لينك به منبع:
جنبش دادخواهی قتل عام 67 و محاکمه خامنهای و دیگرمسئولان قتل عام 30000 زندانی سیاسی
غزل مثنوی پیامی از گلوی مجاهدان سر بردار سی هزار
صدای من میاید از فراسوی زمانها
صدایی پر طنین در اوج اوج آسمانها
به خود گفتم که شاید معجزه ست این یا خیال است؟!
که آید نعره از خاک بسی بسپرده جان ها
به یادم آمد آن نسلی که میرفتند بر دار
پیامی میرسید از سینهی بسته دهانها!
صدای پشت سد حنجره میماند دائم
طنابی بود بر سیب گلوی قهرمانها
میآمد بانگ از سینه که گوید: «من... . ! مجاهد... !»
ولی قادر نمیشد تا نشیند بر زبانها
دریغا بر سر دار آن صدا بس بیصدا بود
نمیدانست کس آن فاجعه کی؟ یا کجا بود؟
چنین رفتیم و رفت آن بانگ در اعماق خاکی
که نه سنگی بر آن از بهر یاری آشنا بود
در آن دم وندر آن ابلیسگاه زشت و تاریک
سوالم شد که آیا واقعاً غایب خدا بود؟
«سکوت» ی میگذشت آنجا تماماً در شب و روز
که کس نسرود: «سرشار از بسی ناگفتهها» بود
گذشت آن سالها اینک دوباره آن نداها
کشیده راه ازِ ، این سوی و از آن سوی دنیا
شگفت است اینکه از اعماق خاک، از آن گلوها
کنون سر بر کشیده رودی از فریاد و غوغا
بیا و گوش کن! این نعرهها از آن گلوهاست
که گوید من! مجاهد!... .. هر زمان در شور و غوغاست
یکی از دیگری غرنده تر! گویی که جنگل
پر از غرنده شیران غرقه در فریاد و غوغاست
صدایی پر طنین در اوج اوج آسمانها
به خود گفتم که شاید معجزه ست این یا خیال است؟!
که آید نعره از خاک بسی بسپرده جان ها
به یادم آمد آن نسلی که میرفتند بر دار
پیامی میرسید از سینهی بسته دهانها!
صدای پشت سد حنجره میماند دائم
طنابی بود بر سیب گلوی قهرمانها
میآمد بانگ از سینه که گوید: «من... . ! مجاهد... !»
ولی قادر نمیشد تا نشیند بر زبانها
دریغا بر سر دار آن صدا بس بیصدا بود
نمیدانست کس آن فاجعه کی؟ یا کجا بود؟
چنین رفتیم و رفت آن بانگ در اعماق خاکی
که نه سنگی بر آن از بهر یاری آشنا بود
در آن دم وندر آن ابلیسگاه زشت و تاریک
سوالم شد که آیا واقعاً غایب خدا بود؟
«سکوت» ی میگذشت آنجا تماماً در شب و روز
که کس نسرود: «سرشار از بسی ناگفتهها» بود
گذشت آن سالها اینک دوباره آن نداها
کشیده راه ازِ ، این سوی و از آن سوی دنیا
شگفت است اینکه از اعماق خاک، از آن گلوها
کنون سر بر کشیده رودی از فریاد و غوغا
بیا و گوش کن! این نعرهها از آن گلوهاست
که گوید من! مجاهد!... .. هر زمان در شور و غوغاست
یکی از دیگری غرنده تر! گویی که جنگل
پر از غرنده شیران غرقه در فریاد و غوغاست
م. شوق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر