردند.
انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج کشور هم گرچه برای خود امکاناتی داشتند، اما همین انجمنها هم حداقل تا مقطع پیروزی انقلاب، همه اعتبار خود را در حمایت از مجاهدین خلق و پس از ضربه خائنانه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین در سال 54، در حمایت از مجاهدین باقی مانده بر آرمانهای اولیه سازمان، به دست میآوردند اما نشریاتشان در مجموع کم تیراژ و با برد اجتماعی بسیار محدود بود و همینها هم هرگز حتی تا شب پیروزی انقلاب 57 هیچ اسمی از ”ولایت فقیه “ نبرده بودند.
هم اینک نیز بسیاری از مطالب مهمترین آن رسانهها، یعنی دو نشریه باختر امروز و پیام مجاهد در دسترس عموم قرار دارد و جوانان هم میهن میتوانند به آنها مراجعه کرده تا سابقه انقلاب ایران را خاصه در سالهای 50 تا 57 دریابند و به چشم خویش ببینند که مهمترین ارگانهای تبلیغی اپوزیسیون ایران در آن سالها که حتی مطالب و اعلامیههای همین خمینی را هم با کمال احترام و با سلام و صلوات چاپ میکردند، هیچ مطلبی در باب ”ولایت فقیه ”و مزخرفات الحاقی آن و ”حکومت اسلامی خمینی“ بازتاب ندادهاند چرا که چیزی به این اسم و با این محتوا، هرگز جرأت مطرح شدن در عرصه سیاسی ایران و اپوزیسیون پیدا نکرده که کسی بخواهد بازتابش دهد!
در کنار این رسانهها، تعدادی هفتهنامه و گاهنامه کمونیستی هم بود که طبعاً هیچ ربطی به تبلیغات مذهبی و نیروهای مذهبی نداشتند و کار خودشان را میکردند و خط خودشان را پیش میبردند.
انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج کشور هم گرچه برای خود امکاناتی داشتند، اما همین انجمنها هم حداقل تا مقطع پیروزی انقلاب، همه اعتبار خود را در حمایت از مجاهدین خلق و پس از ضربه خائنانه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین در سال 54، در حمایت از مجاهدین باقی مانده بر آرمانهای اولیه سازمان، به دست میآوردند اما نشریاتشان در مجموع کم تیراژ و با برد اجتماعی بسیار محدود بود و همینها هم هرگز حتی تا شب پیروزی انقلاب 57 هیچ اسمی از ”ولایت فقیه “ نبرده بودند.
هم اینک نیز بسیاری از مطالب مهمترین آن رسانهها، یعنی دو نشریه باختر امروز و پیام مجاهد در دسترس عموم قرار دارد و جوانان هم میهن میتوانند به آنها مراجعه کرده تا سابقه انقلاب ایران را خاصه در سالهای 50 تا 57 دریابند و به چشم خویش ببینند که مهمترین ارگانهای تبلیغی اپوزیسیون ایران در آن سالها که حتی مطالب و اعلامیههای همین خمینی را هم با کمال احترام و با سلام و صلوات چاپ میکردند، هیچ مطلبی در باب ”ولایت فقیه ”و مزخرفات الحاقی آن و ”حکومت اسلامی خمینی“ بازتاب ندادهاند چرا که چیزی به این اسم و با این محتوا، هرگز جرأت مطرح شدن در عرصه سیاسی ایران و اپوزیسیون پیدا نکرده که کسی بخواهد بازتابش دهد!
سهل
است حتی کتابهای ”عقل منفصل امام! “ یعنی مرتضی مطهری و نماینده وی در
ایران، آیتالله منتظری نیز خالی از چنین پدیده وحشتناکی (ولایت فقیه) بود.
امری که هم اینک نیز با دیدن کتابهای آن زمان همینها و همه روحانیان متصل
به خمینی، قابل تشخیص است.
***
انزوای فرهنگی خمینی
و مطرود بودن ”نظریات ولایی“ اش تا ماهها پس از ورود به ایران انقلابی
و مطرود بودن ”نظریات ولایی“ اش تا ماهها پس از ورود به ایران انقلابی
جالبتر
از پیروان و مقلدین خمینی، خود خمینی است که او هم در همان سالها و حتی
همان گاهی که (چه در سال 48 و چه در سال 50 یا 54) مشغول درس و بحث پیرامون
حکومت اسلامی و باز کردن جعبة مارگیری ولایتفقیهش در حوزههای آخوندی نجف
بود، اساساً از بیان محتوای آنچه که تابلویش را داشت بالا میبرد، هیچ چیز
نمیگفت. هیچ چیز به استثنای یک نکته که هنگام تنه زدن به مجاهدین، پس از
خیانت اپورتونیستها گفت!
خمینی در یکی از جلسات درسش در نجف در مهرماه 56 ضمن گرفتن پاچه مجاهدین، از توحید آنها ”غلط “ گرفته بود که: ”حالا یک دستهیی پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد ، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علیالسواء، یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و بههم کار نداشته باشند؛ همه از یک آخوری بخورند…»
خمینی در سخنرانی خودش همچنین گفته بود: «میگویند: اصلاً مطلبی نیست اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، اما انسان بیطبقه» (کتاب کوثر ج1 ص 287).
او البته با این حرفها داشت نفراتش را در برابر آموزهها و فرهنگ مجاهدین، آب بندی میکرد! اما حالت قیافة همین خمینی وقتی در بدو ورودش به تهران، در همان فرودگاه مهرآباد و در خیرمقدم رسمی، با عباراتی مورد استقبال قرار گرفت که خودش در حوزه نجف آن را حیوانی!؟ نامیده بود، باید خیلی جالب بوده باشد. دانشجوی هوادار خمینی که اتفاقاً دستچین شده کمیته آخوندی استقبال از خمینی بود، در خطابة کوتاهش با امید به بنای ”جامعه توحیدی! “ از خمینی استقبال کرد! (عجب افتضاحی؟!) چهره خمینی در آن لحظه باید خیلی دیدنی بوده باشد چرا که با همان کلمات و فرهنگی داشت مورد استقبال میلیونها ایرانی قرار میگرفت که درست پاییز سال قبل، حضرتش به خیال خود ”پنبة “ آن را زده بود و در ضدیت با مجاهدین خلق گفته بود: ”توحید“ و ”جامعه توحیدی“ یک مقوله حیوانی است!
آن دانشجو البته یکی از عناصر باند مؤتلفه و دیگر اضداد آن روزگار مجاهدین بود و متنش را قریب به احتمال باید همان مطهری و امثالهم برایش نوشته و به دستش داده بودند! اما جو انقلابی جامعه و گستردگی فرهنگی که مجاهدین ایجاد کرده بودند آن چنان بود که حتی هنگام ورود خمینی با چند میلیون استقبال کننده هم، هنوز جایی برای خزعبلات فرهنگ متعفن ولاییاش وجود نداشت. (اصل خیرمقدم آن دانشجو را میتوانید در جلد 5 کتاب کوثر بخوانید).
باری، تصاویر واقعی انقلاب و شعارها و خواستهها و مطالباتش را میتوان از خلال همین واقعیتها به نیکی دریافت. گرچه که اطلاعات و دادههای آن ”ابر اینترنتی“ کماکان به قوت خود باقیست.
خمینی در یکی از جلسات درسش در نجف در مهرماه 56 ضمن گرفتن پاچه مجاهدین، از توحید آنها ”غلط “ گرفته بود که: ”حالا یک دستهیی پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد ، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علیالسواء، یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و بههم کار نداشته باشند؛ همه از یک آخوری بخورند…»
خمینی در سخنرانی خودش همچنین گفته بود: «میگویند: اصلاً مطلبی نیست اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، اما انسان بیطبقه» (کتاب کوثر ج1 ص 287).
او البته با این حرفها داشت نفراتش را در برابر آموزهها و فرهنگ مجاهدین، آب بندی میکرد! اما حالت قیافة همین خمینی وقتی در بدو ورودش به تهران، در همان فرودگاه مهرآباد و در خیرمقدم رسمی، با عباراتی مورد استقبال قرار گرفت که خودش در حوزه نجف آن را حیوانی!؟ نامیده بود، باید خیلی جالب بوده باشد. دانشجوی هوادار خمینی که اتفاقاً دستچین شده کمیته آخوندی استقبال از خمینی بود، در خطابة کوتاهش با امید به بنای ”جامعه توحیدی! “ از خمینی استقبال کرد! (عجب افتضاحی؟!) چهره خمینی در آن لحظه باید خیلی دیدنی بوده باشد چرا که با همان کلمات و فرهنگی داشت مورد استقبال میلیونها ایرانی قرار میگرفت که درست پاییز سال قبل، حضرتش به خیال خود ”پنبة “ آن را زده بود و در ضدیت با مجاهدین خلق گفته بود: ”توحید“ و ”جامعه توحیدی“ یک مقوله حیوانی است!
آن دانشجو البته یکی از عناصر باند مؤتلفه و دیگر اضداد آن روزگار مجاهدین بود و متنش را قریب به احتمال باید همان مطهری و امثالهم برایش نوشته و به دستش داده بودند! اما جو انقلابی جامعه و گستردگی فرهنگی که مجاهدین ایجاد کرده بودند آن چنان بود که حتی هنگام ورود خمینی با چند میلیون استقبال کننده هم، هنوز جایی برای خزعبلات فرهنگ متعفن ولاییاش وجود نداشت. (اصل خیرمقدم آن دانشجو را میتوانید در جلد 5 کتاب کوثر بخوانید).
باری، تصاویر واقعی انقلاب و شعارها و خواستهها و مطالباتش را میتوان از خلال همین واقعیتها به نیکی دریافت. گرچه که اطلاعات و دادههای آن ”ابر اینترنتی“ کماکان به قوت خود باقیست.
***
به
هر حال، هرچه در ”روزشمار“ آخرین سال منتهی به انقلاب 57 (مشخصا سال 57 و
نه حتی سال 56!) جلوتر بیاییم (به آرشیو روزنامههای رسمی و غیررسمی و
اپوزیسیون آن روزها نگاه کنیم یعنی وقتی که دیگر انقلابی بودن خرج چندانی
نداشت) میدان دار شدن آخوندها بیشتر و بیشتر به چشم میخورد، تا بعد از
17شهریور 57 که همه چیز با سرعتی حیرت انگیز، شروع به تغییر میکند و
شعارهای آخوندی و بعد هم اصطلاح ”جمهوری اسلامی“ سر و کلهاش پیدا میشود
اما با اینهمه، باز هم هیچ، هیچ، هیچ اثری از آثار مقولهیی به اسم ”ولایت
فقیه و قصاص “ و این قبیل مزخرفات و متعلقات مرگبارش هرگز! هرگز! در پهنه
سیاسی ایران دیده نمیشود تا برسیم به چند ماه پس از جلوس خمینی به کرسی
قدرت و شعبده مجلس خبرگان و فاجعه قانون اساسی!
***
این بار نگاهی کنیم به اسناد انقلاب ایران در داخل کشور
این بار نگاهی کنیم به اسناد انقلاب ایران در داخل کشور
اگر
به سالهای 50 تا 56 و اسناد انقلاب ایران در آن سالها نگاه کنید فقط و فقط
صحبت از مبارزه با دیکتاتوری و برقراری آزادی است به اضافه یک حکومت
دموکراتیک. همین کلمه ”دموکراتیک “ را میتوانید پای بسیاری اطلاعیههای آن
روزگار گروههای سیاسی بیابید اما باز هم و به تکرار باید گفت، صحبت از:
”ولایت فقیه “ یا ”ولایت مطلقه فقیه “ یا ”ولی امر یا ولایت امر مسلمین جهان “ و حکومت شرعی در برابر حکومت عرفی یا انحلال دادگستری و برقراری ”محاکم شرعی“ و ”قاضی شرع “ و از این قبیل، حتی یک مورد هم نمیتوان در عرصه مطالبات اجتماعی آن روزگار یافت!
هر جوان و هر پژوهشگری که خواهان سر در آوردن از هزارتوی آن روزهاست، بهراحتی میتواند با مراجعه به اینترنت و نگاهی به شعارهای انقلاب 57 (که اساساً مربوط به نیمه دوم سال 57 است) دریابد فرهنگ و تعابیری که امروزه در چنبره آنها ”گیر “ افتاده، در هیچیک از خواستههای اعلام شده آن انقلاب نبود! و تماماً پس از جلوس خمینی بر کرسی رهبری و احراز تسلط نسبی بر اهرمهای قدرت، آرام آرام سر زبانها انداخته شدهاند!
نگاهی به شعارهای تظاهرات پس از 17شهریور 57 و دیوار نوشتههای آن روزگار، یکی دیگر از اسناد معتبر برای درک هویت راستین انقلاب 57 است (تأکید میشود: پس از 17شهریور 57! زیرا از این تاریخ به بعد است که خمینی و باندش در انقلاب ایران، جان میگیرند و حیطهیی برای خود به هم میزنند).
درباره شعارهای انقلاب 57 پژوهشهای متعددی انجام شده که بعضاً روی شبکه اینترنت قابل دسترسی هستند. این پژوهشگران عموماً دست پروردگان همین نظاماند و حتی سایت و کتاب و وبلاگشان هم با اسامی سران کشته شده رژیم، نامگذاری شدهاند. ولی حتی شعارهای ثبت شده اینها را هم اگر ببینید، باز هم اسم و اثری از ”ولایت فقیه“ و اینکه مردم ایران در خیابانها شعار داده باشند ما ”ولایت فقیه میخواهیم! “ یا ”ما خواهان اجرای قانون قصاص به جای قوانین موجود هستیم! “ یا ”ما قاضی شرع میخواهیم! “ به چشم نمیخورد. یکی از همین پژوهشگران حکومتی پس از ذکر و طبقهبندی شعارهای انقلاب 57، مقایسه کمی آنها را در یک نمودار فراوانی به شکل زیر نمایش داده. (برگرفته از سایتهای حکومتی)
”ولایت فقیه “ یا ”ولایت مطلقه فقیه “ یا ”ولی امر یا ولایت امر مسلمین جهان “ و حکومت شرعی در برابر حکومت عرفی یا انحلال دادگستری و برقراری ”محاکم شرعی“ و ”قاضی شرع “ و از این قبیل، حتی یک مورد هم نمیتوان در عرصه مطالبات اجتماعی آن روزگار یافت!
هر جوان و هر پژوهشگری که خواهان سر در آوردن از هزارتوی آن روزهاست، بهراحتی میتواند با مراجعه به اینترنت و نگاهی به شعارهای انقلاب 57 (که اساساً مربوط به نیمه دوم سال 57 است) دریابد فرهنگ و تعابیری که امروزه در چنبره آنها ”گیر “ افتاده، در هیچیک از خواستههای اعلام شده آن انقلاب نبود! و تماماً پس از جلوس خمینی بر کرسی رهبری و احراز تسلط نسبی بر اهرمهای قدرت، آرام آرام سر زبانها انداخته شدهاند!
نگاهی به شعارهای تظاهرات پس از 17شهریور 57 و دیوار نوشتههای آن روزگار، یکی دیگر از اسناد معتبر برای درک هویت راستین انقلاب 57 است (تأکید میشود: پس از 17شهریور 57! زیرا از این تاریخ به بعد است که خمینی و باندش در انقلاب ایران، جان میگیرند و حیطهیی برای خود به هم میزنند).
درباره شعارهای انقلاب 57 پژوهشهای متعددی انجام شده که بعضاً روی شبکه اینترنت قابل دسترسی هستند. این پژوهشگران عموماً دست پروردگان همین نظاماند و حتی سایت و کتاب و وبلاگشان هم با اسامی سران کشته شده رژیم، نامگذاری شدهاند. ولی حتی شعارهای ثبت شده اینها را هم اگر ببینید، باز هم اسم و اثری از ”ولایت فقیه“ و اینکه مردم ایران در خیابانها شعار داده باشند ما ”ولایت فقیه میخواهیم! “ یا ”ما خواهان اجرای قانون قصاص به جای قوانین موجود هستیم! “ یا ”ما قاضی شرع میخواهیم! “ به چشم نمیخورد. یکی از همین پژوهشگران حکومتی پس از ذکر و طبقهبندی شعارهای انقلاب 57، مقایسه کمی آنها را در یک نمودار فراوانی به شکل زیر نمایش داده. (برگرفته از سایتهای حکومتی)
لازم
به یادآوری است که در نمودار بالا، شعارهایی که زیر عنوان ”امام خمینی“
کمیتگذاری شدهاند تماماً شعارهای حمایت از وی بودهاند و ربطی به ”ولایت
فقیه و ملحقاتش “ نداشتهاند.
البته رژیم در این مورد هم تا توانسته تیغ سانسور را در جمعآوری اسناد حقیقی انقلاب بهکار برده اما هنوز هم آثاری از واقعیت آن روزها را میتوان در گوشه و کنار اینترنت یافت.
بهعنوان نمونه، همبستگی ادیان یکی از شعارهای آن روزها بود، صحبتی هم از ”جزیه! “ و محدودیت برای پیروان سایر ادیان نبود، چه رسد به اینکه کسی را به جرم تغییر عقیده و با حکم ”ارتداد“ اعدام کنند.
البته رژیم در این مورد هم تا توانسته تیغ سانسور را در جمعآوری اسناد حقیقی انقلاب بهکار برده اما هنوز هم آثاری از واقعیت آن روزها را میتوان در گوشه و کنار اینترنت یافت.
بهعنوان نمونه، همبستگی ادیان یکی از شعارهای آن روزها بود، صحبتی هم از ”جزیه! “ و محدودیت برای پیروان سایر ادیان نبود، چه رسد به اینکه کسی را به جرم تغییر عقیده و با حکم ”ارتداد“ اعدام کنند.
مسلمان، مسیحی، کلیمی، زردشتی پیوندتان مبارک
آن
روزها بالابردن تصاویر زنانی که در صفوف مجاهدین خلق و مبارزه مسلحانه
جانباخته بودند (بدون اینکه به اصول عقایدشان کاری داشته باشند) یکی از
افتخارات همین آخوندها محسوب میشد.
چاپ
تصاویر زنان مسلح مسلمان که نمادی از زنان مجاهد خلق بودند، یکی از
انگیزانندهترین تصاویری بود که به تیراژ روزنامههای آن روزها میافزود.
در آن روزها آخوندها نه تنها با انتشار این عکسها مخالفتی نداشتند بلکه
وجود چنین زنان مسلمان و مبارزی را نشانهیی بر مترقی بودن خود و دینشان
میدانستند و هیچ ایرادی از سرو وضع و لباسشان نمیگرفتند.
بگذریم
که واقعیت آنچنان آشکار بوده که هنوز برخی عوامل رژیم گاه و بیگاه ”بند“
را آب داده و به گوشههایی از حقیقت اذعان میکنند. مانند صفار هرندی که در
یک مصاحبه تلویزیونی در سال 94 گفت: ”شما اگه همین آرشیوهای سیما
رو نگاه کنید توی تظاهرات 56 -57 هستن. چریکهای فدایی خلق هستن، آرمشون
هست. مجاهدین خلق هستن. عکس کشته شده هاشون هست! خب اینا میتونن ادعا کنن،
بگن: انقلاب مال ما بود، دزدیدن بردنش جای دیگه! “
اما جالب اینکه امروزه از همان عکسهایی که حتی صفار هرندی هم ردشان را در آرشیو تلویزیون حکومتی میدهد، هیچ اثری در رسانهها نیست!
اما جالب اینکه امروزه از همان عکسهایی که حتی صفار هرندی هم ردشان را در آرشیو تلویزیون حکومتی میدهد، هیچ اثری در رسانهها نیست!
***
روش گام به گام خمینی در مسخ انقلاب
روش گام به گام خمینی در مسخ انقلاب
آیا
شما هم کتاب مسخ کافکا را خواندهاید؟ اینطوری شروع میشود: یک روز صبح
همین که ”گریگوآر سامسا“ از خواب آشفتهیی پرید، در رختخواب خود به حشره
تمامعیار عجیبی مبدل شده بود!... به خود گفت: کاش دوباره کمی بخوابم تا
این خواب مزخرف را فراموش کنم. ولی این کار به کلی غیرممکن بود (چون او
بیدار بود و حقیقتاً به یک حشره تبدیل شده بود!) داستان انقلاب 57 هم همین
گونه بود.
خمینی سیاستمدار موذی و مکاری بود. او تا وقتی که پایش به زمین ایران نرسیده بود، تکیه کلامش ”همه با هم “ بود. تکیه کلامی که با همان لهجه عهدبوقیاش و با تکرار وقت و بیوقت آن وانمود میکرد رهبر جبهه سراسری مردم ایران در ضدیت با دیکتاتوری وابسته شاه است. رهبر مردمی با افکار و عقاید گوناگون، طبقات مختلف و ملیتهای متعدد که همگی با هوشیاری انقلابی تمامی تفاوتها و اختلافنظرهایشان را کنار گذاشته و در سرنگونی دیکتاتوری وابسته شاه با یکدیگر متحد شده بودند. از همینرو خمینی هم تلاش میکرد نقش ”پدرانه “یی ایفا کند و با اینکه خودش مخالف سرسخت بسیاری از خواستههای انقلابی مردم بود، اما در ظاهر خود را با آنها همراه و هم سنگر نشان میداد. او با همین ترفند، زمام انقلاب را به دست گرفت ویکی از زیباترین انقلابهای تاریخ معاصر جهان را پله پله به یک هیولای بد منظر تبدیل کرد.
در نمونه زیر ببینید چگونه ”خواست برابری“ زنان را از ”تراز“ دوران معاصر به ادوار مادون فئودالی تنزل داد!؟ این نمونه را بخوانید و به همین قیاس، آن را در مورد ”دموکراسی“، ”عدالت اجتماعی“ و سایر مطالبات انقلابی مردم ایران تعمیم دهید تا دریابید چگونه، انقلاب مسخ شد؟
*
ببینید در آبان 57 در مصاحبهیی که بعدها در صحیفة نور ج5 ص 70 هم چاپ شد، چگونه دم از برابری زن و مرد میزده!؟
خمینی: زنها در حکومت اسلامی آزادند. حقوق آنان مثل حقوق مردهاست. اسلام زن را از اسارت مردها بیرون آورد و آنها را هم ردیف مردها قرار داده است. تبلیغاتی که علیه ما میشود برای انحراف مردم است.
خمینی تا وقتی در پاریس بود هیچ اجباری در مورد حجاب زنان اعلام نکرد بلکه حتی روز اول بهمن 57 در همان پاریس گفت: حجاب، انتخاب زن مسلمان است و هیچ اجباری در مورد آن نیست!
خمینی سیاستمدار موذی و مکاری بود. او تا وقتی که پایش به زمین ایران نرسیده بود، تکیه کلامش ”همه با هم “ بود. تکیه کلامی که با همان لهجه عهدبوقیاش و با تکرار وقت و بیوقت آن وانمود میکرد رهبر جبهه سراسری مردم ایران در ضدیت با دیکتاتوری وابسته شاه است. رهبر مردمی با افکار و عقاید گوناگون، طبقات مختلف و ملیتهای متعدد که همگی با هوشیاری انقلابی تمامی تفاوتها و اختلافنظرهایشان را کنار گذاشته و در سرنگونی دیکتاتوری وابسته شاه با یکدیگر متحد شده بودند. از همینرو خمینی هم تلاش میکرد نقش ”پدرانه “یی ایفا کند و با اینکه خودش مخالف سرسخت بسیاری از خواستههای انقلابی مردم بود، اما در ظاهر خود را با آنها همراه و هم سنگر نشان میداد. او با همین ترفند، زمام انقلاب را به دست گرفت ویکی از زیباترین انقلابهای تاریخ معاصر جهان را پله پله به یک هیولای بد منظر تبدیل کرد.
در نمونه زیر ببینید چگونه ”خواست برابری“ زنان را از ”تراز“ دوران معاصر به ادوار مادون فئودالی تنزل داد!؟ این نمونه را بخوانید و به همین قیاس، آن را در مورد ”دموکراسی“، ”عدالت اجتماعی“ و سایر مطالبات انقلابی مردم ایران تعمیم دهید تا دریابید چگونه، انقلاب مسخ شد؟
*
ببینید در آبان 57 در مصاحبهیی که بعدها در صحیفة نور ج5 ص 70 هم چاپ شد، چگونه دم از برابری زن و مرد میزده!؟
خمینی: زنها در حکومت اسلامی آزادند. حقوق آنان مثل حقوق مردهاست. اسلام زن را از اسارت مردها بیرون آورد و آنها را هم ردیف مردها قرار داده است. تبلیغاتی که علیه ما میشود برای انحراف مردم است.
خمینی تا وقتی در پاریس بود هیچ اجباری در مورد حجاب زنان اعلام نکرد بلکه حتی روز اول بهمن 57 در همان پاریس گفت: حجاب، انتخاب زن مسلمان است و هیچ اجباری در مورد آن نیست!
اما
همین که پایش به تهران رسید و قدرت را قبضه کرد حرف دیگری مبنی بر لزوم
رعایت سراسری حجاب بر زبان راند. انعکاس اجتماعی حرف خمینی بسیار منفی و
خطرناک بود.
زنان
در تهران و بهمناسبت روز جهانی زن یک راهپیمایی اعتراضی برپا کردند (روز
12اسفند 57) و در مسیر راهپیمایی خود به ساختمان دادگستری رفتند و کار بالا
گرفت. خمینی برای ختم غائله، مهندس بازرگان نخستوزیر دولت موقت یا به قول
خمینی، رئیس دولت امام زمانش (؟!) را به صحنه فرستاد و از زبان او حرفش را
پس گرفت. بازرگان بر ”عدم اجباری بودن حجاب زنان “ تأکید کرد.
در
همین هنگام برخی زنان روشنفکر و نویسنده و بعضی گروههای سیاسی و حتی
آیتالله طالقانی نیز برای جلوگیری از شقه زودرس انقلاب لرزانی که هنوز
بیشتر از چند روز از پیروزیش نگذشته بود به میدان آمدند و با تأکید بر تضاد
اصلی انقلابی که هنوز با عناصر مسلح ساواک و ضدانقلاب درگیر بود، نکاتی
گفتند تا ”ویراژ“ احمقانه و البته خائنانه خمینی را منتفی کنند.
آقای طالقانی گفت: در مورد حجاب، اجباری در کار نیست.
خمینی
که بهشدت قافیه را باخته بود، بزدلانه خود را پشت عبای آیتالله طالقانی
(که محبوبیت بیمانندی در میان جوانان و روشنفکران و عمده گروههای سیاسی
داشت) پنهان کرد و نظرش را تغییر داد.
امام: نظر آیتالله طالقانی درباره حجاب صحیح است!
البته
داستان به همینجا ختم نشد و به مرور زمان که خمینی نیروهای سرکوبگر و
عناصر چماقدارش را سازمان میداد، به همان میزان هم ”ولوم“ اختناق و سرکوب
را بالا میبرد و از جمله گام به گام به اجباری کردن حجاب نزدیک و نزدیکتر
میشد تا جاییکه ابتدا ورود زنان بیحجاب را به برخی مغازهها و ادارات
ممنوع کرد، زنان قاضی را بازنشسته کرد و سرانجام وقتی هم که توانست مجاهدین
خلق را در سی خرداد 60 سرکوب کرده و اختناق سراسری را در مملکت حاکم کند،
در سال 62 با تعیین مجازات برای عدم رعایت حجاب در معابر عمومی، حجاب را
اجباری کرد. و پایان این تراژدی را در روز 24آذر سال 1365 به نمایش گذاشت.
در آن روز آخوند محمد یزدی رئیس وقت قوه قضاییه خمینی در مصاحبهیی که
روزنامه حکومتی رسالت آن را منتشر کرد، گفت: زن شما که در مالکیت شما
میباشد، در واقع برده شماست!
***
داستان غمبار و نفرتانگیز مسخ حقوق زنان توسط خمینی فقط یک نمونه بود. خمینی در مورد دموکراسی هم همین روش را بهکار گرفت. در پاریس که بود چپ و راست مصاحبه میکرد و دم از آزادی و دموکراسی میزد، به قدرت که رسید سیاهترین رژیم دیکتاتوری تمام تاریخ ایران را برقرار کرد.
***
داستان غمبار و نفرتانگیز مسخ حقوق زنان توسط خمینی فقط یک نمونه بود. خمینی در مورد دموکراسی هم همین روش را بهکار گرفت. در پاریس که بود چپ و راست مصاحبه میکرد و دم از آزادی و دموکراسی میزد، به قدرت که رسید سیاهترین رژیم دیکتاتوری تمام تاریخ ایران را برقرار کرد.
کیهان 26 دی 57
امام خمینی: همه احزاب در ابراز عقیده آزاد هستند
مارکسیستها در ابراز عقیده آزاد هستند.
ما، زندان سیاسی نخواهیم ساخت.
امام خمینی: همه احزاب در ابراز عقیده آزاد هستند
مارکسیستها در ابراز عقیده آزاد هستند.
ما، زندان سیاسی نخواهیم ساخت.
مصاحبه با خبرنگاران ایرانی. سوم بهمن 57 در پاریس
در حکومت اسلامی، دیکتاتوری وجود ندارد.
در حکومت اسلامی، دیکتاتوری وجود ندارد.
خمینی
در پاریس هرگز در مورد محتوای نظام سیاسیای که در نظر داشت، چیزی نگفت و
در جواب خبرنگارهایی که در مورد اقتصاد و سیاست آتی ایران از او سؤال
میکردند، میگفت: الآن وقت این حرفها نیست و حداکثر میگفت بعدا، بعدا!
در یک مصاحبه با کیهان (2بهمن57) هم گفت: راهی را که باید در آینده برویم
در بهشت زهرا خواهم گفت. اما در بهشت زهرا هم دستش را رو نکرد و هیچ
اشارهیی به ”ولایت فقیه“ نکرد.
*
خمینی وقتی پلاکاردها و شعارهای مردم در تظاهرات داخل کشور را میدید و میشنید، با وعده و وعیدهایی که یکی دو نمونه آنها را در بالا دیدید، خودش را همرنگ جماعت میکرد. بهعنوان نمونه روی پلاکاردی که در عکس زیر دیده میشود و مربوط به تظاهرات همان ماههای پایان انقلاب (زمستان 57) است، نوشته شده: هرکس حق دارد در امور عمومی کشور خود شرکت کند.
*
خمینی وقتی پلاکاردها و شعارهای مردم در تظاهرات داخل کشور را میدید و میشنید، با وعده و وعیدهایی که یکی دو نمونه آنها را در بالا دیدید، خودش را همرنگ جماعت میکرد. بهعنوان نمونه روی پلاکاردی که در عکس زیر دیده میشود و مربوط به تظاهرات همان ماههای پایان انقلاب (زمستان 57) است، نوشته شده: هرکس حق دارد در امور عمومی کشور خود شرکت کند.
خمینی هم بلافاصله روز 19بهمن در روزنامه کیهان دم میگرفت و میگفت: حقوق ملت کرد به خود آنها واگذار میشود.
اینهم تصویری از قتلعام کردها توسط پاسداران در تاریخ 5شهریور 58 در سنندج یعنی هنگامی که خمینی به قدرت مسلط شد.
اینهم تصویری از قتلعام کردها توسط پاسداران در تاریخ 5شهریور 58 در سنندج یعنی هنگامی که خمینی به قدرت مسلط شد.
***
چند نمونه دیگر هم بخوانیم و بگذریم.
خمینی
وقتی در پاریس بود در مصاحبهیی در 19مهر 57 به خبرنگاران گفت: ما که
میگوییم حکومت اسلامی! می خواهیم جلوی این هرزهها گرفته شود، نه اینکه
برگردیم به 1400سال پیش! ما میخواهیم به عدالت 1400سال پیشش برگردیم. همه
مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم (کتاب مصاحبه با خبرنگاران.
انتشارات پیام آزادی زمستان 58 ص122) اما در تهران و پس از قتلعام
مجاهدین، به صراحت گفت: بله! ما مرتجع هستیم، شما روشنفکر هستید، شما
روشنفکرها نمیخواهید ما به 1400سال قبل برگردیم. خمینی در حالی که تأکید
میکرد: ما میخواهیم به 1400سال قبل برگردیم، همانجا و در همان سخنرانی
اضافه کرد: مملکت نگهداشتن به آزادی نیست، این آزادی که شما میگویید باد
میدهد این مملکت را، بر باد میدهد!
او در سخنرانی 26 دی 57 که هنوز در پاریس بود و دستش به اهرمهای قدرت نرسیده بود میگفت: من چنین چیزی نگفتهام که روحانیان متکفل حکومت خواهند شد! روحانیان شغلشان چیز دیگری است. این حرف را با وضعیت امروز ایران مشاغل دولتی آخوندها مقایسه کنید و...
خمینی خود نیز میدانست که این همه دروغی که گفته، باعث مضحکهاش در میان مردم شده در نتیجه با دریدگی ویژهیی که تنها از او بر میآمد، در آذر 62 گفت: ”ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم“ (صحیفة نور ج 18 ص 178). خب برگردیم به اول این قسمت و داستان مسخ کافکا و آخوندی که حشره شد و با خودش یک انقلاب را هم مسخ کرد.
او در سخنرانی 26 دی 57 که هنوز در پاریس بود و دستش به اهرمهای قدرت نرسیده بود میگفت: من چنین چیزی نگفتهام که روحانیان متکفل حکومت خواهند شد! روحانیان شغلشان چیز دیگری است. این حرف را با وضعیت امروز ایران مشاغل دولتی آخوندها مقایسه کنید و...
خمینی خود نیز میدانست که این همه دروغی که گفته، باعث مضحکهاش در میان مردم شده در نتیجه با دریدگی ویژهیی که تنها از او بر میآمد، در آذر 62 گفت: ”ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم“ (صحیفة نور ج 18 ص 178). خب برگردیم به اول این قسمت و داستان مسخ کافکا و آخوندی که حشره شد و با خودش یک انقلاب را هم مسخ کرد.
***
مردم به آرامی از پیرامونش گریختند
مردم به آرامی از پیرامونش گریختند
این داستان انقلابی بود که خمینی بر موج آن سوار شد، رهبری آن را به ناحق به دست گرفت و آن را به مسلخ برد.
روزی که خمینی وارد ایران شد، گرچه شخصاً مورد اعتماد و احترام ملتی بود که ذات پلیدش را نمیشناختند اما در برابر حرفها و کارها و برنامههایش بهشدت حساس بودند و واکنش نشان میدادند. منظور از مردم در این جمله، مطلقاً گروههای سیاسی نیستند (بهعنوان نمونه مسعود رجوی از سال 54 درباره جدیت تهدید فروغلتیدن انقلاب ایران به ورطه ارتجاع هشدار داده بود) بلکه دقیقاً توده مردم غیرمتشکلی هستند که هنوز نیروهای سیاسی، حتی معروفترینشان یعنی مجاهدین خلق را هم درست و حسابی نمیشناختند. اما همین مردم در برابر حرفها و حرکات مشکوک خمینی (که شمهای از آنها را در مطالب پیشین دیدید، مانند خلف وعدههای شگفت انگیزش در مورد حقوق زنان، آزادیها و...) آنچنان به سرعت از او کنار کشیدند که حتی شخص خمینی هم به وحشت افتاد. اگر سخنرانیهای او در سالهای 58 و 59 را شنیده باشید میتوانید به یاد آورید چگونه پشت میکروفون رو به مردم عصبانی میشد و با آمیزهیی از ترس و عصبانیت، شنوندگانش را شماتت میکرد که: ”اسلام غریبه! کسی اسلاما نشناخته. مثل یه آدم غریبی که وارد یه جایی میشه که نمیشناسنش اسلام هم الآن اینطوریه! غریبه اسلام! “
و هنگامی که با امتناع نیروهای سیاسی و تودههای هوادارشان روبهرو میشد، کنترل خود را از دست میداد و با ناشیگری سیاسی حیرت انگیزی جلوی دوربین تلویزیون و میکروفون رادیو با غیظ و کین کف به دهان میآورد و فریاد میکشید: ”شما از اسلام چه میدونید! چه بدی دیدید از اسلام؟“
خمینی حق داشت، حرفش کاملاً درست بود، حقیقتاً هم هیچکس اسلام خمینی را نشناخته بود، هیچکس نمیدانست پیرمرد واقعاً در مخیلهاش چه میگذرد که ناگهان تمامی حرفها و قول و قرارهای پاریسیاش را به کناری نهاده و درصدد پیاده کردن یک حکومت ارتجاعی ماقبل تاریخی تحت عنوان ولایتفقیه بر آمده. حکومتی که یکی از ملحقات قانون اساسیاش، قانون ضدبشری قصاص است و سنگسار و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن و...
تنها با اولین سنگسارها و با اولین اعدامهای خیابانی و دست قطع کردنها بود که مردم ناگهان خود را با یک هیولا رو در رو دیدند، هیولایی به اسم امام خمینی که تا همین چند ماه پیش در پاریس میگفت ما به تمام قوانین حقوقبشر احترام میگذاریم و...
و به این ترتیب، از همان لحظات آغازین تکیه زدن خمینی به تخت زعامت، یک ماراتون پرسرعت و سرگیجه آور سیاسی بین او و عوامل و مزدورانش از یک سو و مردم و بسیاری نیروهای سیاسی از سوی دیگر شروع شد!
خمینی تلاش میکرد، تا نقاب کاملاً از چهرهاش نیفتاده، با برگزاری نیم دوجین انتخابات، به خودش و نظام ”نیست در جهان“ش! وجهه ”قانون“ی داده و همه مخالفانش را هم با همان فرهنگ و منطق بازاری خودش، ”چکی“ در آفساید قرار داده و همه را خارج از محدوده و ”ضد قانون“ و ”ضد انقلاب“ طبقهبندی کند!
واکنش مردم البته همانی بود که شایسته یک خلق انقلاب کرده است.
خمینی از 13فروردین 58 تا اسفند همان سال، پنج رفراندوم و انتخابات برگزار کرد. تعداد شرکت کنندگان در اولین انتخابات حدود 20 میلیون نفر بود و در آخرین انتخابات تنها حدود 10 میلیون شرکت کردند!
روزی که خمینی وارد ایران شد، گرچه شخصاً مورد اعتماد و احترام ملتی بود که ذات پلیدش را نمیشناختند اما در برابر حرفها و کارها و برنامههایش بهشدت حساس بودند و واکنش نشان میدادند. منظور از مردم در این جمله، مطلقاً گروههای سیاسی نیستند (بهعنوان نمونه مسعود رجوی از سال 54 درباره جدیت تهدید فروغلتیدن انقلاب ایران به ورطه ارتجاع هشدار داده بود) بلکه دقیقاً توده مردم غیرمتشکلی هستند که هنوز نیروهای سیاسی، حتی معروفترینشان یعنی مجاهدین خلق را هم درست و حسابی نمیشناختند. اما همین مردم در برابر حرفها و حرکات مشکوک خمینی (که شمهای از آنها را در مطالب پیشین دیدید، مانند خلف وعدههای شگفت انگیزش در مورد حقوق زنان، آزادیها و...) آنچنان به سرعت از او کنار کشیدند که حتی شخص خمینی هم به وحشت افتاد. اگر سخنرانیهای او در سالهای 58 و 59 را شنیده باشید میتوانید به یاد آورید چگونه پشت میکروفون رو به مردم عصبانی میشد و با آمیزهیی از ترس و عصبانیت، شنوندگانش را شماتت میکرد که: ”اسلام غریبه! کسی اسلاما نشناخته. مثل یه آدم غریبی که وارد یه جایی میشه که نمیشناسنش اسلام هم الآن اینطوریه! غریبه اسلام! “
و هنگامی که با امتناع نیروهای سیاسی و تودههای هوادارشان روبهرو میشد، کنترل خود را از دست میداد و با ناشیگری سیاسی حیرت انگیزی جلوی دوربین تلویزیون و میکروفون رادیو با غیظ و کین کف به دهان میآورد و فریاد میکشید: ”شما از اسلام چه میدونید! چه بدی دیدید از اسلام؟“
خمینی حق داشت، حرفش کاملاً درست بود، حقیقتاً هم هیچکس اسلام خمینی را نشناخته بود، هیچکس نمیدانست پیرمرد واقعاً در مخیلهاش چه میگذرد که ناگهان تمامی حرفها و قول و قرارهای پاریسیاش را به کناری نهاده و درصدد پیاده کردن یک حکومت ارتجاعی ماقبل تاریخی تحت عنوان ولایتفقیه بر آمده. حکومتی که یکی از ملحقات قانون اساسیاش، قانون ضدبشری قصاص است و سنگسار و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن و...
تنها با اولین سنگسارها و با اولین اعدامهای خیابانی و دست قطع کردنها بود که مردم ناگهان خود را با یک هیولا رو در رو دیدند، هیولایی به اسم امام خمینی که تا همین چند ماه پیش در پاریس میگفت ما به تمام قوانین حقوقبشر احترام میگذاریم و...
و به این ترتیب، از همان لحظات آغازین تکیه زدن خمینی به تخت زعامت، یک ماراتون پرسرعت و سرگیجه آور سیاسی بین او و عوامل و مزدورانش از یک سو و مردم و بسیاری نیروهای سیاسی از سوی دیگر شروع شد!
خمینی تلاش میکرد، تا نقاب کاملاً از چهرهاش نیفتاده، با برگزاری نیم دوجین انتخابات، به خودش و نظام ”نیست در جهان“ش! وجهه ”قانون“ی داده و همه مخالفانش را هم با همان فرهنگ و منطق بازاری خودش، ”چکی“ در آفساید قرار داده و همه را خارج از محدوده و ”ضد قانون“ و ”ضد انقلاب“ طبقهبندی کند!
واکنش مردم البته همانی بود که شایسته یک خلق انقلاب کرده است.
خمینی از 13فروردین 58 تا اسفند همان سال، پنج رفراندوم و انتخابات برگزار کرد. تعداد شرکت کنندگان در اولین انتخابات حدود 20 میلیون نفر بود و در آخرین انتخابات تنها حدود 10 میلیون شرکت کردند!
***
مردم اینگونه از ”امام! “ گریختند
مردم اینگونه از ”امام! “ گریختند
خمینی
هنوز از گرد راه نرسیده، اولین رفراندوم را برگزار کرد، حتماً میگویید:
چه آدم دموکراتی! اینکه بد نیست، اتفاقاً خیلی هم خوب است و نشانه صداقت
اوست!
اما وقتی دریابید او، مردم انقلاب کرده بر ضددیکتاتوری سلطنتی را (آنهم فردای پیروزی بر سلطنت) بر سر یک دو راهی قرار داد که:
یا همان سلطنت سرنگون شده را انتخاب کنید
یا به ”جمهوری اسلامی“ من رأی دهید که نمیگویم مفهومش چیست! چه میگویید؟
جل الخالق!
گام اول: باری در اولین انتخابات که روز 10 و 11فروردین 1358 برگزار شد، 20 میلیون و 440هزار و 108نفر شرکت کردند.
گام دوم: انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بود (که با خیانت خمینی به جای مجلس مؤسسان تشکیل شد) روز 12مرداد 58
گام سوم: همهپرسی قانون اساسی دست پخت خبرگان بود (همین قانون منحوس ولایتفقیه) که روز 11 و 12آذر 58 برگزار شد.
گام چهارم: انتخابات ریاستجمهوری بود که 5بهمن 58 برگزار شد.
گام پنجم: انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی بود (و نه مجلس شورای اسلامی) که در تاریخ 24اسفند 58 برگزار شد و تنها 10 میلیون و 875هزار و خردهای در آن شرکت کردند.
خب اینطوری یک پروسه 11ماهه طی شد و مردم با همه نشیب و فرازهای کمی، آرام آرام از دور و بر خمینی گریختند.
خمینی در کمتر از یکسال حدود 10 میلیون رأی دهنده را از دست داد و به این نتیجه رسید که اگر یک سرکوب خونین در ابعاد کشوری اعمال نکند، سال بعد مردم جارویش خواهند کرد!
خمینی تمامی سال بعد، یعنی سال 59 را به زمینهسازی سرکوب و تجهیز دستگاهها و نهادهای سرکوبگرش پرداخت و همزمان تلاش کرد با فعال کردن تضاد خارجی، مستمسکی برای سرکوب داخلی و پاک کردن صورت مسأله ”عنصر مخالف“ یعنی حذف عاملیت مردم از صحنه سیاسی به دست بیاورد و البته که این کار را هم با یک حمام خون درست و حسابی انجام داد.
این، داستان مسخ انقلابی است که به یکی از دیرپاترین دیکتاتوریهای جهان پایان داد. نسل نویی از انقلابها را بهوجود آورد. پیشتاز تغییر و دگرگونی در بخشی از جهان شد، اما خود اسیر خیانت رهبر نابکارش شد و در خون غلتید تا... . امروز که گامهای پر طنین بازگشت قدرتمندش دوباره به گوش میرسد.
انقلابی نوین برای آزادی، آبادی، برابری و پیشرفت.
اما وقتی دریابید او، مردم انقلاب کرده بر ضددیکتاتوری سلطنتی را (آنهم فردای پیروزی بر سلطنت) بر سر یک دو راهی قرار داد که:
یا همان سلطنت سرنگون شده را انتخاب کنید
یا به ”جمهوری اسلامی“ من رأی دهید که نمیگویم مفهومش چیست! چه میگویید؟
جل الخالق!
گام اول: باری در اولین انتخابات که روز 10 و 11فروردین 1358 برگزار شد، 20 میلیون و 440هزار و 108نفر شرکت کردند.
گام دوم: انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بود (که با خیانت خمینی به جای مجلس مؤسسان تشکیل شد) روز 12مرداد 58
گام سوم: همهپرسی قانون اساسی دست پخت خبرگان بود (همین قانون منحوس ولایتفقیه) که روز 11 و 12آذر 58 برگزار شد.
گام چهارم: انتخابات ریاستجمهوری بود که 5بهمن 58 برگزار شد.
گام پنجم: انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی بود (و نه مجلس شورای اسلامی) که در تاریخ 24اسفند 58 برگزار شد و تنها 10 میلیون و 875هزار و خردهای در آن شرکت کردند.
خب اینطوری یک پروسه 11ماهه طی شد و مردم با همه نشیب و فرازهای کمی، آرام آرام از دور و بر خمینی گریختند.
خمینی در کمتر از یکسال حدود 10 میلیون رأی دهنده را از دست داد و به این نتیجه رسید که اگر یک سرکوب خونین در ابعاد کشوری اعمال نکند، سال بعد مردم جارویش خواهند کرد!
خمینی تمامی سال بعد، یعنی سال 59 را به زمینهسازی سرکوب و تجهیز دستگاهها و نهادهای سرکوبگرش پرداخت و همزمان تلاش کرد با فعال کردن تضاد خارجی، مستمسکی برای سرکوب داخلی و پاک کردن صورت مسأله ”عنصر مخالف“ یعنی حذف عاملیت مردم از صحنه سیاسی به دست بیاورد و البته که این کار را هم با یک حمام خون درست و حسابی انجام داد.
این، داستان مسخ انقلابی است که به یکی از دیرپاترین دیکتاتوریهای جهان پایان داد. نسل نویی از انقلابها را بهوجود آورد. پیشتاز تغییر و دگرگونی در بخشی از جهان شد، اما خود اسیر خیانت رهبر نابکارش شد و در خون غلتید تا... . امروز که گامهای پر طنین بازگشت قدرتمندش دوباره به گوش میرسد.
انقلابی نوین برای آزادی، آبادی، برابری و پیشرفت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر