لينك به منبع:
مجاهد شهید مسعود معدنچی
تولد سال ۱۳۳۲
شهادت سال ۱۳۶۱تهران خیابان بهار
شهادت سال ۱۳۶۱تهران خیابان بهار
گفتم غم تو دارم گفتا اگر سر اید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر اید
گفتم زمهر ورزان رسم وفا بیاموز... ...
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر اید
گفتم زمهر ورزان رسم وفا بیاموز... ...
مسعود
عزیزم این شعر حافظ را با دستخط زیبایت که با نقاشی یک دوست مزین شده در
قابی روی دیوار همیشه در مقابل چشمانم قرار دارد و یا در یادداشت دیگرت
نوشته بودی 'هزار مرگ مرا به از این ذلت و خواری است.'
براستی همه اینها اتفاقی نیست آنگونه که به زندگی میاندیشیدی بیشک چنان انتخاب بلندمرتبهای را برگزیدی.
هنوز آسفالت کوچه گروسی خیابان بهار از خون پاکت گرم است و آه و حسرت دستگیری ات بر دل یک لشگر پاسدار کور دل شب پرست که کوچه و ساختمان را محاصره کرده بودند باقی است و بازجویان شعبه ۷ چون همیشه ناامید و شکست خورده دست خالی به اوین برگشتند این اتفاق را آن دوست قدیمی که تنها شاهد ماجرا بود آخر شب وقتی وارد بند شد چگونگی شهادتت را نقل میکرد و من در بهت و ناباوری تمام آن لحظات را در ذهنم مجسم میکردم که وقتی گلهای پاسدار وارد اتاقت شدند تو در کوتاهترین زمان در دو سه دقیقه بیهیچ درنگی انتخاب کردی با جسارتی وصف ناپذیر ابتدا با گشودن پنجره پشت سرت و بلافاصله خودت را از طبقه چهارم به پایین پرتاب کردی و جلادان که برای دستگیری تو آمده بودند غافلگیر شده و آنها از هول و هراس بهصورت کور در هوا ترا به رگبار بستند و بقول آن شاهد پیکرت را آبکش کردند.
برای اولین بار در از دست دادن عزیزی در لحظه خوشحال شدم چرا که تحمل حضورت را در شعبه 7 اوین نداشتم. شعبهای که در اوین به سلاخی و قصابی معروف بود. در آن شب از طرفی خدا را شکر میکردم واز طرفی بغضم را فرو میبردم که مبادا نامردمان اشکهایم را ببینند. البته جلادان اوین به تلافی رشادتت هیچگاه پیکر پاکت را به خانواده تحویل ندادند و مزارت برای همیشه گمنام ماند.
برادر عزیزم تو وفای به عهدت را به بالاترین شکل اثبات کردی مجاهد زیستی مجاهد جنگیدی و مجاهد شهید شدی. آری آن روز دیر نیست که کوچه و خیابانهای سرزمینم که شاهدان شقایق های پرپر شده است را با گلهای یاس سپید گل آذین خواهیم کرد.
پ.معدنچی
براستی همه اینها اتفاقی نیست آنگونه که به زندگی میاندیشیدی بیشک چنان انتخاب بلندمرتبهای را برگزیدی.
هنوز آسفالت کوچه گروسی خیابان بهار از خون پاکت گرم است و آه و حسرت دستگیری ات بر دل یک لشگر پاسدار کور دل شب پرست که کوچه و ساختمان را محاصره کرده بودند باقی است و بازجویان شعبه ۷ چون همیشه ناامید و شکست خورده دست خالی به اوین برگشتند این اتفاق را آن دوست قدیمی که تنها شاهد ماجرا بود آخر شب وقتی وارد بند شد چگونگی شهادتت را نقل میکرد و من در بهت و ناباوری تمام آن لحظات را در ذهنم مجسم میکردم که وقتی گلهای پاسدار وارد اتاقت شدند تو در کوتاهترین زمان در دو سه دقیقه بیهیچ درنگی انتخاب کردی با جسارتی وصف ناپذیر ابتدا با گشودن پنجره پشت سرت و بلافاصله خودت را از طبقه چهارم به پایین پرتاب کردی و جلادان که برای دستگیری تو آمده بودند غافلگیر شده و آنها از هول و هراس بهصورت کور در هوا ترا به رگبار بستند و بقول آن شاهد پیکرت را آبکش کردند.
برای اولین بار در از دست دادن عزیزی در لحظه خوشحال شدم چرا که تحمل حضورت را در شعبه 7 اوین نداشتم. شعبهای که در اوین به سلاخی و قصابی معروف بود. در آن شب از طرفی خدا را شکر میکردم واز طرفی بغضم را فرو میبردم که مبادا نامردمان اشکهایم را ببینند. البته جلادان اوین به تلافی رشادتت هیچگاه پیکر پاکت را به خانواده تحویل ندادند و مزارت برای همیشه گمنام ماند.
برادر عزیزم تو وفای به عهدت را به بالاترین شکل اثبات کردی مجاهد زیستی مجاهد جنگیدی و مجاهد شهید شدی. آری آن روز دیر نیست که کوچه و خیابانهای سرزمینم که شاهدان شقایق های پرپر شده است را با گلهای یاس سپید گل آذین خواهیم کرد.
پ.معدنچی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر