لينك به منبع:
سنگ سنگ خاوران
سومین
شمارهی این منظومه پیش روی شماست. این منظومه با مطالعهی اخبار قتلعام
سی هزار زندانی سیاسی مجاهد در سال 67 نوشته شده. و در آن بعد از شرح
ماجراهای چگونگی غصب حاکمیت مردم توسط خمینی، به شرح زمینههای قتلعام و
سپس، پایداریهای زندانیان بر سر آرمانشان پرداخته میشود.
برپاخاستن یک نسل
القصه یکی نسل بر این شیخ، خروشید
از حس شرف جامهی تسلیم نپوشید
برخاست جسورانه و برکند نقابش
انداخت رخ سفلهی دجال بر آبش
این جرمترین جرم به قاموس خمینی ست
آن کس که به خود جرأت این داده همو کیست؟
آن نسل که راه شب دیجور گشوده
آن کس که غبار از رخ آیین بزدوده
آن نسل که در دادگه شاه خروشید
از عاقبت حرف خود آگاه خروشید
آن کس که نترسید ز شلاق و شکنجه
آورد فراسوی توان، تاب شکنجه
ره از دل خون باز شد و تیرک اعدام
تا خلق خروشان به خیابان بنهد گام
اینک بنگر بار دگر بسته شده راه
آن کیست خَرد بر تن خود آتش جانکاه
از حس شرف جامهی تسلیم نپوشید
برخاست جسورانه و برکند نقابش
انداخت رخ سفلهی دجال بر آبش
این جرمترین جرم به قاموس خمینی ست
آن کس که به خود جرأت این داده همو کیست؟
آن نسل که راه شب دیجور گشوده
آن کس که غبار از رخ آیین بزدوده
آن نسل که در دادگه شاه خروشید
از عاقبت حرف خود آگاه خروشید
آن کس که نترسید ز شلاق و شکنجه
آورد فراسوی توان، تاب شکنجه
ره از دل خون باز شد و تیرک اعدام
تا خلق خروشان به خیابان بنهد گام
اینک بنگر بار دگر بسته شده راه
آن کیست خَرد بر تن خود آتش جانکاه
دههی شصت دههی تیرباران
صدای تیر میآید، شکنجهگاه پر است
به خانه، سینهی مادر ز درد و آه پر است
به شهر مدرسهها را ببین که زندان شد
وطن قفس، قفس انبوه از دلیران شد
صدای تیرک آهن نه!، اینکه میشنوی
که آتش است ز رگبار کین، که میشنوی
بساط زجر و شکنجه چه پهن گستردند
درفش و داغ به هر کوی و صحن گستردند
بسی شکنجهگر و بازجوی پروردند
تخصصیست که از خوی شیخ آوردند
به حکم شرع خمینی، قضاوت آسان شد
هر آن که دین دگر داشت غیرانسان شد
نیاز نیست وکیل و دفاع و استدلال
بس است حکم یکی شیخ جانی و دجال
مکان محکمهها، سینههای دیوار است
جواب هرچه مخالف، خشاب و رگبار است
به خانه، سینهی مادر ز درد و آه پر است
به شهر مدرسهها را ببین که زندان شد
وطن قفس، قفس انبوه از دلیران شد
صدای تیرک آهن نه!، اینکه میشنوی
که آتش است ز رگبار کین، که میشنوی
بساط زجر و شکنجه چه پهن گستردند
درفش و داغ به هر کوی و صحن گستردند
بسی شکنجهگر و بازجوی پروردند
تخصصیست که از خوی شیخ آوردند
به حکم شرع خمینی، قضاوت آسان شد
هر آن که دین دگر داشت غیرانسان شد
نیاز نیست وکیل و دفاع و استدلال
بس است حکم یکی شیخ جانی و دجال
مکان محکمهها، سینههای دیوار است
جواب هرچه مخالف، خشاب و رگبار است
صدای ساز خمش کن! به میهن شادی
که حزن زخمهزنان گشت بر تن شادی
که حزن زخمهزنان گشت بر تن شادی
آتش حقیقت
بهرغم هر چه شکنجه، بهرغم تیر خلاص
بهرغم تهمت و تکفیر و حکم رجم و قصاص
حقیقتی که در این آب و خاک میجوشید
به محو جور شب سهمناک میکوشید
حقیقت، آتش سرخیست داغ و سوزنده
هماره شعلهکشان، جاودان فروزنده
صدای حنجرهی جمله بیصدایان است
نوای حنجرهی جمله بیندایان است
اگر به ضربهی شمشیر ظلم بردریاش
و گر به تیغهی فولاد مرگ سر بُریاش
به عمق درهی نابودی ار دراندازیش
طناب آهنی مرگ بر سر اندازیش
فروغ و شعلهی آن سر زند ز خاکستر
ز قلب سرد سکوت زمان گشاید پر
بهرغم تهمت و تکفیر و حکم رجم و قصاص
حقیقتی که در این آب و خاک میجوشید
به محو جور شب سهمناک میکوشید
حقیقت، آتش سرخیست داغ و سوزنده
هماره شعلهکشان، جاودان فروزنده
صدای حنجرهی جمله بیصدایان است
نوای حنجرهی جمله بیندایان است
اگر به ضربهی شمشیر ظلم بردریاش
و گر به تیغهی فولاد مرگ سر بُریاش
به عمق درهی نابودی ار دراندازیش
طناب آهنی مرگ بر سر اندازیش
فروغ و شعلهی آن سر زند ز خاکستر
ز قلب سرد سکوت زمان گشاید پر
چه بیصدا!
و چه مظلوم؟
در سکوت زمان
و چه مظلوم؟
در سکوت زمان
چه آشنا!
و چه معصوم؟
و چه معصوم؟
داغ و شعلهفشان
شراره میکشد از دیدگان مظلومان
و حکم میدهد از عمق جان محکومان
و خشت،
خشت
ز بن میکند بنای ستم
چو برق صاعقه،
ریزد
بساط ظلم به هم
و حکم میدهد از عمق جان محکومان
و خشت،
خشت
ز بن میکند بنای ستم
چو برق صاعقه،
ریزد
بساط ظلم به هم
حقیقت است
که سر میکشد ز خاکستر
حقیقت است که پر میکشد ز بام و ز در
که سر میکشد ز خاکستر
حقیقت است که پر میکشد ز بام و ز در
چارهی دجال
حکومتی که ربودی، به مکر و با تزویر
نشاید آن که نگهداریش به دشنه و تیر
چو دست نسل فدا فاش میکند ترفند
به زور تازیانه بماند حکومتت تا چند؟
به طبل جنگ چو کوبی، ندای صلح دهند
هرآنچه حیله نمایی، به چشم خلق کشند
نمیرود ز گلو لقمهی ربوده فرو
چو نسل شیر مجاهد تو راست رویارو
مگر کُشی تو چو فرعون یک به یک فرزند
و قتلعام کنی هر که ماندهاست به بند
نود هزار ز طفلان که کشت آن فرعون
نکرد چاره، فریب خدایی آمون
زمان زمانهی آگاهی است و بیداری
در اندرون هر آن خانه موسییی داری!
نشاید آن که نگهداریش به دشنه و تیر
چو دست نسل فدا فاش میکند ترفند
به زور تازیانه بماند حکومتت تا چند؟
به طبل جنگ چو کوبی، ندای صلح دهند
هرآنچه حیله نمایی، به چشم خلق کشند
نمیرود ز گلو لقمهی ربوده فرو
چو نسل شیر مجاهد تو راست رویارو
مگر کُشی تو چو فرعون یک به یک فرزند
و قتلعام کنی هر که ماندهاست به بند
نود هزار ز طفلان که کشت آن فرعون
نکرد چاره، فریب خدایی آمون
زمان زمانهی آگاهی است و بیداری
در اندرون هر آن خانه موسییی داری!
رسید قافلهی مرگ بر در دجال
و پیش روی نظامش سقوط بود و زوال
از آن طرف شده رویان درخت نسل فدا
فراز کرده ز هر سوی شاخ سنبلهها
درخت حق ز تبر، باز میشود محکم
به ریزش است و به سایش بساط ظلم و ستم
چو دیو، بیخ ستم را نهاده بد بر خون
نهایتی نبدش جز به کشتن افزون
بقای قدرت فرعون هم به نسلکشیست
ببین که موسی این عصر و نسل موسا کیست
و پیش روی نظامش سقوط بود و زوال
از آن طرف شده رویان درخت نسل فدا
فراز کرده ز هر سوی شاخ سنبلهها
درخت حق ز تبر، باز میشود محکم
به ریزش است و به سایش بساط ظلم و ستم
چو دیو، بیخ ستم را نهاده بد بر خون
نهایتی نبدش جز به کشتن افزون
بقای قدرت فرعون هم به نسلکشیست
ببین که موسی این عصر و نسل موسا کیست
م. شوق
*** ادامه در بخش چهارم ***.
--------------------------------------------------------------------------------------------
'رامسس دوم' خود را از مومنین خالص 'امون' یكی از خدایان مصر باستان میدانست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر