لينك به منبع:
اینگرید بتانکور – کاندیدای ریاستجمهوری کلمبیا
متشکرم،
باور کردنی نیست، تعداد زیاد جمعیت.
ابتدا میخواهم با تشکر از شما شروع کنم. این جلسه سالیانه به یک شاخص امید برای افراد زیادی در ایران تبدیل شده است. این گردهمآیی برای سالیان، حامل نور برای افرادی که در ایران تک افتادهاند، محروم و سرکوب شدهاند بوده است. افرادی که احساس میکنند در دام رژیم گرفتار شدهاند، رژیمی که انسانیت آنها و حقوق انسانی آنها را نادیده میگیرد. ما برای سالیان اینجا آمدهایم، افکار خود را بیان کردهایم، و تعهدات خودمان را گفتهایم. ما از طرف آنها جنگیدیم و از طرف آنها صحبت کردهایم.
اما امروز میخواهیم در این گردهمآیی، برعکس عمل کنیم. برای اولین بار، برای اولین بار ما خواهیم شنید و خواهیم دید، صداها و چهرههای افرادی را که در ایران در حال جنگ هستند. ما گواهی قهرمانانی را خواهیم شنید که در تاریکترین تاریکیها زندگی کردهاند، در زندانهای ایران. این یک لحظه خیلی خاص برای تمامی ما است، چون هیچکس تابهحال این تصاویر را ندیده است. این افراد تمامی خطرات را به جان خریدهاند تا این تصاویر را امروز به ما برسانند. اگر آنها دستگیر میشدند، مورد شکنجه و اعدام قرار میگرفتند. بنابراین برای ما مهم است که این کلیپ را در سکوت و با احترام ببینیم. چون آنچه را که خواهیم دید گواه رنجی است که بسیاری از ایرانیان آن را به امید تبدیل کردهاند. امیدی که تنها نیرو است که دیکتاتوری را بیاثر میکند. امید باعث میشود که دیکتاتوری کنترل خود را از دست بدهد. تصاویری که خواهیم دید، این افراد را در زندانها و در ایران نشان میدهد. تصاویری که تابحال هرگز از مرزها رد نشده است. این پیام رنج آنها برای ما است، رنجی که به نیروی سازنده امید تبدیل میشود، نماد آن گل رز سرخ است. این گلهای سرخ، امروز برای ما پیام فداکاری و شجاعت به همراه دارد آنها در جنگ برای آزادی هستند. با این گلهای رز سرخ است که این ایرانیان نسیم آزادی را به جریان میاندازند.
و با این تصاویر که خواهیم دید، یک داستان خیلی شگفتانگیز را خواهیم شنید. یک داستان انسانی. این داستان یک کودک است، یک دختر جوان 8ساله که با خانواده خودش در ایران یک زندگی عادی داشت. ولی در سن 8سالگی، تعدادی افراد مسلح در یونیفرم آمدند تا پدرش را دستگیر کنند. آنها در جلوی چشمان او پدرش را مورد ضرب و شتم قرار دادند، و وی را با خود بردند. او را برای همیشه بردند. پدر او هنوز در زندان ایران است. او الآن 18سال سن دارد. در این مدت او فقط میتوانست پدرش را 20دقیقه در هفته ملاقات کند. برای این 20دقیقه باید مثل هزاران کودک دیگر، ساعتهای طولانی در صفهای انتظار منتظر میماند، در کریدورهای باریک و تنگ رنج میکشید تا بتواند پدرش را برای 20دقیقه در هفته ببیند. امروز او با ما خواهد بود. او توانست که از مرزها عبور کند و خودش را به آزادی برساند و آن گلهای رز سرخ را با خودش بیاورد. گلهای رز پدرش را، گلهای رز تمامی زندانیان در ایران را که زندگی و خون خود را برای آزادی مردم ایران فدا کردهاند. ما برای آنها میجنگیم. برای آنها است که امروز ما در اینجا گردهم آمدهایم. برای آنها و برای (اشرفیان) ساکنان لیبرتی.
حالا با تمام وجود میخواهیم تصاویری را ببینیم که برای بار اول در غرب نمایش داده میشود.
متشکرم
معرفی پریا کهندل توسط اینگرید بتانکور
در صدای این زنان و مردان، از چهار گوشه ایران، میبینیم که مقاومت زنده است، سازمانیافته است، و قدرتمند است.
حالا به آن کودک فوقالعاده، پریا خوشآمد میگوییم. او شعله و آتش زیر خاکستر است. شعله و آتشی که این رژیم هرگز نمیتواند خاموش کند.
متشکرم
باور کردنی نیست، تعداد زیاد جمعیت.
ابتدا میخواهم با تشکر از شما شروع کنم. این جلسه سالیانه به یک شاخص امید برای افراد زیادی در ایران تبدیل شده است. این گردهمآیی برای سالیان، حامل نور برای افرادی که در ایران تک افتادهاند، محروم و سرکوب شدهاند بوده است. افرادی که احساس میکنند در دام رژیم گرفتار شدهاند، رژیمی که انسانیت آنها و حقوق انسانی آنها را نادیده میگیرد. ما برای سالیان اینجا آمدهایم، افکار خود را بیان کردهایم، و تعهدات خودمان را گفتهایم. ما از طرف آنها جنگیدیم و از طرف آنها صحبت کردهایم.
اما امروز میخواهیم در این گردهمآیی، برعکس عمل کنیم. برای اولین بار، برای اولین بار ما خواهیم شنید و خواهیم دید، صداها و چهرههای افرادی را که در ایران در حال جنگ هستند. ما گواهی قهرمانانی را خواهیم شنید که در تاریکترین تاریکیها زندگی کردهاند، در زندانهای ایران. این یک لحظه خیلی خاص برای تمامی ما است، چون هیچکس تابهحال این تصاویر را ندیده است. این افراد تمامی خطرات را به جان خریدهاند تا این تصاویر را امروز به ما برسانند. اگر آنها دستگیر میشدند، مورد شکنجه و اعدام قرار میگرفتند. بنابراین برای ما مهم است که این کلیپ را در سکوت و با احترام ببینیم. چون آنچه را که خواهیم دید گواه رنجی است که بسیاری از ایرانیان آن را به امید تبدیل کردهاند. امیدی که تنها نیرو است که دیکتاتوری را بیاثر میکند. امید باعث میشود که دیکتاتوری کنترل خود را از دست بدهد. تصاویری که خواهیم دید، این افراد را در زندانها و در ایران نشان میدهد. تصاویری که تابحال هرگز از مرزها رد نشده است. این پیام رنج آنها برای ما است، رنجی که به نیروی سازنده امید تبدیل میشود، نماد آن گل رز سرخ است. این گلهای سرخ، امروز برای ما پیام فداکاری و شجاعت به همراه دارد آنها در جنگ برای آزادی هستند. با این گلهای رز سرخ است که این ایرانیان نسیم آزادی را به جریان میاندازند.
و با این تصاویر که خواهیم دید، یک داستان خیلی شگفتانگیز را خواهیم شنید. یک داستان انسانی. این داستان یک کودک است، یک دختر جوان 8ساله که با خانواده خودش در ایران یک زندگی عادی داشت. ولی در سن 8سالگی، تعدادی افراد مسلح در یونیفرم آمدند تا پدرش را دستگیر کنند. آنها در جلوی چشمان او پدرش را مورد ضرب و شتم قرار دادند، و وی را با خود بردند. او را برای همیشه بردند. پدر او هنوز در زندان ایران است. او الآن 18سال سن دارد. در این مدت او فقط میتوانست پدرش را 20دقیقه در هفته ملاقات کند. برای این 20دقیقه باید مثل هزاران کودک دیگر، ساعتهای طولانی در صفهای انتظار منتظر میماند، در کریدورهای باریک و تنگ رنج میکشید تا بتواند پدرش را برای 20دقیقه در هفته ببیند. امروز او با ما خواهد بود. او توانست که از مرزها عبور کند و خودش را به آزادی برساند و آن گلهای رز سرخ را با خودش بیاورد. گلهای رز پدرش را، گلهای رز تمامی زندانیان در ایران را که زندگی و خون خود را برای آزادی مردم ایران فدا کردهاند. ما برای آنها میجنگیم. برای آنها است که امروز ما در اینجا گردهم آمدهایم. برای آنها و برای (اشرفیان) ساکنان لیبرتی.
حالا با تمام وجود میخواهیم تصاویری را ببینیم که برای بار اول در غرب نمایش داده میشود.
متشکرم
معرفی پریا کهندل توسط اینگرید بتانکور
در صدای این زنان و مردان، از چهار گوشه ایران، میبینیم که مقاومت زنده است، سازمانیافته است، و قدرتمند است.
حالا به آن کودک فوقالعاده، پریا خوشآمد میگوییم. او شعله و آتش زیر خاکستر است. شعله و آتشی که این رژیم هرگز نمیتواند خاموش کند.
متشکرم
پریا کهندل:
سلام،
سلام، سلام به همه شما دوستان عزیز، واقعیتش از دیدن این صحنه آنقدر هول
شدم که نمیدونم از کجا باید شروع کنم. آخر من هر سال این برنامه را از
سیمای آزادی میدیدم، امسال اولین سالیه که اینجا تو صحنهام و از نزدیک
دارم میبینم. ولی خوب بودن کجا و از تلویزیون دیدن کجا؟ باید بگم به
اینجا بودنم خیلی افتخار میکنم و خیلی خوشحالم از پیوندم به شما دوستان و
حامیان که مثل دریای بیکران و تشنه آزادی از چهارگوشه دنیا اینجا حاضر
شدید و میخوام این شاخههای گل رو از طرف تمام جوانهای ایران که تشنه
آزادی هستن، از طرف کسانی که دیدید تقدیم این گردهمایی بکنم. من پریام.
پریا کهندل. هیجده سالمه. امروز اینجام تا صدای پدرم صالح، افتخار و
قهرمان بزرگ زندگیم باشم که بیش از ده ساله به جرم عشق به آزادی برای نسل
من توی زندانهای قرونوسطایی رژیم آخوندی مقاومت و ایستادگی میکنه و سر خم
نمیکنه. هشت سالم بود که دستگیرش کردن. ده سال فقط هفتهیی بیست دقیقه از
پشت شیشه خاک گرفته گوهردشت پدرم رو ملاقات میکردم. ولی تو همین بیست
دقیقه ما همه چیز رو برای همدیگر میساختیم. بابام پا به پای دلتنگیها و
ناراحتیهام و گریه هایم مینشست و چشم تو چشم شادیها با تمام وجود
میخندید. هنوز هم صدای خنده هاش که خش خش خراب سیمهای تلفن زندان گوهردشت
هم نمیتونست سانسورش کنه توی گوشم میپیچه و هنوز هم صداشو میشنوم. بابا
همیشه تو ناراحتیهام دلداریم میداد و حرفهایی میزد که آروم بشم. ولی من
نتونستم حتی یک بار جملهیی بگم که بتونم وقتی ناراحته آرومش کنم. وقتهایی
که هم بندیها و دوستاش رو برای حلقآویز کردن میبردن. عموهام رو میگم.
بابا میگفت تو زندان یک عالمه جوون شونزده هفده ساله دور و برشن که
بهخاطر یک اشتباه کوچک تو جوونی محکومند به اعدام. محکومند به اینکه
سالها تو زندان بمونن. بابا میگفت تو چشمهای اونا پریای هشت ساله و زهرای
یازده سالهاش رو میبینه. چقدر جای اون جوونها اینجا خالیه. چقدر جاشون
خالیه که ساعتها از حرفهای نگفته شون حرف بزنن. ولی بیسانسور. تا
حرفهاشونو فریاد بزنن. نسلی که از بچگی شاهد اعدام بود. نسلی که از بچگی
شاهد بغض بچههای کار بود و از وقتی که چشم باز کردن، توی جنگی بودن که
همچنان توش باقی هستن. مردم ایران من در جنگه. جنگ برای آزادی. جنگ برای
حق نفس کشیدن. جنگ برای ایران بدون اعدام. ایران بدون زندان. اما رژیم، اما
رژیم آخوندی هر ثانیه تلاش کرد که ما رو با خودمون هم دشمن کنه. تلاش کرد
که ما رو با ما بکشه و به ما بقبولاند که ما تنهاییم. اما ما تنها نبودیم.
ما تکیه گاهی داشتیم که توی این سالیان به ما میگفت میشه آتش بود، نه
خاکستر. می شه علیه این همه خفقان بر آشفت. تکیه گاهی که ثابت کرد ما تنها
نیستیم. تکیه گاهی که ثابت کرد ما تنها نیستیم و ما را از جنگ با خودمون
بیرون کشید و به دشمنی و جنگ با منشأ اصلی همه بدبختیهای ایران رسوند. در
مسیر خروجم از ایران مهاجرهای زیادی رو میدیدم که هم قدم با من از این
راهها میگذشتند. تو شرایط سخت با کمبود امکانات. همسفرهایی که فکر میکردم
که فقط توی اون مسیر کوتاه همسفریم و دیگر قرار نیست ببینمشون. ولی وقتی
امروز اینجا اومدم در کمال شگفتی جوونهایی رو دیدم، همسفرهایی رو دیدم که
با من از همون جادهها اومدن و امروز توی این گردهمایی بزرگ حضور دارند.
خوشآمد میگم به همه تان. ما امروز اینجا بهنمایندگی از هزاران جوان
ایرانی اومدیم که آرزوشون بود که امروز اینجا حضور داشته باشن. ما
اینجاییم تا فریاد اونها رو فریاد بزنیم و تعهد سرنگونی دشمنان ایران آزاد
رو به خلق قهرمان ایران و به برادر مسعود و خواهر مریم بدیم و فریاد بزنیم
ما آزادی را به ایران میبریم. چون خواهر مریم این نام ممنوعه و ترس آسا
برای دژخیمان به ما یاد داد که میتوان و باید. میتوان و باید، میتوان و
باید که مریم، مهر تابان را به سرزمینمان ایران ببریم و آن روز نزدیک است.
مرسی.
زهرا کهندل:
سلام به شما دوستان و حامیان عزیز مقاومت، سلام به برادران و خواهران
عزیزم در لیبرتی و سلام گرم به خواهر مریم و برادر مسعود عزیز که در هر
ثانیه و نفس با ماست. من زهرا هستم. خواهر پریا که دیروز بعد از 9سال دوری
اون رو اینجا در همین سالن دیدم. و صالح پدر قهرمانم و صالح پدر قهرمانم
است که از زبان پریا دربارهاش شنیدین. امروز برای اولین بار در این جمع
پرشکوه و عاشقان آزادی حضور دارم و تنها چیزی که میتونم بگم اینه که در
چهره تکتک شما و فریاد شما آینده یک ایران آزاد و رها از هر قید و بندی رو
میبینم. ایرانی که توی اون زندان و شکنجه در افسانه هاست و هیچ جایی
نداره. ما سازندگان آزادی ایرانیم و بیشک آینده از آن ماست.
شعار هزار اشرف جمعیت
وی در بخشهایی از این نامه مینویسد:
”سلام و درود بر نسلی که درد و رنج مقاومت را به جان خرید تا سعادت و خوشبختی را برای خلق به ارمغان بیاورد. و سلام درود بر شما که هر چه بیشتر در راه خلق فدا کردید، خود را بیشتر بدهکار مردم دانستید.
درست بر عکس آخوندهای حاکم بر ایران که هر چه بیشتر به مردم خیانت کردند خود را بیشتر طلبکار میدانند.
باز هزاران درود و سلام بر شما باد که زمانی که اضداد شما (آخوندها) در فکر دزدی و غارت و چپاول از مردم ایران، از هم سبقت میگرفتند، شما در فکر خلق تابلوی زیبای کهکشان بودید و آن را به بهترین شکل خلق کردید و ازین بابت هزاران بار خدای را شکر میکنم که بهترینها را نصیب ما کرده. و برای بار دیگر ثابت کرد که هر کس هرچه در راه آزادی و رهایی مردمش فدا بکند، بیشک چند برابر آن را پس میگیرد که کهکشان بزرگ از آن نمونه هاست اگر چنین نبود حیات و زندگی به چه دردی میخورد؟ و وجود خداوند عادل چه معنایی داشت؟
در شرایطی که یاس و نو امیدی ایران و منطقه را فراگرفته و هرکس به نور شمعی به چشم معجزه مینگرد آیا خلق کهکشان پر از ستارگان را میشود توصیف کرد؟
اما این همه زیبایی نه خلق الساعه بود نه بهصورت تصادفی خلق شده. باغی است که، باغبانش از جنس حنیف کبیر گرفته تا موسی و مریم و مسعود باشد و دهها هزار بهترین زنان و مردان مبارز وطن (که) با خون خود آن را آبیاری (می) کنند، و اگر باز نیاز باشد لحظهای کوتاه نمیآیند. و به یاد داشته باشیم اگر اشرف مقاومت نمیکرد و اگر لیبرتی پایداری نمیکرد و اگر زندانیان بزرگی مثل آقای صارمی و (غلامرضا) خسروی و حاج آقایی.. به چوبهدار بوسه نمیزدند، اگر صدیقه مجاوری و ندا حسنی... . در عشق خود شعلهور نمیشدند... . اگر خورشید هم بودیم به خاکستر تبدیل میشدیم.
ضمنا طبیعی و جای شک نیست که خفاشان شب پرست که بقای حیات خود را در ظلمت و تاریکی جستجو میکنند با علائم طلوع خورشید آشفته شده و خود را دیوانه وار به در و دیوار خواهند کوبید.
بعدازظهر یک روز، بعدازظهر یک روز در شهریور سال 60 پاسداران به خونه ما حمله کردن، پدرم رو در مقابل چشمان مادر و برادر هفت سالهام دستگیر کردند و چند روز بعد از اون مادرم رو دستگیر کردند. بعدها محمد برام تعریف میکرد و میگفت با سر و صدا از خواب پریدم، پاسداران با سلاح در اطرافم بودند. مادرم گفت محمد اینها اومدن منو ببرن و من دیگر برنمی گردم. گریه کردم. مادرم رو رها نمیکردم. پاسداران مادرم رو به داخل ماشین بردن و دیگر او را ندیدم. چند روز بعد برادر دیگرم مجید که شونزده ساله بود دستگیر شد. روز هشت مهر روزنامه اسامی 53 اعدام شده هوادار مجاهدین رو از جمله مادرم، پدرم و برادرم رو نوشته بود. شوکه شدم. راستی جرم اونها چی بود. هم 53نفر و هم اعدامهایی که دستهدسته روزها ده نفر و صد نفر به جوخههای تیرباران سپرده میشدند. جرمشون چی بود. هواداری از مجاهدین، توزیع نشریات اونا، کمک مالی و یا درمان بیماران مجاهدین. چون پدرم پزشک بود. یک چیز رو میفهمیدم، خیلی سخته ولی قیمت آزادیه. یاد حرف پدرم افتادم وقتی سال قبل پاسداران ماشینشو آتیش زدن گفت بابا وقتی کسی تصمیم میگیره برای آزادی کشورش مبارزه کنه، باید از همه چیزش بگذره. امروز ماشین آتیش میزنن، فردا ممکنه خونه تو مصادره کنن و یک روز باید جونتو برای اون بدی. آزادی که بدون قیمت به دست نمیآد.
همین حرف رو، همین حرف رو حالا زندانیان قهرمان گوهردشت در پیامشون در محکومیت حمله به لیبرتی گفتند که رسیدن به قله آزادی و حاکمیت مردمی البته صعودی سخت و پرهزینه است، چرا که کوهستان هموار وجود ندارد، پس آنچه باید هموار شود رنج سفر است و ناملایمات صعود. شش ماه بعد برادر بیست و هفت سالهام جواد که مهندس متالوژی دانشگاه صنعتی شریف بود زیر شکنجه بهشهادت رسید و ماه بعد تنها خواهرم مریم، بیست و چهار ساله به همراه همسرش بهشهادت رسید. از مادر و پدرم خواستند به تلویزیون بیان، علیه مجاهدین دروغها و اتهامات رژیم ساخته رو بگن، از جنایات رژیم حمایت کنند و در عوض اعدام نشن، حتی آزاد بشن. ولی هر بار در پاسخ یک حرف رو تکرار میکردن. اگر قیمت آزادی ایران اعدام ماست، اگر قیمت آزادی ایران یتیم شدن فرزند هفتساله ماست، ما را بکشید، ولی ما به جنایات شما صحه نمیگذاریم. ما از زندگی و خانوادهمان میگذریم تا آزادی و زندگی را برای همه مردم ایران به دست بیاوریم. درود بر آنها.
و حالا من میخواهم، حالا من میخواهم از طرف خانواده شهیدان به خواهران و برادرانمان در زندانهای ایران درود بفرستم و بگویم که صدای شما شنیده شد. برادرانم در زندان مرکزی زاهدان که گفتند در کشور ما ایران، در این سی وهفت سال رژیم به سرکوب زندانیان ادامه داده و کسی که لب به سخن بگشاید خفهاش میکنند. پیامهای زیبا و انگیزاننده از زندان گوهردشت وقتی خطاب به ما در اینجا گفتند شما فریاد آزادی خواهی مردم ایران را به گوش جهانیان میرسانید، همه با هم در جهت سرنگونی این رژیم هم صدا شویم و برادرمان علی معزی در زندان اوین که میگوید این گردهمایی ندای همبستگی و ایستادگی و ندای مظلومیت غیرقابل انکار مردم سرکوب شده ایران است. ایستادگی و پایداری زندانیان مقاوم در سنندج، ارومیه، کارون، وکیل آباد، زندانیان اهل تسنن، هموطنان عرب و کرد نشان داد که فرزندان دلاور ایران حتی در زندان هم از مقاومت برای آزادی و دموکراسی دست برنمیدارند و ما چه نسل خوشبختی هستیم که با مریم مقاومت به هر قیمت را انتخاب کردیم. نسل میتوان و باید. چقدر زیبا خواهر مریم ساعتهایی قبل گفتند ما مقاومت را انتخاب کردهایم در هر کجا و به هر شکلی که آرمان آزادی میطلبد، ما مقاومت را انتخاب کردهایم در هر کجا و به هر شکلی که آرمان آزادی میطلبد، ما مقاومت را انتخاب کردیم تا هر زمان که استبداد و ظلم باقی است و به این انتخاب افتخار میکنیم. آری، ما هم با او تجدیدعهد میکنیم که در هر کجا چه در زندانها، در هر شهر و روستا، در لیبرتی و در هر کجای دنیا تا آخرین نفس و آخرین قطره خون بهای آزادی ایران را بپردازیم تا این زیباترین وطن را آزاد کنیم. تا رسیدن مهر تابان آزادی به ایران، کسی که درمان حقیقی و پیامآور عشق برای مردم دردمند ایران است. به یاد همه گل سرخهای بر سر دار رفته و به امید آزادی ایران. (شعار خون شهیدانمان، رنج اسیرانمان...)
فرزاد مددزاده:
به نام خدا و به نام آزادی. با سلام و درودهای فراوان به شما یاران مقاومت. با درود به خواهر مریم و برادر مسعود عزیزم. من فرزاد مددزاده 31سالمه و بهتازگی از زندان آزاد شده و از ایران خارج شدم. 5سال در زندانهای رژیم بودم. خیلی از هم بندیهایم را جلوی چشمانم برای اعدام بردند. مجاهدین و مبارزینی هم چون علی صارمی، جعفر کاظمی، محسن دگمهچی، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، محمدعلی حاج آقایی، شاهرخ زمانی و منصور رادپور. برادر و خواهر عزیزم اکبر و مهدیه در نوزده فروردین سال 90 در اشرف شهید شدند. امروز، امروز بسیار خوشحالم که میتوانم در جمع بزرگ شما باشم و امروز با الهام از جان جانان، رهبر تاریخی مقاومت ایران بیش از هر روز مؤمنم که از آن ماست پیروزی، از آن ماست فردا.شعار هزار اشرف جمعیت
نامه زندانی سیاسی صالح کهندل
زندانی سیاسی صالح کهندل گردهمایی بزرگ مقاومت در پاریس را طلوع خورشید و کهکشانی از ستارگان توصیف کرد که منافع آن چون باغی پرگل به خلق و میهن میرسد.وی در بخشهایی از این نامه مینویسد:
”سلام و درود بر نسلی که درد و رنج مقاومت را به جان خرید تا سعادت و خوشبختی را برای خلق به ارمغان بیاورد. و سلام درود بر شما که هر چه بیشتر در راه خلق فدا کردید، خود را بیشتر بدهکار مردم دانستید.
درست بر عکس آخوندهای حاکم بر ایران که هر چه بیشتر به مردم خیانت کردند خود را بیشتر طلبکار میدانند.
باز هزاران درود و سلام بر شما باد که زمانی که اضداد شما (آخوندها) در فکر دزدی و غارت و چپاول از مردم ایران، از هم سبقت میگرفتند، شما در فکر خلق تابلوی زیبای کهکشان بودید و آن را به بهترین شکل خلق کردید و ازین بابت هزاران بار خدای را شکر میکنم که بهترینها را نصیب ما کرده. و برای بار دیگر ثابت کرد که هر کس هرچه در راه آزادی و رهایی مردمش فدا بکند، بیشک چند برابر آن را پس میگیرد که کهکشان بزرگ از آن نمونه هاست اگر چنین نبود حیات و زندگی به چه دردی میخورد؟ و وجود خداوند عادل چه معنایی داشت؟
در شرایطی که یاس و نو امیدی ایران و منطقه را فراگرفته و هرکس به نور شمعی به چشم معجزه مینگرد آیا خلق کهکشان پر از ستارگان را میشود توصیف کرد؟
اما این همه زیبایی نه خلق الساعه بود نه بهصورت تصادفی خلق شده. باغی است که، باغبانش از جنس حنیف کبیر گرفته تا موسی و مریم و مسعود باشد و دهها هزار بهترین زنان و مردان مبارز وطن (که) با خون خود آن را آبیاری (می) کنند، و اگر باز نیاز باشد لحظهای کوتاه نمیآیند. و به یاد داشته باشیم اگر اشرف مقاومت نمیکرد و اگر لیبرتی پایداری نمیکرد و اگر زندانیان بزرگی مثل آقای صارمی و (غلامرضا) خسروی و حاج آقایی.. به چوبهدار بوسه نمیزدند، اگر صدیقه مجاوری و ندا حسنی... . در عشق خود شعلهور نمیشدند... . اگر خورشید هم بودیم به خاکستر تبدیل میشدیم.
ضمنا طبیعی و جای شک نیست که خفاشان شب پرست که بقای حیات خود را در ظلمت و تاریکی جستجو میکنند با علائم طلوع خورشید آشفته شده و خود را دیوانه وار به در و دیوار خواهند کوبید.
زهره شفایی:
با سلام به همه شما. من زهره شفایی هستم، شاهدی از میان صدها هزار ایرانی که خانوادهشون توسط آخوندهای حاکم بر ایران اعدام شدند. پدر، مادر، دو برادر، خواهرم و همسرش همراه با صدوبیست هزار نفر از بهترین فرزندان مردم ایران اعدام شدند. از خانواده ما فقط من و برادرم محمد که در اون زمان هفتساله بود باقی موندیم که الآن محمد در رزمگاه لیبرتیه.بعدازظهر یک روز، بعدازظهر یک روز در شهریور سال 60 پاسداران به خونه ما حمله کردن، پدرم رو در مقابل چشمان مادر و برادر هفت سالهام دستگیر کردند و چند روز بعد از اون مادرم رو دستگیر کردند. بعدها محمد برام تعریف میکرد و میگفت با سر و صدا از خواب پریدم، پاسداران با سلاح در اطرافم بودند. مادرم گفت محمد اینها اومدن منو ببرن و من دیگر برنمی گردم. گریه کردم. مادرم رو رها نمیکردم. پاسداران مادرم رو به داخل ماشین بردن و دیگر او را ندیدم. چند روز بعد برادر دیگرم مجید که شونزده ساله بود دستگیر شد. روز هشت مهر روزنامه اسامی 53 اعدام شده هوادار مجاهدین رو از جمله مادرم، پدرم و برادرم رو نوشته بود. شوکه شدم. راستی جرم اونها چی بود. هم 53نفر و هم اعدامهایی که دستهدسته روزها ده نفر و صد نفر به جوخههای تیرباران سپرده میشدند. جرمشون چی بود. هواداری از مجاهدین، توزیع نشریات اونا، کمک مالی و یا درمان بیماران مجاهدین. چون پدرم پزشک بود. یک چیز رو میفهمیدم، خیلی سخته ولی قیمت آزادیه. یاد حرف پدرم افتادم وقتی سال قبل پاسداران ماشینشو آتیش زدن گفت بابا وقتی کسی تصمیم میگیره برای آزادی کشورش مبارزه کنه، باید از همه چیزش بگذره. امروز ماشین آتیش میزنن، فردا ممکنه خونه تو مصادره کنن و یک روز باید جونتو برای اون بدی. آزادی که بدون قیمت به دست نمیآد.
همین حرف رو، همین حرف رو حالا زندانیان قهرمان گوهردشت در پیامشون در محکومیت حمله به لیبرتی گفتند که رسیدن به قله آزادی و حاکمیت مردمی البته صعودی سخت و پرهزینه است، چرا که کوهستان هموار وجود ندارد، پس آنچه باید هموار شود رنج سفر است و ناملایمات صعود. شش ماه بعد برادر بیست و هفت سالهام جواد که مهندس متالوژی دانشگاه صنعتی شریف بود زیر شکنجه بهشهادت رسید و ماه بعد تنها خواهرم مریم، بیست و چهار ساله به همراه همسرش بهشهادت رسید. از مادر و پدرم خواستند به تلویزیون بیان، علیه مجاهدین دروغها و اتهامات رژیم ساخته رو بگن، از جنایات رژیم حمایت کنند و در عوض اعدام نشن، حتی آزاد بشن. ولی هر بار در پاسخ یک حرف رو تکرار میکردن. اگر قیمت آزادی ایران اعدام ماست، اگر قیمت آزادی ایران یتیم شدن فرزند هفتساله ماست، ما را بکشید، ولی ما به جنایات شما صحه نمیگذاریم. ما از زندگی و خانوادهمان میگذریم تا آزادی و زندگی را برای همه مردم ایران به دست بیاوریم. درود بر آنها.
و حالا من میخواهم، حالا من میخواهم از طرف خانواده شهیدان به خواهران و برادرانمان در زندانهای ایران درود بفرستم و بگویم که صدای شما شنیده شد. برادرانم در زندان مرکزی زاهدان که گفتند در کشور ما ایران، در این سی وهفت سال رژیم به سرکوب زندانیان ادامه داده و کسی که لب به سخن بگشاید خفهاش میکنند. پیامهای زیبا و انگیزاننده از زندان گوهردشت وقتی خطاب به ما در اینجا گفتند شما فریاد آزادی خواهی مردم ایران را به گوش جهانیان میرسانید، همه با هم در جهت سرنگونی این رژیم هم صدا شویم و برادرمان علی معزی در زندان اوین که میگوید این گردهمایی ندای همبستگی و ایستادگی و ندای مظلومیت غیرقابل انکار مردم سرکوب شده ایران است. ایستادگی و پایداری زندانیان مقاوم در سنندج، ارومیه، کارون، وکیل آباد، زندانیان اهل تسنن، هموطنان عرب و کرد نشان داد که فرزندان دلاور ایران حتی در زندان هم از مقاومت برای آزادی و دموکراسی دست برنمیدارند و ما چه نسل خوشبختی هستیم که با مریم مقاومت به هر قیمت را انتخاب کردیم. نسل میتوان و باید. چقدر زیبا خواهر مریم ساعتهایی قبل گفتند ما مقاومت را انتخاب کردهایم در هر کجا و به هر شکلی که آرمان آزادی میطلبد، ما مقاومت را انتخاب کردهایم در هر کجا و به هر شکلی که آرمان آزادی میطلبد، ما مقاومت را انتخاب کردیم تا هر زمان که استبداد و ظلم باقی است و به این انتخاب افتخار میکنیم. آری، ما هم با او تجدیدعهد میکنیم که در هر کجا چه در زندانها، در هر شهر و روستا، در لیبرتی و در هر کجای دنیا تا آخرین نفس و آخرین قطره خون بهای آزادی ایران را بپردازیم تا این زیباترین وطن را آزاد کنیم. تا رسیدن مهر تابان آزادی به ایران، کسی که درمان حقیقی و پیامآور عشق برای مردم دردمند ایران است. به یاد همه گل سرخهای بر سر دار رفته و به امید آزادی ایران. (شعار خون شهیدانمان، رنج اسیرانمان...)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر