مجاهد شهید غلامحسین خسروی
آن که مرگش، سرود توانستن بود
«سرود ستایش تو
قصیده مکرریست
تا آزادی
عظیمترین حادثه باشد... »
***
قصیده مکرریست
تا آزادی
عظیمترین حادثه باشد... »
***
اعتراف
به زیبایی، تنها گرامیداشت زیبایی نیست، آغاز تداوم زیبا شدن است. وجه و
نمایی از این زیبایی، اعترافی است که در زندگیمان کسانی بودند، هستند و
خواهند بود که در فلسفهی حیات و مرگ خود، واژهها و معناها را از سرگردانی
نجات میدهند و اندیشهی آزادی و تفکر آرمانی را چراغ و راهنمایند. اینان
چون پروانههاییاند که از پرهای خود، رنگین کمانی را ساطع میکنند و با
طیف رنگارنگی از معناها و پیامها، «از بسیاری از آنها که به عمر خود
مطمئناند، با عشق و نشاط و کارایی بیشتری به زندگی مشغول» 5 میباشند و بر
دیدگان و اندیشه و آینده پیرامون خود پل میزنند.
از ایناناند یکی که فلسفه حیاتش را معنا داد، زندگی را مجاب نمود و مرگش، سرود توانستن بود؛ کسی که چشم بر سرو و سپهر آزادی داشت، دل در گرو عشق و وصال آن. چون پروانهیی از پرهای پرپر خود، رنگین کمانی را ساطع کرد و با طیف رنگارنگی از معناها و پیامها، بر دیدگان و اندیشه و آیندهی پیرامون خود پـل زد. بیدلیها و بیقراریهای یاران همزنجیر و راهیان سپیده را به حجم فریاد بدل ساخت و حصار، قلعه، سلول و زندان ولایت انسانستیز را به کانون شورش. پتک، بر سنگ شب جلاد زد و دیکتاتور را به بنبست کشاند. ـ بنبست تاریخی همهی دیکتاتورها در برابر آزادی.
غلامرضا خسروی تبلور «نیل به جامعهیی آزاد و رها» 1 را در مجاهدین خلق و پیشگامان اشرف و لیبرتی یافت. بهای ادراک خود برای پاسخ به آمال و آرمان رهایی ایران را، به مُهری خونسرشته بالغ نمود. مهری بر پای عهد و میثاقش با «بچههای اعماق»، «نوباوگان رنج و کار»، «مادران سر از سجاده برداشته» 2 و مردمان و کودکانی که تنها در پای چوبههای دار یکدیگر را دیدار میکنند. امضایی که خطوط نگاشتهاش، نگارهیی از نامها و شناسهها و سلسلهی سرداران تاریخ معاصر ایران در شوق وصال شاهد آزادیست.
«من میتوانم، برای فتح شب ـ این شب بد ـ
با صبحِ خونم، خورشید را، شبانه بسازم
در هر زمستان ـ این فصل گلشکن ـ میتوانم
با فصلِ قلبم، صد باغ را جوانه بسازم» 3
غلامرضا خسروی به رود همیشه جاری جریانی پیوست که در تداوم تاریخی خود، آخوندها را در تمام عرصهها و پهنههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران به بنبست کشانده است. جریانی بیتوقف که همواره از چشمهی لایزال آرمان آزادی نوشیده است. او به این ثقل استوار تکیه داد و بر سنگ آسیابش قدم استوار کرد. ثقل مانا و زایندهیی که جریان اجتماعی و سراسری برابریطلبی و آزادیخواهی را در ایران استمرار داده و مبارزه با ارتجاع ابلیس آخوندی را تضمین کرده ا ست.
غلامرضا خسروی به خوانشی از تضاد اصلی ایرانزمین دست یافت که ترفندهای هر چند یکبار رمالان سیاستبازآخوندی و نوازشگران درونی و برونمرزیش را به هیچ انگاشت.
ستایش غلامرضا خسروی و راهیان سپیدهیی که چشم و امید مردم ایران در برابر ایلغار آخوند انسانستیز میباشند، قصیدهی مکرری در دیـار ما بوده و هست. در میهنی که زمزمه و ترنم عشق، خواهران توأم مرگند، غلامرضا خسروی تبلور «غرش خلق ایران در ملک ایرانزمین شد» .
با آثار به جای مانده از خیانت خمینی به آرزوها و اعتماد مردم ایران، در پهنهی 38سالهی کشاکش خدای آزادی با ناخدای استبداد، همه ما در سیر و صیرورت آزمایشی هستیم که تا سرنگونی تمامعیار «شب عمیق اندیشهیی ضدبشر و انسانستیز» ـ که در سیما و سیرت حاکمیت آخوندی هویداست ـ تداوم دارد. در این کشاکش بیتوقف و گسترش یابنده، «با گردنهها و راهزنان و شبپرستان بیشمار» 4، کاروان و کهکشان شهیدان، تکیهگاهی اعتمادگستر و شگفتانگیزند.
غلامرضا خسروی در نبردی نابرابر، با همین اندیشه و آرمان، سینه به سینه دژخیم و جلاد، آینهیی میشود برابر نیازها و ضرورتهای انسانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه و مردم خویش. و این، همان عزم جزمیست که در طول تاریخ ایران، تمام دیکتاتورها را در برابر پیشگامان و پیشتازان آزادی، به بنبست کشانده و میکشاند. و این، همان رزمیست که متضمن بامداد خجستهی رهایی ایرانزمین میباشد...
از ایناناند یکی که فلسفه حیاتش را معنا داد، زندگی را مجاب نمود و مرگش، سرود توانستن بود؛ کسی که چشم بر سرو و سپهر آزادی داشت، دل در گرو عشق و وصال آن. چون پروانهیی از پرهای پرپر خود، رنگین کمانی را ساطع کرد و با طیف رنگارنگی از معناها و پیامها، بر دیدگان و اندیشه و آیندهی پیرامون خود پـل زد. بیدلیها و بیقراریهای یاران همزنجیر و راهیان سپیده را به حجم فریاد بدل ساخت و حصار، قلعه، سلول و زندان ولایت انسانستیز را به کانون شورش. پتک، بر سنگ شب جلاد زد و دیکتاتور را به بنبست کشاند. ـ بنبست تاریخی همهی دیکتاتورها در برابر آزادی.
غلامرضا خسروی تبلور «نیل به جامعهیی آزاد و رها» 1 را در مجاهدین خلق و پیشگامان اشرف و لیبرتی یافت. بهای ادراک خود برای پاسخ به آمال و آرمان رهایی ایران را، به مُهری خونسرشته بالغ نمود. مهری بر پای عهد و میثاقش با «بچههای اعماق»، «نوباوگان رنج و کار»، «مادران سر از سجاده برداشته» 2 و مردمان و کودکانی که تنها در پای چوبههای دار یکدیگر را دیدار میکنند. امضایی که خطوط نگاشتهاش، نگارهیی از نامها و شناسهها و سلسلهی سرداران تاریخ معاصر ایران در شوق وصال شاهد آزادیست.
«من میتوانم، برای فتح شب ـ این شب بد ـ
با صبحِ خونم، خورشید را، شبانه بسازم
در هر زمستان ـ این فصل گلشکن ـ میتوانم
با فصلِ قلبم، صد باغ را جوانه بسازم» 3
غلامرضا خسروی به رود همیشه جاری جریانی پیوست که در تداوم تاریخی خود، آخوندها را در تمام عرصهها و پهنههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران به بنبست کشانده است. جریانی بیتوقف که همواره از چشمهی لایزال آرمان آزادی نوشیده است. او به این ثقل استوار تکیه داد و بر سنگ آسیابش قدم استوار کرد. ثقل مانا و زایندهیی که جریان اجتماعی و سراسری برابریطلبی و آزادیخواهی را در ایران استمرار داده و مبارزه با ارتجاع ابلیس آخوندی را تضمین کرده ا ست.
غلامرضا خسروی به خوانشی از تضاد اصلی ایرانزمین دست یافت که ترفندهای هر چند یکبار رمالان سیاستبازآخوندی و نوازشگران درونی و برونمرزیش را به هیچ انگاشت.
ستایش غلامرضا خسروی و راهیان سپیدهیی که چشم و امید مردم ایران در برابر ایلغار آخوند انسانستیز میباشند، قصیدهی مکرری در دیـار ما بوده و هست. در میهنی که زمزمه و ترنم عشق، خواهران توأم مرگند، غلامرضا خسروی تبلور «غرش خلق ایران در ملک ایرانزمین شد» .
با آثار به جای مانده از خیانت خمینی به آرزوها و اعتماد مردم ایران، در پهنهی 38سالهی کشاکش خدای آزادی با ناخدای استبداد، همه ما در سیر و صیرورت آزمایشی هستیم که تا سرنگونی تمامعیار «شب عمیق اندیشهیی ضدبشر و انسانستیز» ـ که در سیما و سیرت حاکمیت آخوندی هویداست ـ تداوم دارد. در این کشاکش بیتوقف و گسترش یابنده، «با گردنهها و راهزنان و شبپرستان بیشمار» 4، کاروان و کهکشان شهیدان، تکیهگاهی اعتمادگستر و شگفتانگیزند.
غلامرضا خسروی در نبردی نابرابر، با همین اندیشه و آرمان، سینه به سینه دژخیم و جلاد، آینهیی میشود برابر نیازها و ضرورتهای انسانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه و مردم خویش. و این، همان عزم جزمیست که در طول تاریخ ایران، تمام دیکتاتورها را در برابر پیشگامان و پیشتازان آزادی، به بنبست کشانده و میکشاند. و این، همان رزمیست که متضمن بامداد خجستهی رهایی ایرانزمین میباشد...
س.ع.نسیم
نشانیها ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1و 4: از نامهی غلامرضا خسروی با عنوان: هر زمان باید چیزی را فدا نمود.
2. احمد شاملو، ترانههای کوچک غربت: « «... مادران سیاهپوش / ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ / هنوز از سجادهها / سر برنگرفتهاند!»
3. ایرج جنتی عطایی، شعر «خورشید شبانه»
5. از خاطرات یکی از زندانیان دربارهی غلامرضا خسروی.
نشانیها ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1و 4: از نامهی غلامرضا خسروی با عنوان: هر زمان باید چیزی را فدا نمود.
2. احمد شاملو، ترانههای کوچک غربت: « «... مادران سیاهپوش / ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ / هنوز از سجادهها / سر برنگرفتهاند!»
3. ایرج جنتی عطایی، شعر «خورشید شبانه»
5. از خاطرات یکی از زندانیان دربارهی غلامرضا خسروی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر