لينك به منبع:
من حمیدرضا نوری هستم و نزدیک به سه دهه، افتخار همراهی با جنبش مقاومت مردم ایران را دارم. در این مدت طولانی، بارها و بارها در هر سرفصلی من هم مثل همه مجاهدین،
از بالاترین مسئول تا جدیدترین عضو، در معرض انتخابهای مکرر قرارگرفتهام
تا نقشه مسیر مبارزاتی خودم را با چشمباز و آگاهی تمام تعیین کنم. درهمه
این سرفصلها هر کس هم که توان کشیدن شرایط سخت مبارزه را نداشت بهعنوان
یک سنت بینظیر در تاریخ مبارزات و جنبشها، سازمان حتی به او کمک مالی هم
کرد تا اینکه دنبال زندگی مطلوب خودش برود و من در همه آنها، از سر نیاز
انسانی خود، خواستار ماندن در صفوف جنگاوران آزادی مردم ایران بودهام. جهت
اطلاع خوانندگان محترم، وقتی رژیم آخوندی فضای جنگ آمریکا و عراق در سال
۱۳۸۲ را دید، از شکاف عدم کنترل مرز ایران و عراق با تمام قوا سوءاستفاده
کرده و ضمن ارسال گلههای تروریست و خودروی انفجاری، خانوادههای زیادی را
هم با کنترل وزارت اطلاعات به عراق میفرستاد، در آن زمان اقوام من هم در
اکیپهای مختلف میآمدند، بعضاً تکی هم آمدند، یکشب ماندند و رفتند.
همان روزها بود که مادرم هم آمد و یکشب هم پیش من ماند. برای همه روشن است
كه در آن سالها، پس از سقوط دولت سابق عراق، و بمباران قرارگاههای
مجاهدین توسط نیروهای آمریکایی و ائتلاف… شرایط بسیار بغرنجی پیشآمده بود.
لذا وزارت اطلاعات تلاش کرده بود با سوءاستفاده از این شرایط و دادن
خبرهای جعلی خانوادههایی را با کاروانهای خودش به اشرف بفرستد تا فرزندان
و بستگان خود را، که امثال من باشند، مجبور به ترک مبارزه و رفتن در زیر
قبای آخوندها کنند. در همین رابطه مادرم که به ديدن من آمده بود، میگفت به
او گفته بودند که ما غذا نداریم بخوریم، به همین خاطر برای من غذای زیادی
آورده بود یا اینکه بهدروغ گفته بودند میخواهند ما را به کشورهای
آفریقایی بفرستند یا اینکه به او گفته بودند ۵۰ نفر از مجاهدین از گرما و
گرسنگی مردهاند و… ولی وقتی شب پیش من مانده بود و از آنها پذیرایی کردیم
تحت تأثیر قرارگرفته و شگفتزده بود و میگفت «به من گفته بودند از غذای
مجاهدین نباید بخورم حرام است آنها منافق هستند» یا ميگفت: «میآیند از من
درخواست میکنند برو عراق پسرت را بیاور ما ۱۵۰هزار تومان به تو کمک هم
میکنیم» و او حالا با دیدن واقعیت، از دروغهای آخوندها متعجب شده بود.
بعد از سال ۸۲ هم رژیم دو بار برادر کوچکترم که کارمند بانک بود را
فرستاده بود اشرف و به او گفته بود: «تنهایی برو یکشب هم پیش برادرت بمان
که مجاهدین نگویند با وزارت اطلاعات آمدهای» یا اینکه دخترم را
میفرستادند تا مرا تحت تأثیر عواطف پدری قرار دهند تا دست از مبارزه بکشم.
کسی دیگر از خانواده من نمانده که رژیم دنبال من نفرستاده باشد. توی
سالیان محاصره اشرف و لیبرتی و ۱۴ سال پایداری حتی روز آخری هم که از
لیبرتی عازم آلبانی بودم، رژیم آخوندی مزدوران خودش را پشت دیوارها آورده
بود و شنیدم اسم مرا صدا میزدند من البته همان اولین شب به مادرم گفتم من
که بچه نيستم یا اینطور نیست که دخترم یا تو را دوست نداشته باشم ازقضا به
خاطر اینکه بیش از حد به شما عشق داشتهام، این مسیر را آگاهانه و
مختارانه انتخاب کردهام تا تو و دخترم و همه دخترهای این میهن از زیر چنگ
این رژیم زنستیز بیرون بیایند و در آزادی نفس بکشند و هرچند سال هم طول
بکشد دست از آرمان والای خودم برنمیدارم و خیالش را از این بابت راحت کرده
بودم.
این
تلاشهای رژیم برای من درسهای بزرگی داشت، اینکه چرا تا دقیقه آخر خروج
از عراق هم میخواهد با عواطف خانوادگی من بازی کند؟ به این دلیل بود که
حتی اگر شده یک نفر را هم در این مسیر سست کند؛ و این چه چیزی جز احتیاج و
درماندگی رژيم میرساند؟ البته خوب میدانم که موضوع دعوا، من و امثال من
در این میانه نیستیم، بحث بر سر این است که با از میدان بدر کردن این جنبش،
رژیم آخوندی بتواند به نیت شوم خودش برای تضمین حیات برسد. به همین خاطر
است که لحظهای دست از دسیسه علیه تکتک ما برنمیدارند، چون تهدید اصلیاش
سازمان ما است. این وزارت شکنجه و کشتار که اگر من را در ایران گیر
میانداخت، گوشت و پوستم را از هم پاره میکرد و بلایی که بر سر ستار بهشتی
به خاطر چند مقاله آورد بر سر من هم میآورد که دلش به حال عواطف مادری من
نسوخته و نمیسوزد! مگر همین هفتههای گذشته ندیدیم كه جلوی بانک ملی در
تهران آنطور مادران و پدران پیری که تمام هستیشان را غارت کرده بود، چطور
با باطوم و لگد میزدند؟ مگر ندیدیم چطور بهصورت آن مادر دستفروش، جلوی
فرزندش در خیابان سیلی زدند؟ چطور شد که اینجا یکباره زاهد و عابد و
مسلمان میشود؟ نوشتن یک نامه از قول مادر پیر من که سواد خواندن و نوشتن
ندارد و حتی نمیتواند اسم و فامیل خودش را بنویسد بیانگر چه بدبختی در این
رژیم است؟ مگر همین رژیم نیست که این روزها میبینیم که جاسوس خانهاش در
آلبانی مزدور به استخدام درمیآورد تا علیه من و ما توطئهچینی و جنایت
انجام دهد؟ که چند نمونه آن در سایت ایرانافشاگر افشاء شد. مگر همین رژیم
نبود که در لیبرتی آن موشکهای تقویتشده را برای کشتن امثال من روانه
میکرد؟ حالا دلش به خاطر عواطف مادر من سوخته؟ ما مجاهدین با تمام
دسیسههای کثیف این رژیم فریبکار کاملاً آشنا هستیم و هیچگاه نمیتواند با
سوارشدن روی عواطف خانواده و دلسوزی مادر من یا دختر من، تأثیری در آرمان و
راهی که انتخاب کردهام بگذارد (کی شود دریا ز پوز سگ نجس؟) حال
بعد از هجرت بزرگ مجاهدین، وقتی نتوانسته غلطی کند و از شکسته شدن محاصره
مقاومت سوخته، از حسرت و داغ دل آن دوران در عراق، اینجا میخواهد با دروغ و
با حقهبازی تحت عنوان عواطف مادر و پدر چهره ما را پیش دولت آلبانی خراب
کند، دست به هر کثافتکاری میزند. همین رژیم الآن در آلبانی اگر توان پیدا
کند یک نفر ما را زنده نخواهد گذاشت، مگر محاصره سوخت و دارو و غذا در
گرمای طاقتفرسای عراق را فراموش کردهایم؟ این تلاشها دستوپا زدنهایی
برای باز کردن جاپایی برای اهداف پلیدش است و نه عواطف انسانی که اصلاً با
هزار لیتر چسب هم به این رژیم ضدبشری نمیچسبد.
بله،
در هم شکستن تشکیلات پولادین مجاهدین هدف میباشد که سالهای سال با رژیم
آخوندی چنگ در چنگ است ولی این آرزویی است که رژیم آخوندی به گور خواهد برد
آخر خیلی باید احمق بود که فکر کرد با نامهای کلیشهای و اینگونه
دروغبافی میتوان ما را از جای خودمان تکان داد؟ من و همه رزمندگان آزادی
تا این رژیم کثیف را سرنگون نکنیم دستبردار آرمان خود نیستیم به همین دلیل
هم هست که ما مجاهدین با پایداری پرشکوه و ایستادگی تمامعیار این سالیان،
پوزه وزارت اطلاعات را به خاک مالیدهایم و سرفراز و سرشار، قویتر از هر
زمان در میدان نبرد سرنگونی آمادهایم.
حمیدرضا نوری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر