جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۷ خرداد ۳, پنجشنبه

چهارخرداد، پایان یا آغاز؟ | شهادت محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان

لينك به منبع:
  • 1397/03/03
محمد حنیف نٰژاد و یارانش
محمد حنیف نٰژاد و یارانش
سپیده دم چهار خرداد
درسپیده دم 4خرداد 1351، دژخیمان شاه بنیانگذاران مجاهدین؛ محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان را به همراه دو عضو مرکزیت؛ محمود عسکریزاده و رسول مشکین فام در میدان تیر چیتگر به جوخه‌های تیرباران سپردند. مجاهدان نستوه، شاداب و مستحکم، تکبیرگویان به استقبال شهادت شتافتند. در لحظاتی که شفق چهره آسمان را گلگون می‌کرد، خون جوشان بنیانگذاران مجاهدین با گلوله‌های مزدوران دیکتاتور بر زمین ریخت. از آنجا که آنها همگی در دادگاههای نظامی بر نظام ضدخلقی شاه شوریدند و به دفاع تمام‌عیار از اندیشه انقلابی و اهداف خود پرداختند، حکم اعدام آنها به‌عنوان بنیانگذاران و تمامی اعضای مرکزیت، از پیش قطعی بود.
اکنون لحظاتی به تصویر صحنه نگاه‌کنیم؛ سازمانی که حنیف کبیر آن را هم‌چون نهالی رویان در شوره‌زار خیانت‌ها، یاس‌ها و سرخوردگیها کاشته و حداقل 6سال تمام برای شکل‌گیری و تکاملش، بی‌وقفه تلاش کرده بود، اکنون جز انگشت‌شمار کادرهایش تماماً به چنگال ساواک افتاده و در نگاه معمول از دست رفته است و حالا بنیانگذاران و تمامی اعضای مرکزیتش هم در آستانه اعدام قرار دارند. بر اساس تمامی محاسبات معمول؛ همان محاسباتی که دوست و دشمن بر اساس آن، ترحیم سازمان را نتیجه‌گیری می‌کردند، همهچیز تمام شده و به نقطه صفر رسیده بود و حالا ما در برابر همان سؤال اساسی قرار گرفته‌ایم:
بودن یا نبودن؟ ماندن یا رفتن؟ و بالاخره پایان یا آغاز؟
4خرداد همان شاخص و کلمه بنیادینی است که نه تنها پاسخ بقا و ماندگاری سازمان در تمامی تاریخچه 53ساله‌اش، بلکه سرلوحه حرکت سازمان از آغاز تا امروز و آینده بوده و خواهد بود.

انتخاب سرنوشت‌ساز
پاسخ بنیانگذاران به همه آن سؤالات اساسی روشن و بی‌شکاف است. پاسخ ماندن است و ماندگاری، پاسخ آغازی است بی‌پایان، اما چگونه؟
آنها در نقطه خطیرترین انتخاب، همه هست و نیست سازمان را که اکنون در وجود خودشان خلاصه می‌شد، در طبق اخلاص گذاشتند، آن هم در شرایطی که افقهای پیش رو تماماً تیره و تار می‌نمود. شاه در اوج قدرت، جشنهای 2500ساله شاهنشاهی را با حضور 69پادشاه و امیر و شهبانو و رئیس‌جمهور و نخستوزیر از ۶۹کشور برگزار می‌کرد. ایران تحت حاکمیت اعلیحضرت جزیره ثبات نامیده می‌شد و شاه ایران رسماً و با حمایت ابرقدرتها نقش ژاندارم منطقه را به عهده گرفته بود. اما‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ در این سو انتخاب بی‌شکاف بنیانگذاران و اعضای مرکزیت یک چیز بیشتر نیست؛ شهادت!
آیا آنها و لااقل اعضای مرکزیت نمی‌توانستند در دادگاه دفاع حقوقی کنند و تعداد اعدامها را کم کنند؟ چرا حتماً و از قضا این توصیه‌ای بود که توسط بنیانگذاران به سایر اعضا می‌ شد، مسئولان در بازجویی‌ها بسیاری از موارد لو رفته را خود به عهده می‌گرفتند تا اعضای پایین‌تر زندان کمتری بگیرند. این رهنمود مشخص خود محمد حنیف‌نژاد بود که به اعضای سازمان در زندانهای مختلف ابلاغ شد.
البته دشمن با دادن حکم ابد و نه اعدام به محمد حنیف‌نژاد در دادگاه اول، قصد توطئه و تخریب سازمان را داشت اما پاسخ او و دیگر بنیانگذاران در مورد خودشان بی‌شکاف شهادت بود. بگذریم که دشمن با توجه به محبوبیت محمد حنیف‌نژاد و حمایتهای بسیاری که در بیرون زندان از او و بنیانگذاران شده بود‌، نسبت به اعدام محمد حنیف‌نژاد نگران بود.
انتخاب شهادت در آن شرایط و در محاسبات معمول کلاسیک منطقی به‌نظر نمی‌رسید. آخر روشن است سازمانی که رهبریش را از دست می‌دهد در تندباد حوادث آن هم با وجود آن دشمن غدار و شرایط سرکوب و اختناق هیچ چشم‌انداز ماندگاری نخواهد داشت. ممکن است در کادر احساسات و اخلاق انقلابی بتوان پاکبازی این قهرمانان را در استقبال از شهادت تصویر و تقدیر کرد اما این برای یک سازمان انقلابی که می‌خواهد امید آینده مردم برای آزادی و علیه دیکتاتوری باشد، چگونه قابل تفسیراست؟! کما این‌که دیدیم سه سال پس از شهادت آنها و شهادت مجاهد کبیر رضا رضایی در خارج زندان، چگونه جریان اپورتونیستی آن ضربه بنیان‌کن را به سازمان وارد کرد. پس شهادت بنیانگذاران در 4خرداد را چگونه تفسیرکنیم؟ درخشش و پاکبازی اخلاق انقلابی یا یک اشتباه استراتژیک؟!

ضد نابودی!
شاید پاسخ تئوریک به این مسأله ـ به‌خصوص در آن زمان که نخستین تجربه کلان سازمان بود- اندکی پیچیده و دشوار بود ولی این تئوری که بنیانگذاران سازمان در آن شرایط آن را تنها پاسخ واجب و کارساز می‌دانستند، یک جمله بیشتر نبود: «ضد نابودی. این است ترجمه تحتاللفظی کلمه فدا». این تئوری در درون خودش و در محدوده این جمله شاید قابل فهم نباشد و به نوعی متناقض یا حتی فوق متناقض بنماید. چرا که فدا خودش به‌معنی نبودن و پایان فیزیکی حیات فدا کننده است. چگونه ممکن است کسی به نبودن خودش گرچه عملی درخشان وقابل تقدیر، تن بدهد و این را عینا بودن و حیات تلقی کند؟! اما پاسخ و مصداق عینی و عملی آن و آنچه درعالم واقع اتفاق افتاده، مسأله را به‌روشنی قابل فهم کرده است. مصداقی که در برابر چشمانمان قرار دارد. کافی است نگاه کنیم به 6سال پس از 4خرداد که چگونه به‌گفته پدر طالقانی از خون آنان سیلابها برخاست و رویدادی اتفاق افتاد که در چشم‌انداز 30ساله هم متصور نبود. سقوط دیکتاتوری سلطنتی در برابر چشمان حیرت‌زده بسیاری از شاهدان محقق شد؟! سازمان مجاهدین به‌رغم مجالس ترحیمی که دشمن و برخی بازنشستگان دنیای سیاست برایش گرفته بودند پویا و استوار باقی ماند، و این حکومت شاه بود که در کمتر از7سال بعد، برای همیشه در زباله‌دان تاریخ دفن شد. آری این تحقق همان دماغه یا دکل کشتی پیروزی است که شهید ناصر صادق دردفاعیاتش گفت؛ گرچه آن موقع قابل فهم نبود و بیشتر به یک شعار پرشور انقلابی شباهت داشت.

محمد حنیف‌نژاد، بدیع زادگان، سعید محسن، عسکری زاده، مشکین فام

و این همان نقطه کمال است که شهید بنیانگذار سعید محسن درباره ضرورت اعدام بنیانگذاران و به‌خصوص محمد حنیف‌نژاد، اگر چه دردناک، اما اجتناب‌ناپذیرمی‌دانست. این همان تجسم کلمه حی و احیاء (زنده و زندگان) است که مسعود رجوی درباره شهید و در تفسیر آیه قرآنی ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون، گفته است.
و این باز این همان زندگانی شاداب نفس مطمئنه است که پدر طالقانی در تفسیر آیات یا ایتهاالنفس المطمئنه... به زیبایی گفته است:
«در این میان کسانی بال می‌گشایند و به سوی پروردگار پرواز می‌کنند که دارای قدرت بصیرت و اندیشه استوارند، و هدفها و قوانین جهان را شناخته‌اند. در میان تاریکیهای درهم زندگی و طبیعت متغیرْ و اجتماعِ آشفته، سرچشمه خیر و حیات را دریافته و از تحیر و درماندگی در کفر و شبهات رسته‌اند، و طریق ربوبی را که همان گذشت از علائق و شهوات و تکریم دیگران و خدمت به آنان است پیش گرفته‌اند و با ایمان به حق و عملِ خیر، چنان نفس خود را مطمئن داشته‌اند، که امواجِ مصائب و ترسها، متزلزل و منحرفشان نمی‌کند...».
          درآئینه یقین چه دیدند               کان را به بهای جان خریدند
سرشار ز عشق زندگانی             تا چوبه‌دارها دویدند

صلابت محمد حنیف‌نژاد ـ حیرت و وحشت دژخیم
چهار خرداد پایان نبود، آغاز بود؛ راهگشای مسیری نوین و دنیای ارزشی تماماً متفاوت با گذشته که آثار آن از همان روز و از همان نقطه آغازشد. آنقدر که قبل ازهرکس، دژخیم حیرت‌زده را به لرزه درآورد. گروهبانساقی شکنجه‌گر و رئیس وقت زندان قزل قلعه بهم ریخته و لرزان از صحنه اعدام محمد حنیف‌نژاد برگشت:
«صبح روز 4خرداد 1351بود. گروهبان ساقی، رئیس زندان که از شکنجه‌گران قدیمی ساواک بود، به سلول من آمد. رنگ پریده و عصبی بود...گفت: امروز صحنه‌ای دیدم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت 4صبح بود. قرار بود حکم اعدام محمد حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا بشود. من هم ناظر واقعه بودم. به اتفاق یک مأمور دیگر، به سلول حنیف‌نژاد رفتیم تا او را برای مراسم اعدام، به میدان تیر چیتگر ببریم. بیدار بود. ما را که دید گفت: «می‌دانم برای چه آمدید!». بعد هم رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت:«خدایا، شاکرم به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم». بعد همراه ما به راه افتاد. در طول راه تکبیرگویان، شکرگذاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران، به اینکار ادامه داد. انگار به مراسم عروسی می‌رفت!». (1)

محمد حنیف‌نژاد و چشم‌انداز پرشور
و اینها همه پیش‌درآمد همان چشم‌انداز پرشوری است که محمد حنیف‌نژاد در آئینه یقین می‌دید و در یادداشتی که برای یاران باقیمانده‌اش در زندان نوشت و با امضای خودش و سعید فرستاد گفت: «دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد. از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر از اینها برساند..... »
این است آن نگرش ناب و جهان بینی یکتا پرستانه و پاکیزه محمد حنیف‌نژاد، به‌راستی او منشأ توانمندیهای خودش را از کجا می‌داند و درکجا می‌بیند و خودش را در وصل به کدام سرچشمه مطلق فیض می‌یابد و حرفهایش ترجمان پیام و کلام کیست!

محمد حنیف‌نژاد

آری او می‌گوید از آغاز کار، «نیروی عظیمی» بوده که ما را به این نقطه رسانده است، همان «نیرو» می‌تواند باز هم ما را «حفظ» کند و از هیچ فیضی محروم ندارد و آنگاه در جمله‌یی که حامل پیام یگانگی و انطباق عمیق خودش با خدا و راه اوست، می‌گوید که «به اذن خودش» باز هم می‌تواند ما را به بالاتر از اینها برساند. راستی محمد حنیف‌نژاد در آن لحظات بر روی کدام «قله» ایستاده بود که باز هم قله‌های بالاتری را می‌دید؟! بی‌تردید، او در یقین کامل بود که بذری را که کاشته _ به زبان قرآن _ « همان شجره طیبه» در آینده، در هر مقطع محصولات و ثمرات آن به اذن خدا به بار خواهد نشست.

مجاهدان روئین تن
پس حالا با ادراک بیشتر از مضمون «فدا، ضد نابودی» می‌توانیم آن را در مضمون اجتماعی‌اش تعریف کنیم: بنیانگذاران جان و هستی خود را تقدیم کردند، اما آنها نمردند بلکه در یک سازمان و در یک آرمان زنده شدند. اینجاست که همان افسانه ققنوس و موجود روئین تن در هیأت جمع واقعیت پیدا می‌کند: «فدا عین بقا در جمع و در آرمان». و راستی اگر این مجاهدین در هیأت جمع روئین تن نبودند تاکنون بارها و بارها نابود شده بودند، اینجاست که مریم رجوی می‌‌گوید:
به «راستی راز ماندگاری و سرفرازی این نسل در برابر این آزمایش‌ها در چیست؟ به‌نظر من در سرچشمه‌اش در چهار خرداد و در رهبری مسعود که از همان جا جوشیده است».

قهرمان نبردی 40ساله
حالا دوباره نگاهی بیاندازیم به صحنه واقعیت. نه راه دور بلکه همین سال82را بنگریم که 12کشور بر سر این سازمان ریختند، بمبارانشان کردند، سلاحهایشان راگرفتند، اینجا و آنجا کشتار و توطئه نرم و سخت کردند، آن تهاجمات و لشکرکشیهای جنایت‌بار در اشرف و لیبرتی و آن موشک‌بارانها و خلاصه 14سال بدون وقفه فشار و سرکوب و توطئه.
آری سازمانی که محمد حنیف‌نژاد بنیان گذاشت طی 53سال با عبور از 7دریای آتش و خون و مسیری که تماماً در زندان و تبعید و شکنجه و اختفا و توطئه طی شده بوده، به گواهی شخصیتهای برجسته سیاسی و اجتماعی و اعتراف اضداد و دشمنان، مجاهدین امروز جوان تر از همیشه و شاداب تر و و قدرتمندتر است، و هر روز در آغازی تازه، رویان‌تر و جوانتر از قبل ماند و ماندگار شده است.
و در طرف مقابل، نظامی که قرار بود بر پایه قدرت بی‌سابقه غول بی‌شاخ و دمی چون خمینی، اکنون دوران جوانی یک خلافت 400ساله را بگذراند در چهلمین سال حاکمیتش زمین‌گیر شده و به‌قول برخی سردمدارانش در نقطه انتخاب بین مرگ و خودکشی از ترس مرگ قرار گرفته است؛ یعنی در این نبرد تاریخی 40ساله، طرف ضعیف که هر بار در چشم دوست و دشمن در مظان نابودی کامل قرار داشته اکنون جوان و شاداب و رویان و تازه نفس ایستاده و غولی که باید در همان خیز اول رقیب خود را با قتل‌عام و نسل‌کشی و بی‌سابقه‌ترین شکنجه‌ها محو و نابود می‌کرد، حالا به زانو درآمده و زوزه پایانی می‌کشد.

طرحی نو در فلک سیاسی و اجتماعی
از چهار خرداد و شهادت بنیانگذاران آغاز کردیم که ظاهراً پایان یک پروسه یا نیمه راه تاریخچه سازمان است اما واقعیت این است که چهار خرداد و آن فدیه عظیم، شاخص و الگوی تمام‌عیار دیدگاه این سازمان و بنیانگذاران آن است. آنها طرحی را در فلک اجتماعی و سیاسی ایران پی افکندند، با گذشته تباه شده در تمام وجوه مرزبندی کردند و در وجوه سه‌گانه مبارزه بن‌بست شکنی و راهگشایی نمودند.

.
محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع‌زادگان

واقعیت این است که اهمیت فدای بزرگ آنان را وقتی می‌توان خوب فهمید، که تا اندازه‌یی به فضای سیاسی آن موقع ایران اشراف داشته باشیم. دورانی که بعد از خیانتهای حزب توده به مصدق در سال1332، فضا آکنده از یأس و ناامیدی و بی‌عملی بود. در سالهای مقطع تأسیس و تکامل ساختاری سازمان یعنی در فاصله سالهای 1341تا 1348، صحنه سیاسی -‌اجتماعی ایران، آکنده از یأس و سکون و بی‌عملی بود. همه چیز تمام شده به‌نظر می‌رسید.‌ کورسویی از روشنایی و امید حتی دور دستها هم دیده نمی‌شد. به‌اصطلاح مبارزان دیروزی یا گوشه عافیت گزیده و در بازار و تجارت و صناعت دنبال رونق کار و کاسبی خود بودند و یا به طور کامل به ورطه خیانت غلتیده بودند.‌حزب توده (به‌جز چند نفر از عناصر آن) از هضم رابع ساواک و دستگاه آریامهری گذشته ‌بود.
بازیهای شاه از نظر بین‌المللی هم مکمل سیاست‌های داخلی وی بود. او امتیاز ذوب آهن را به شوروی، کارخانه تراکتورسازی را به رومانی، کارخانه ماشین‌سازی را به چکسلواکی و…‌ یعنی به کشورهای بلوک شرق واگذار کرد. همان قراردادها و مناسباتی که دستاویز مجیزگویی بقایای حزب توده برای گرایشهای مثبت در سیاست خارجی رژیم وابسته شاه بود.
ساواک شاه که با همکاری فعال عناصری از حزب توده به شیوه‌ «علمی»‌ بازسازی شده بود، آن‌چنان رعبی ایجاد می‌کرد که مردم عادی فکر می‌کردند ساواک در همه‌جا حضور و حتی بر سر سفره خانه‌های آنها مأمور دارد. فضای بی‌اعتمادی، رشته‌های ارتباط افراد با همدیگر را برای پیش پا افتاده‌ترین صحبت سیاسی، کاملاًً پوسانده ‌بود. حتی برادر هم به برادرش اعتماد نمی‌کرد. از ترس لورفتن و دستگیری توسط ساواک و زندان و شکنجه کسی یارای حرف زدن از سیاست را نداشت…
ساواک برنامه‌های زیادی، به صور گوناگون، برای نشان‌دادن قدرت خود در جامعه اجرا می‌کرد. گویی تار و پود جامعه را ساواک تشکیل داده‌ بود. فضای ادبیات ایران در آن سالها، به استثنای چند جزوه و مقاله و چند قطعه شعر، مشحون از یأس و دلمردگی بود…
دور سیاست گشتن خطرناک تلقی می‌شد چه رسد به تصوری از مبارز بودن و انقلابی‌گری!
ساواک با سوار شدن بر ضعفها و خیانتهای احزاب و جریانهای سیاسی، هم رشته هر گونه ارتباطات جمعی را به آتش می‌کشید و هم این موضوع را جا انداخته بود که همه دنبال منافع فردی خود هستند و صحبت کردن از منافع مردم و مبارزه به‌خاطر آن یک دروغ و صرفاً برای به‌دست آوردن منافع فردی بیشتراست…
ساواک بین مردم و پیشتازش دره‌یی بسیار عمیق از بی‌اعتمادی ایجاد کرده بود که مطلقاً پرشدنی به‌نظر نمی‌رسید. جامعه ایران چیزی جز یک «وادی خاموش و سیاه»‌ نبود.
در آن روزهای بس دشوار طاعون انفعال و بی‌عملی همه‌جا را فراگرفته و حتی پرجوش و خروش‌ترین افراد مهر سکوت بر لب نهاده بودند.
محمد حنیف‌نژاد در جستجوی حرفی نو که طرحی نو در آسمان این میهن درافکند، به هر‌ دری می‌زند. او حتی سعی می‌کند مرده‌های سیاسی را نیز تکانی دهد شاید حرفی برای گفتن داشته ‌باشند.‌ اما پاسخ آنها چیزی جز یأس و تسلیم نیست.

بن‌بست شکنی درسه محور
قبل از محمد حنیف‌نژاد، آن نیروهایی هم که به هرحال در صحنه سیاسی بودند، حالا با رنگ اسلامی یا ملی، قبل از هر چیز تابع تعادل‌قوای بین‌المللی یا تعادل جناحهای درونی حاکمیت بودند. اما در همین شرایط، کانون و هسته مرکزی مجاهدین در سال‌44با زدن مهر بطلان ایدئولوژیکی، سیاسی و تشکیلاتی به اسلام ارتجاعی و زدن مهر بطلان به مبارزه غیرانقلابی تشکیل شد و با همه آنها مرزبندی کرد؛ از لحاظ ایدئولوژیک، با مرزبندی صوری بی‌خدا و باخدا، از لحاظ سیاسی با مبارزه رفرمیستی و قانونی و از لحاظ تشکیلاتی با مبارزه محفلی وغیرسازمان‌یافته. و بدین ترتیب مبارزه انقلابی حرفه‌یی در کادر تشکیلات انقلابی و با اتکا به ایدئولوژی ضداستثماری توحیدی را پیشه کرد. چهار خرداد امتداد طبیعی همین مسیر بود که از سال 44با این دیدگاه آغاز شد. شهادت و از دست دادن بنیانگذاران سازمان که یک سرمایه ملی و میهنی برای تمام مردم ایران بودند، به‌رغم این‌که برای مقاومت مردم ایران بسیار سنگین بود، به‌دلیل آن که بذر یک مبارزه انقلابی را زیر پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسیار گرانقدر است. اسلامی که مرتجعان طی یک تاریخ به آن خیانت کرده و آن را به انحرافش کشیده بودند. به همین جهت 4خرداد که در حقیقت مسیر حوادث آن توسط خود بنیانگذاران رقم زده شد، یک راهگشایی بسیار باشکوه در تاریخ مردم ما بود. اهمیت تاریخساز این مسأله را فقط می‌توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و یادآوری فضای یأس‌آلودی که بر مردم ایران و به‌خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن‌بست شکنی این ذبح عظیم را نیز فهمید.
مسعود رجوی رهبر مجاهدین در تفسیر این انتخاب بنیانگذاران در چند جمله کوتاه همه حرف را بیان کرده است: «بعد از سه دهه آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار، خیلی جگردار بودند از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید. مخصوصاً محمد حنیف‌نژاد که در آن روزگار که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت... در حقیقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار مجاهدین شدند. در مثل ـ و نه در قیاس ـ اگر امام حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می‌ماند و کسی نمی‌فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود، باید خودش نثار می‌شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین.... و خون محمد حنیف‌نژاد سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند... آنچه که می‌ماند قدم و نفس صدق است. بله پیام چهار خرداد، پیام ماندگاری و فزایندگی و در حقیقت پیام رستگاری است».
به این ترتیب بهار سال 51رویداد عظیم و تکان‌دهنده را در بطن خود حمل می‌کرد، به‌خصوص روزهای آخر اردیبهشت و اوایل خرداد سال 1351را می‌توان روزهای طراحی یا بازخوانی طرحی از پیش برای آخرین نبرد بنیانگذار کبیر سازمان، توسط شخص وی تلقی کرد.‌ راستی کانون اصلی این طرح شکوهمند چه بود؟
بی‌تردید عبور دادن سازمان از یک نقطه عطف، ارتقاء آن به سطح نوینی از ارزشهای انقلابی و ایجاد سکوی پرش مستحکم برای آن و… کانون اصلی و مبرمترین هدف محمد حنیف‌نژاد در این طراحی بوده‌است. صرفنظر از این‌که او در گفتگوهای خود با همرزمانش به این کانون اصلی و به‌قول شهید بنیانگذار سعید محسن «نقطه کمال»‌ اشاره می‌کرد یا نه، اما حتی برای کسی که حرفهای محمد حنیف‌نژاد را در این زمینه نشنیده‌بود، حدس زدن این کانون طراحی، در فردای چهار خرداد، زیاد مشکل نبود…

شهید بنیانگذار سعید محسن

محمد حنیف‌نژاد هر آنچه از دنیا داشت فروگذاشت و در کمال پاکیزگی و طهارت، قدرت و عزم خود را برای این نبرد بیان کرد و با این شعار که خدا را به کبریاییش می‌خواند، پیروزی محتوم فرزند انسان را در مقابل ذلت و ضربه‌پذیری دشمن به نمایش گذاشت.‌
آری این ندایی بود که به یمن آن قدمها و نفس‌های صدق هرگز گم نشده و پاسخش را در پهنه هستی دریافت می‌کند.

محمد حنیف‌نژاد و آخرین وداع
ساواک شاه مسعود رجوی که حکم اعدام داشت را به یمن تلاشها و افشاگریهای شهید دکتر کاظم رجوی از نیمه راه میدان اعدام برگرداند و مطابق تعریفی که خود مسعود از شامگاه 30اردیبهشت و جابه‌جایی در سلولها در اوین کرد، او را از اعدامیها جدا کردند. به‌هرحال مشیت این بود که پس از اعدام بنیانگذاران مسعود که تنها بازمانده مرکزیت آن زمان سازمان بود بماند و سکان کشتی رهایی مردم ایران را به دست گیرد. سکان‌داری که تا امروز صدها بار آرمان و مشی انقلابی سازمان مجاهدین خلق ایران را در دل سنگین‌ترین خطرات حفظ و حراست کرده است. صحنه آخرین وداع مسعود با حنیف هم که به‌طور اتفاقی و به‌صورت مورس از پشت دیوار سلول محمد حنیف‌نژاد در فلکه (کمیته) صورت گرفت و پیمانی که او با حنیف کبیر بست جدای از این مشیت نیست. صحنه را مجاهد خلق محمود احمدی چنین تعریف کرد: «مسعود یک حالتی داشت، دست‌هایش را تکان می‌داد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به او(محمود احمدی) دیکته کرد و او هم به محمد حنیف‌نژاد مخابره نمود. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه می‌دهیم. من سعی می‌کنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان می‌بندم....». آری مسعود پیمان بست و بر پیمانش، جانانه وفادار مانده است. آیا راهی را که مسعود از همان لحظه تا امروز در رهبری سازمان حنیف به پیش برده امتداد همان چهارم خرداد نیست؟! چرا چون که چهار خرداد یک مانیفست، یک راه و روش و یک نقشه‌مسیر برای همیشه است. کافی است لحظاتی به مسیری که تا امروز طی شده نظری بیاندازیم. تاریخچه‌یی پر از نقطه عطف‌های خطیر و سرنوشت‌ساز در دل توفانهاست که بدون کوچکترین گزافه واغراق، همه آنها و تک‌تک آنها با همین الگوی 4خرداد توسط مسعود، پیشاپیش با فدای بیکران راهگشایی شده و به پیش رفته و البته هربار شر کثیر را به خیر عظیم تبدیل کرده است.

بال بلند‌ترین اوج اندیشه محمد حنیف‌نژاد
تردیدی نیست که راز و رمز عبور دادن سازمان از سرفصلها و گردنه‌های خطرناک که هر کدام برای نابودی یک جنبش کافی بود، همان اندیشه توحیدی و راهگشای حنیف کبیر بود که مسعود رجوی در تمامی میدانهای سنگین نبرد با دشمن، آن را در مداری بالاتر بکار گرفت. در میدانهای عبور دادن سازمان از خیانت اپورتونیستی، چنگ در چنگ شدن با غول ارتجاع خمینی تا 30خرداد و فاز نظامی و پرواز خطیر سرنوشت‌ساز و تشکیل شورا و شکل دهی آلترناتیو و تشکیل ارتش آزادی... و بمبارانهای مهیب ارتش آزادی در عراق و کودتای 17ژوئن در پاریس... تا به هجرت بزرگ و... همه و همه با همان روح فدای بی‌چشمداشت 4خردادی صورت گرفت.
اما بی‌تردید آرمان انقلابی و ضداستثماری حنیف کبیر را مسعود رجوی در انقلاب ایدئولوژیک سال 64که جوهره‌اش علیه استثمار جنسی بود به اوج رساند و در سال ۶۸تکمیل کرد. انقلابی که با قرار گرفتن مریم رجوی در جایگاه رهبری، آرمان سازمان مجاهدین را برای همیشه بیمه کرد.
انقلابی که مجاهدین به یمن آن توانستند از صدها ابتلا سنگین که ارتجاع و استعمار در برابرشان قرار دادند، سرفراز بیرون بیایند.
بنابراین چه شایسته و بایسته که از زبان مریم رجوی توصیف بنیانگذاران و ادامه راهشان را بخوانیم:
«سه رادمرد بزرگ تاریخ معاصر ایران، محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع‌زادگان، در تأسیس سازمان مجاهدین آنچه را که میرا و منسوخ و استثماری بود به‌ دور انداختند و به‌جای آن ایده‌ها و راه‌ و روش‌های پیشرو و آزادکننده و بالنده را خلق یا احیا کردند. بدینسان سازمان مجاهدین در شورش علیه کهنگی و بن‌بست و خلق دنیای نو بنیان‌گذاری شد.
آنها به‌قیمت جان خود، سنت درخشان ایستادن بر سر موضع یعنی وفای به‌عهد را بنا گذاشتند. پس سلام‌های بی‌پایان ما به‌بنیانگذاران کبیر مجاهدین که آغازکنندگان راهی بودند که جنبش آزادیخواهی ایران هنوز مدیون آن‌ است.
و سلام‌ها و تبریک‌های بسیار به‌ مسعود رجوی که این جنبش را از گردنه‌های سخت و هولناک عبور داده، مبانی نظری و سیاسی این مبارزه را تدوین کرده، و برای تربیت نسلی که عهده‌دار و پیشتاز این مبارزه است، قیمت سنگینی پرداخته است. کما این‌که مؤسس و احیاکننده یک نبرد تمام‌عیار علیه ارتجاع، استبداد و استثمار بوده و ارزش‌های مبارزاتی و آرمانی این مقاومت را مرحله به‌مرحله فراگیرتر و نافذتر کرده است.
اگر تمام این ۵۲سال را از نظر بگذرانیم، چکیده تاریخ مجاهدین این است که این سازمان دژ استوار آزادی ایران و سازنده و الهام‌بخش ارزش‌های پیشرو مبارزاتی و آرمانی است. مبارزه‌یی که تا سرنگونی استبداد مذهبی و نفی هر جنسی از بهره‌کشی و تبعیض ادامه دارد».
آری چون خدا هست و راه تکامل حقیقت دارد، فداها و صداقت ها نه فقط گم نمی‌شود، بلکه هر لحظه «پیدا»تر می‌شود. بنابراین رسیدن مجاهدین به این نقطه و جایگاه بی‌دلیل نیست.
بدین ترتیب چهار خرداد در تاریخ ایران به یک سرفصل و مرزبندی تاریخی تبدیل شد. همان که مریم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت و پرچمدار انقلاب درونی مجاهدین تصریحا چهار خرداد را سرفصلی خوانده است که مرز دو ایدئولوژی، دو اسلام و دو دنیای متفاوت در رهبری مبارزات مردمی را ترسیم کرده است؛ «مرز بین اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلامهای استثماری با اسلام مجاهدین که از زمین تا آسمان تفاوت دارد».
و راستی که مجاهدین درگذر 36سال پس از شهادت بنیانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را در جوشش همان خون و در ادامه همان مشی می‌بینند و به آن سرفراز و شادمان اند.
این چه بذری است که روئیده چنین معجزه وار
کهکشان گونه و جنگل وش و همرنگ بهار
آن که اسطوره شد آن روز در آن سرخ پگاه
صف به صف خانه به خانه شده از یک به هزار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر