جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۷ خرداد ۲۳, چهارشنبه

از ب-فرهانی: پرستش حيات (قسمت چهارم-بخش دوم

لينك به منبع:
 
گرانبهاترين گوهر تاريخ
گرانبهاترین گوهر تاریخ
«چه خوب بود اگر اصلاً قشر پیشتاز و مقاومت سازمان یافته ای لازم نمی بود و اوضاع خودبه خود درست میشد! … چه خوب بود اگر اصلاً نیازی به تشکیلات پیشتاز و رهبری کننده ای نمی بود و بدون آن تغییر و انقلاب در برابر ارتجاع قهار محقق میشد! اما واقعیت غیر از این است.» (۱)
ظهور هوش گروهی
در جهان مادون دنیای ما که موجوداتش تابع مطلق قوانین طبیعت و تکامل اند (۲)، وقتی پدیدهٴ انطباق پذیری با شرایط نو روبرو میشود، نیروی فوق العاده و چرخهٴ پیچیده شوندهٴ «انطباق» به جریان می افتد و «خودسازماندهی» در درون و «ظهور» رابطه های جدید پدیده با بیرون حادث میشود. (۳)این روند خودبه خودی، کنش و واکنش بین اجزاء درون آن پدیده را به سوی یک نتیجهٴ واحد در برابر شرایط بیرون آن سمت میدهد. به این صورت که وقتی محیط و شرایط بیرونی تغییر میکنند، اجزائی که مستقیماً با محیط در ارتباط هستند باید وضعیت شان را آنقدر تغییر دهند تا به یک سازگاری نسبی با آن برسند. این سازگاری به سمت درون پدیده گسترش می یابد، تا اینکه کل پدیده با شرایط جدید سازگار و منطبق شود. بنابراین سیستم بطور مستمر خود را سازمان می دهد و در این روند، همزمان با تلاش برای حفظ ساختار پایه ای خود، فشارهای مختلف درونی و بیرونی برای تغییر را متعادل می سازد. در این روند هیچ عنصر مرکزی در درون پدیده وجود نداردکه اجزاء را هدایت یا کنترل کند. (۴)
هنگامی که به گروهی از موجودات یک تیره که فعالیت مشترکی دارند می نگریم، ظهور چنین کارکرد واحدی، که در عمل مسائل مشخصی را در ارتباط با بقاء آن تیره حل می کند، یک هوشمندی و مدیریت منتشر شده در سراسر پدیده یا به عبارتی یک «هوش گروهی» (۵) را تداعی می کند. در این حالت به نظر می رسید که همهٴ اعضای گروه طبق طرح مرکزی و مشخصی عمل می کنند، حال آنکه گروه نه طرح مشخصی دارد و نه تحت نظر یک راهنما و مدیر عمومی در داخل خود کار می کند. با این حال و با اینکه هر عضو گروه فقط با اعضای نزدیک به خود رابطه برقرار می کند، کل گروه در بالاترین توان و ظرفیتش در یک مدار عالی تر از اجزاء به انطباق با محیط و استمرار بقاء می پردازد. (۶) در این روند، نیروی بالقوه و پنهان درون گروه مبنای ضروری ظهور «هوش گروهی» برای حل مسائل عمومی گروه را فراهم می کند، و شرط کافی و متضاد آن جبری است که محیط و تغییراتش به پدیده تحمیل می کند و آن را به برقراری رابطه های جدید برای رسیدن به تعادل جدید با محیط وادار می سازد.
ورود شرط مکمل 
حال اگر به جامعهٴ انسان ها نگاه کنیم، خواهیم دید که با اینکه در گروههای انسانی نیز این مبنا و شرط موجود است و عمل می کند، اما در چرخهٴ «انطباق فعال» (۷) آنها اختلالی پیش می آید که منجر به عدم ظهور «هوش گروهی» می شود. این اختلال ناشی از عدم تبعیت مطلق انسا نها از قوانین حاکم بر تکاملشان بواسطهٴ بهره مند بودن از نعمت «اختیار» بوجود آمده است. زیرا «اختیار» در کارکرد تکاملی اش رهایی انسان از بندگی غرایز طبیعی در دنیای مادون و جهش به مدار عالی تر تکامل را به همراه داشته است. اما در وجه ضدتکاملی اش امکان تسلیم شدنش به جریان و تمایلات خودبه خودی و تنزل از مدار انسانیت به سوی دنیای پست تر، و به دنبال آن رها شدن ویژگی «افزون طلبی» او در میدان غرایز را هم فراهم کرده است. نتیجهٴ این گرایش خودبه خودی رو به پایین، ظهور دستگاه پلید «جنسیت-فردیت» با همهٴ ضد ارزشهایش در اندیشه و عمل او بوده است. همان دستگاهی که اصلی ترین مانع در برابر تبعیت نوع انسان از قوانین خاص تکاملش در حیطه انسانیت و در ارتباط با هم نوعانش است، زیرا باعث می شود که انسان تضاد منافع بین «خود» و جمع و گروه را همواره به نفع خود حل کند و با این کار به یگانگی و همسویی رفتار گروه خدشه وارد کند. (۸) به همین دلیل تا زمانیکه انسان ها به آن درجه از یگانگی نرسیده اند که عدالت ریشهٴ مناسبات شان باشد و «نوع دوستی» (۹) شاخ و برگ های آن، «هوش گروهی» ثمرش نخواهد شد.
اما کاروان عظیم تکامل سر ایستادن ندارد و در برابر هر مانعی که در مسیرش قرار می گیرد، پدیده جدیدی را وارد میدان می کند تا مانع را کنار بزند. بر اثر بوجود آمدن اختلال فوق در چرخهٴ «انطباق فعال» در گروه های انسانی، یک عنصر جدید از درون مبنا ظاهر می شود که نقش «شرط مکمل» مبنا را ایفا میکند. (۱۰) به این صورت که شرایط جدید را می سنجد، ضرورت های انطباق با شرایط در جهت اهداف گروه را تشخیص می دهد، ساختار درونی مبنا (یا همان پدیده) را مطابق با آن ضرورت ها تغییر داده و آنرا پیچیده تر می کند، و باعث ظهور رابطه های جدید مبنا با محیط میشود. بدینسان مدار بین پدیده و محیط و عناصر بیرونی بسته می شود. پس چرخهٴ انطباق فعال در گروه های انسانی به جای دو عنصری، سه عنصری است، و تا زمانیکه این عنصر سوم وارد میدان نشود، «هوش گروهی» ظاهر نخواهد شد و انطباق گروه با شرایط در راستای اهدافش تحقق نمی یابد.
پس راه حل چیست؟
ضرورت هدایت
  زین سبب پیغمبر با اجتهاد                           نام خود، و آنِ علی، مولا نهاد
 گفت: هر کاو را منم مولا و دوست                   ابنِ عَمّ من علی مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کُند                         بندِ رقیت ز پایت بر کَند
داشتن مولا و راهبر ذیصلاح با شاخص یگانگی او با آرمان و داشتن ارادهٴ لازم برای رها کردن انسانها از قید و بندهای ضدتکاملی. (۱۱) این کلید حرکت اجتماعی و به تبع آن فردی انسان به سوی کمال و پرهیز از گمراهی در دوران حاکمیت استثمار و آن دستگاه پلید است. پاسخی که پیامبر خاتم قبل از رحلتش با انتخاب کسی که خود تجلی عینی آرمان رهائیبخش توحید و «قرآن ناطق» بود به بشریت تشنهٴ هدایت و رهبری داد.(۱۲) به این ترتیب در می یابیم که تا زمانیکه رابطه های بین انسان ها در جامعه به آن درجه از یگانگی و همکاری که لازمهٴ ظهور «هوش گروهی» است نرسیده است، وجود یک عنصر رهبری کنندهٴ صاحب صلاحیت در رأس جامعه، مانند داشتن آرمان برای یک فرد و یک خلق، یک ضرورت تکاملی است، زیرا…
هر که او بی مرشدی در راه شد               او ز غولان گمره و در چاه شد
غولت از راه افکند اندر گزند                 از تو داهی تر در این ره بس بدند
هم تکاملی شرط و مبنا
وقتی به انقلاب در یک جامعه ازاین دید می نگریم، می بینیم که نقش این «شرط مکمل» را نیروی پیشتاز و فرد رهبر ذیصلاح ایفا می کنند. (۱۳) اگر این شرط وجود نداشته باشد اما شرایط عینی بعنوان مبنای ضروری انقلاب فراهم باشند، قانون تکامل ایجاب می کند که چنین شرطی از درون مبنا، یعنی توده های ستمدیده ساخته شود تا چرخهٴ انطباق فعال به جریان افتد و انقلاب به سوی پیروزی حرکت کند.
در یک نیروی انقلابی نیز که خود یک پدیدهٴ انطباق پذیر انسانی در ابعاد کوچکتر از جامعه اما با رابطه هایی بسیار پیچیده تر و کیفی تر از آن است، همین قانون حاکم است. به این صورت که روند انطباق فعال وقتی به جریان می افتد که رابطهٴ تنگاتنگی بین بدنه و رهبری آن وجود داشته باشد، و این روند وقتی در بالاترین ظرفیت و اوج پویایی خود قرار می گیرد که یک رهبر صاحب صلاحیت در رأس هرم تشکیلاتی نیروی پیشتاز قرار گیرد.
در این رابطه، مبنا و شرط مکمل هر یک نقش ویژهٴ خود را باید ایفا کنند. بطور خلاصه، وظیفهٴ شرط مکمل، که وجه کیفی، تیز، پویا، پیچیده و منعطف پدیده است، انتقال پیچیدگی به مبنا، یا به عبارتی ارتقاء سطح پیچیدگی مبنا به سطح پیچیدگی شرایط از طریق تعیین سازمان درونی جدید آن همپای شرایط پیچیده شوندهٴ بیرونی است. زیرا معمولاً شرایط و محیط بیرون مبنا از پیچیدگی بیشتری نسبت به درون آن برخوردار است و این افزایش پیچیدگی لازمهٴ منطبق شدن کارکردهای مبنا با شرایط جهت غلبه بر آن و انجام وظیفهٴ خود در این چرخه است.
از طرف دیگر مبنا وجه کمّی، ساده تر، با ثبات تر و مستحکم تر پدیده را تشکیل میدهد(۱۴). بر اساس همین ویژگی ها، وظیفهٴ اصلی مبنا ایجاد اساس محکم (بنیان مرصوص) از طریق ایجاد سازمان درونی جدید برای پیشروی شرط مکمل به جلو است. زیرا، هرچند از نظر پیچیدگی محتوا، شرط میتواند فاصلهٴ زیادی با مبنا داشته باشد (مانند تفاوت پیامبران با توده های زمانشان)، اما در عمل و از نظر پیچیدگی کارکرد نمی تواند بیشتر از یک مدار پیچیده تر و یک قدم جلوتر از مبنا حرکت کند. اگر این قانون رعایت نشود بین این دو گسستگی بوجود می آید و چرخه به سود شرط متضاد یعنی دشمن مختل میشود. (۱۵) موقعی که پیشتاز به این مسئله توجه نمی کند، مرتکب «جرمی» می شود که به فاجعه می انجامد (۱۶).
بنابراین پیشروی شرط مکمل در مسیر تکامل به افزایش پیچیدگی و سازماندهی جدید درونی مبنا برای انطباق فعال آن با شرایط و رسیدن به مدار جدیدی از ثبات و موقعیت مستحکم بستگی دارد. از طرف دیگر، پیشروی مبنا در مسیر تکامل به انتقال پیچیدگی از شرط به مبنا و انطباق فعال و مستمر با شرایط بطور عام مشروط است. به این ترتیب این دو در ارتباط ارگانیک و دیالکتیکی با هم می توانند قدرت لایزالی را که در مبنا نهفته است به مادهٴ تکاملی برای تحقق آرمان تبدیل کنند. پس خلقی که عنصر رهبری کننده اش را یافته است و چنین ارتباطی را با آن برقرار کرده است، هرگز در برابر ستم و سرکوبی که ضدخلق تحمیل می کند درجا نمی زند و از حرکت باز نمی ایستد.
«کسی که حضور رهبری عصر به او رسیده و او با گوش خود شنیده و در دلش جا گرفته شایسته این نیست که ضعیف و ناتوان شمرده شود» (۱۷)
نیروی پیشتاز و رهبر ذیصلاح
اگر به تاریخ انقلاب ها و مبارزات خلق ها بنگریم نقش این «شرط مکمل» را به روشنی می بینیم. از انبیاء و اولیاء شیعه گرفته تا رهبران قیام های تاریخی مانند اسپارتاکوس، تا پیشوایان بزرگ انقلاب های معاصر جهان و قیام ها و جنبش های مردمی در ایران، هر یک از میان قشر پیشرو خلق شان برخواستند تا بعنوان «شرط مکمل» مبنای خلق، هدایت جنبش آزادی خواهی را به دست گیرند.
در میهن خودمان، بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر علیه حکومت قانونی دکتر مصدق فقید و در پی شکست مبارزات مسالمت آمیز نهضت آزادی آن زمان، از درون آگاه ترین و بالنده ترین قشر جامعه که دانشجویان بودند جوانان میهن پرست و انقلابی در هیئت گروه های کوچک برای شکستن بن بست مبارزه بر علیه دیکتاتوری شاه پا به عرصهٴ وجود گذاشتندکه در نهایت اصلی ترین شان در دو گروه مجاهدین و فدایی ها متشکل شدند. آنها با بررسی و تبیین شرایط، مشی مبارزهٴ مسلحانه را بعنوان ضرورت انطباق فعال با شرایط اختناق آریامهری، که هیچ روزنه ای برای مبارزهٴ مسالمت آمیز دمکراتیک نگذاشته بود، برگزیدند. در این مسیر، آنها صادقانه هر چه داشتند فدا کردند و تا توانستند جوانان انقلابی را آگاه ساخته و سازمان دادند. اضافه بر این، سازمان مجاهدین طیف وسیعی از هواداران را در قشرهای مختلف اجتماعی، از بازاریان گرفته تا دانشگاهیان و کارگران بوجود آورد. بنابراین هر دو سازمان نقش «شرط مکمل» خلق ایران را تا حدی که در توان داشتند ایفا کردند.
بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، با اینکه نیروی عظیم و بنیان کنی از خلق ما آزاد شده بود، اما بدلیل دهه ها سرکوب و اختناق، از عمق و پیچیدگی لازم برای انطباق با شرایط دمکراتیک بعد از پیروزی قیام و مواجهه با پدیده های ضدتکاملی مانند ارتجاع و دجالیت مذهبی برخوردار نبود. بر همین اساس، سازمان مجاهدین تحت رهبری مسعود رجوی در صدد پر کردن خلاء «شرط مکمل» در فاز جدیدی که جامعه واردش شده بود بر آمد تا آن نیروی عظیم را به ثمر درست خود برساند. سازمان در این راستا در سه مسیر موازی حرکت کرد: اولاً یک بسیج گستردهٴ اطلاع رسانی و آگاهی بخش در همهٴ سطوح جامعه براه انداخت، بطوریکه نشریهٴ مجاهد بر سر کوچه ها و خیابانهای اکثر شهرهای ایران توسط میلیشیای مجاهد خلق توزیع میشد و به پر تیراژترین نشریهٴ تاریخ ایران تبدیل شد. در کاکل این مسیر، کلاسهای تبیین جهان مسعود رجوی در دانشگاه صنعتی شریف قرار داشت که هم از نظر کیفیت و محتوا و هم از نظر گستردگی شرکت در آن و انتشار سریع در میان مردم در نوع خود بی نظیر بود، و تأثیرات عمیق و گستردهٴ آن در میان مردم و بخصوص جوانان به حدی بود که رژیم خمینی نتوانست ادامهٴ آنرا تحمل کند. ثانیاً، با تشکیل بخشهای مختلف در درون سازمان، مانند بخش اجتماعی، کارگری، دانش آموزی، دانشجویی، کارمندی، و … به سازمان دادن کل جامعه در شوراها جهت مشارکت همهٴ ایرانیان در سرنوشت شان اقدام کرد. ثالثاً، با تهدیدی که از سوی رژیم خمینی و سپاه پاسداران برای آزادی و حاکمیت مردمی تشخیص داده بود، «میلیشیای مجاهد خلق» را تشکیل داد تا خلق ایران نیز یک بازوی نظامی برای دفاع از آزادی ها و دستاوردهای انقلابش داشته باشد. بنابراین مشاهده می کنیم که سازمان مجاهدین چگونه آن «انتقال پیچیدگی» و «سازمان دادن درونی» مبنا را، چه در دوران دیکتاتوری شاه و چه بعد از آن در حد توان و مقدوراتش به بهترین وجه انجام داد. آن مقاومت سترگ و شکوهمندی که طی دو سال و نیم در فاز سیاسی و بعد از سی خرداد در فاز نظامی در برابر وحشی ترین نیروی ارتجاعی تاریخ قد علم کرد تنها با همین فعالیت های سازمان مجاهدین از ابتدای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، و پاسخگویی به مسئولیتی که بعنوان نیروی پیشتاز و رهبری کنندهٴ خلق داشت امکانپذیر بود.
سلسله مراتب هدایت انقلاب
از آنجا که سلسله مراتبی از مدارهای مختلف پیچیدگی در تکامل وجود دارند و در هر مدار همان قوانین پایه ای حاکم بر رابطه های بین مبنا و شرط عمل می کنند، در یک انقلاب اجتماعی، رهبر نقش شرط مکمل برای نیروی پیشتاز را ایفا می کند، و نیروی پیشتاز حکم شرط مکمل برای خلق را دارد. اگر چرخهٴ انطباق فعال در این دو مدار برقرار نشود، انقلاب یا به بیراهه می رود و عقیم می ماند و یا شکست می خورد، و در هر حال بهای بسیار سنگینی از خلق می گیرد و به نتیجه نمی رسد.
هرکه در ره بی قلاووزی رود هر دوروزه راه صدساله شود (۱۸)
اما اگر این شرط مکمل حاضر باشد و این چرخه برقرار شود، انقلاب به سرعت به نتیجه می رسد، و دو روزه ره صد ساله طی میشود. زیرا برقراری این رابطهٴ دیالکتیکی بین مبنا و شرط مکمل آن، یک «واحد» مستقل تکامل یابنده بوجود می آورد که بدون اتکاء به عنصری در بیرون از خودش می تواند با شرایط و محیط بطور فعال انطباق حاصل کند. عملکرد همین قانونمندی است که در کشورهایی که خلق شان برای کسب آزادی و حقوق خود بپا خاسته اند، جبههٴ خلق را قادر می سازد بدون کمک گرفتن از قدرتهای بزرگ انقلاب شان را به پیش برند. هرچقدر این رابطه یگانه تر باشد، هوش گروهی قوی تر شکل می گیرد و قدرت و استقلال جبههٴ خلق را افزایش می دهد. (۱۹)
پس رهبر ذیصلاح در رأس نیروی رهبری کنندهٴ پیشتاز در مقام «شرط مکمل» جامعه، چون «قلاووزی» لشکر و کاروان تکامل یک خلق را در مسیر کمال از گزند دشمنان و عوامل ضد تکاملی حفظ می کند و از میان طوفان ها به سوی مقصد آرمان و تحقق یگانگی اجتماعی، و در پی آن ظهور فراگیر «هوش گروهی» در سطح جامعه هدایت می کند. بدلیل همین جایگاه و کارکرد بی بدیل و منحصر به فرد است که رهبر ذیصلاح گرانبهاترین و کمیاب ترین گوهر تاریخ است.
(ادامه دارد)
ب. فراهانی
رزمگاه لیبرتی – خرداد ۱۳۹۳
پانوشت ها:
۱- «کارکرد و مسئولیت پیشتاز»، سخنان مسعود رجوی در نشستهای ماه رمضان با مجاهدان اشرف و لیبرتی، قسمت سوم ، تیر و مرداد۱۳۹۲٫
۲- «إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّک لاَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یسْجُدُونَ»، «به یقین کسانی که نزد پروردگار تو هستند از پرستش او تکبر نمی‌ورزند و او را به پاکی می‌ستایند و بر او سجده می‌کنند»، (سورهٴ اعراف، آیهٴ ۲۰۶).
۳- در علم نوین «پیچیدگی» و قبل از آن در «نظریهٴ سیستم ها»، «ظهور» (یا Emergence) به بارز شدن خصوصیات عام یک سیستم گفته می شود که از دینامیزم جمعی اجزاء آن ناشی می شود، اما نمی توان آنرا به مجموع اجزاء آن سیستم کاهش داد. بعنوان مثال، وزن یک گاز برابر است با مجموع وزنهای ملکول های تشکیل دهندهٴ آن. اما حرارت و فشار گاز برای یک ملکول معنی ندارند، زیرا این ها معیارهایی برای سنجش شدت فعل و انفعال بین ملکول ها هستند. همچنین از مطالعهٴ اجزاء غیر زندهٴ یک سلول نمی شود به زنده بودن آن رسید.
«خودسازماندهی» پدید آمدن خود به خودی یک ساختار منظم ماکرو در درون سیستم بر اثر کنش و واکنش جمعی بین اجزاء تشکیل دهندهٴ آن سیستم است، که خود یک پدیدهٴ «ظهوری» است. (از رسالهٴ «چگونه در بارهٴ پیچیدگی فکر کنیم؟» نوشتة «فرانسیس هایلیگن» و «کارلوس گرشنسون»، استادان دانشگاه آزاد بروکسل. همچنین کتاب «دینامیک سیستمهای پیچیده» نوشتة «یانیر باریام»، ۱۹۹۷).
۴- از رسالهٴ «مکانیزم های خودسازماندهی در سیستم های پیچیده» نوشتهٴ «فرانسیس هایلیگن» و «کارلوس گرشنسون», استادان دانشگاه آزاد بروکسل، ۲۰۰۳٫
۵- «هوش گروهی» یا «Swarm Intelligence» به کارکردهای جمعی جانورانی مانند مورچه ها، زنبورها، موریانه ها، ماهی ها، و بیشتر پرندگان، که بطور جمعی می زیند و با رابطه های جمعی شان مسائل مشخصی از بقاء خودشان حل می کنند، اطلاق میشود. (از مقاله ”هوش گروهی”، ماهنامه «بررسی تجاری هاروارد»، شمارهٴ مه ۲۰۰۱ . همچنین کتاب «هوش گروهی: از سیستم های طبیعی تا مصنوعی»، از سری مطالعات مؤسسهٴ تحقیقاتی «سانتافه» آمریکا در علم پیچیدگی، ۱۹۹۹).
۶- عدم وجود یک نظارت یا کنترل مرکزی یکی از ویژگی های اصلی و در عین حال شگفت انگیز هوش گروهی است (علاوه بر مراجع قبلی، مراجعه شود به: «هوش گروهی: مبانی، الگوها و کاربردها-گزارش سال ۲۰۱۲» نوشتهٴ «حازم احمد» و «جانیس گلاسکو»، دانشگاه کوینز کانادا).
۷- «انسان و حیوان هر دو مسئله شان را با محیط حل می کنند. ولی یکی فعال و یکی اساساً منفعل. تطبیق انسان ویژگی های خود انسان را دارد، آگاهانه، ارادی و در ظرف اجتماع است.» (صفحه ۴۸، جلد ۷ تبیین جهان، مسعود رجوی، ۱۳۵۸).
۸- «در هر گروه از انسانها سه نوع فرد وجود دارد.آزمایشات نشان داده اند که حدود ۶۳% انسانها به دستهٴ ”مقابله به مثل کننده” ها تعلق دارند، ۱۷% ”همکاری کننده” هستند، و حدود ۲۰% ”مفت خور” هستند. … اگر در یک جمع اکثریت با مفت خورها باشد، مقابله به مثل کننده ها در ورود به همکاری تردید خواهند کرد ….» (از مقالهٴ «منشاء رویکرد ”صبر کنیم ببینیم چه میشود” چیست؟» نوشتهٴ «ویت لستر»، نشریهٴ «پیچیدگی»، سال ۲۰۰۵).
۹- «نوع دوستی» ترجمهٴ لغت انگلیسی Altruism به معنی کمک به همنوع بدون چشمداشت برای دریافت مابازاء است. در مبحث «همکاری» از علم پیچیدگی، «نوع دوستی» عالی ترین نوع رابطه بین انسان ها است از این نظر «هوش گروهی» بر پایهٴ آن بوجود می آید. البته این رفتار، همانند عکس آن که «خودخواهی» است، تنها منحصر به دنیای ایدهٴ انسان نیست و بدلیل اینکه در کارکرد اصل «انتخاب طبیعی» در هر حیطه نقش دارد در مدارهای پایین تر حیات نیز به اشکال بسیار ساده تر وجود دارد. (مراجعه شود به : کتاب معروف «ژن خودخواه» نوشتهٴ «ریچارد داوکینز»، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۷۶٫ همچنین کتاب «ظهور فرهنگ: تکامل شیوهٴ بی نظیر زندگی انسان» نوشتهٴ «فیلیپ چِیس»، انتشارات اسپرینگر، ۲۰۰۶).
۱۰- رابطه بین مبنا و شرط متضاد (مانند رابطه بین یک پدیده با محیطش) یک رابطه دیالکتیکی است که باعث حرکت پدیده به سوی تکامل (در صورت تفوق مبنا بر شرط) یا اضمحلال (وقتی که شرط بر پدیده غالب می شود) تعیین می کند. هنگامیکه عنصر سوم بعنوان شرط مکمل وارد میشود، این شرط در اتحاد با مبنا و در تضاد با شرط متضاد قرار می گیرد و به این صورت تعادل را به سود مبنا می چرخاند.
۱۱- موضوع هدایت توده ها از بیرون آنها آنقدر در تکامل اجتماعی اهمیت دارد که بعنوان «نبوت» اصل دوم دین اسلام بعد از «توحید» قرار گرفته است. در دوران بعد از پیامبر اکرم (ص) مرتجعین تلاش کردند با خنثی کردن کارکرد این دو اصل و تئوریزه کردن ستم، حکومت مطلقهٴ خودشان را منطبق با اسلام و شریعت جلوه دهند و به آن تداوم بخشند. به همین دلیل امام جعفر صادق (ع) با یک کار گسترده و عمیق تئوریک این تلاشهای ستمگران را خنثی کرد و برای تثبیت آن در دین، دو اصل «عدل» و «امامت» را وارد «شیعهٴ جعفری» کرد (مراجعه شود به صفحات ۳۱۵ تا ۳۱۸، فصل «دجالیت و تحریف» از کتاب «استراتژی قیام و سرنگونی»، مسعود رجوی، ۳۰ دی ۱۳۸۸).
۱۲- در انتخاب حضرت علی، گویی پیامبر به نسل های آینده و میراثی که از این انتخابِ به حق از خود باقی می گذاشت می اندیشید و نه فقط به همان مقطع زمانی. چرا که او که به زمان وفات خویش، سرنوشت امام حسین، وفات حضرت فاطمه و بسیاری وقایع دیگر آینده از قبل آگاه شده بود، قطعاً به حوادثی که در پی وفاتش در انتظار مسلمین بود نیز آگاهی داشت.
۱۳- «خلق های تحت ستم، اندامها و وسایلی را به صورت ارگانهای انقلابی، سازمانهای انقلابی تقدیم می کنند و می پرورانند تا سد ارتجاع و استعمار را کنار بزنند و جاده کمال را باز کنند»، (صفحهٴ ۳۲، جلد ۳، تبیین جهان).
خارج از ادیان توحیدی، لنین اولین رهبر انقلابی بود که نقش و ضرورت عنصر رهبری کننده در جبههٴ خلق و از بیرون طبقهٴ کارگر در کسب پیروزی انقلاب سوسیالیستی را کشف و تئوریزه کرد و در سال ۱۹۰۲ درکتاب معروف خود به نام «چه باید کرد؟» منتشر نمود. به این ترتیب او بن بستی را که برداشت های اکونومیستی از تاریخ و اصالت دادن به حرکت «فی نفسه» طبقه کارگر در مبارزات حزب سوسیال دمکرات روسیه بوجود آورده بود شکست و راه پیروزی انقلاب کبیر روسیه را باز کرد.
۱۴- به مصداق این آیهٴ قرآن: « قُلْ جَاء الْحَقُّ وَمَا یبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یعِیدُ »، «بگو حق آمد و باطل نه مجدداً آغاز می شود و نه باز می گردد»، (سورهٴ سبا، آیهٴ ۴۹)، هر قدمی که مبنا در مسیر تکامل به جلو بر می دارد بدلیل استحکام و ثبات ذاتی اش، دیگر به عقب بر نمی گردد.
۱۵- در این زمینه هم حضرت علی (ع) یک الگوی درخشان تاریخی است. او در خلافت از حق خود گذشت، در جنگ ها وقتی توده ها نمی توانستند پیچیدگی های شرایط را درک کنند تلاش بسیار می کرد آنها را آگاه کند اما نهایتاً چیزی را به آنها تحمیل نمی کرد. در عوض با هدایت و صبر شگفت انگیزش به آنها کمک می کرد پروسهٴ تکامل و انطباق با پیچیدگی شرایط را سریع تر طی کنند، مانند وضعیتی که در جنگ صفین با حیلهٴ معاویه بوجود آمد. (مراجعه شود به صفحهٴ ۴۸ کتاب «راه حسین» نوشتهٴ مسعود رجوی).
۱۶- لنین در اینباره مینویسد: «پیروزی تنها با پیشتاز قابل حصول نیست. انداختن پیشتازِ تنها در نبرد تعیین کننده قبل از اینکه کل طبقه (کارگر) و توده های وسیع تر موضعی در حمایت مستقیم از پیشتاز گرفته باشند، یا حداقل بی طرفی سمپاتیک اتخاذ کرده باشند، و یا از حمایت از دشمن ممانعت کرده باشند، نه فقط احمقانه، بلکه مجرمانه است.»، («کمونیسم چپ: یک بیماری کودکانه»، مجموعه آثار لنین، جلد ۳۱، صفحهٴ ۷۷).
۱۷- « لَا یقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُه»، (قسمتی از خطبهٴ ایمان، نهج البلاغه).
۱۸- قلاووز به سوارانی گفته می شد که از بیرون لشکر آنرا حفاظت می کردند.
۱۹- این همان اصل پایه ای است که مجاهدین بر اساس این ضرب المثل معروف فارسی که «کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من»، به آن اصل «کس نخارد…» می گویند، و بر اساس آن همواره با اتکاء به قدرتی که از وحدت بین رهبری و بدنهٴ سازمان برخاسته است توانسته اند نیروی عظیمی از جمع شان آزاد کنند و خود را با پیچیده ترین و پرفشارترین شرایط منطبق کنند و بسیاری صحنه ها را به نفع جبهه خلق بچرخانند.
در انقلاب ویتنام، در ۲۲ دسامبر ۱۶۴۶ حزب زحمتکشان (کمونیست) ویتنام در پی فرمان هوشی مینه برای مقاومت تمام عیار بر علیه استعمار فرانسه اطلاعیه ای صادر کرد که در قسمتی از آن با تأکید بر همین اصل آمده است: «کمیته مرکزی سیاست مقاومت طولانی تمام خلق در کلیهٴ سطوح را تعیین نمود که در آن خلق می بایست به نیروی خود تکیه نماید».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر