لينك به منبع:
- 1397/02/19
یاران دبستانی
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
برای
نسل ما که مستقیم در انقلاب ضدسلطنتی و صحنه سیاسی بعد از آن بودیم بسیاری
از حقایق واضح و روشن است اما نسل جوان ما چشم در دروغ و خیانت حکومتی
ضدبشری گشوده است و به همین دلیل امروز تصمیم گرفتم خاطرهیی که گویای
برخی نکات جالب است را بازگو کنم.
بعد از اتمام دوران دبیرستان ۲تن از همکلاسیهایم را که کمتر دیده بودم، شنیدم دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف شدهاند. اوایل سال ۵۹ یکروز که از خیابان پاستور تهران میگذشتم بهطور
تصادفی با آنها برخورد کردم گفتند که در همان نزدیکی شاغلند. از من
پرسیدند میخواهی محل کارمان را ببینی؟ مرا بهسمت کاخ سنا در خیابان سپه
بردند فهمیدم که از اعضای دفتر شورای بهاصطلاح انقلاب شدهاند.
اعضای
شورای انقلاب آخوندی در آن موقع کماکان معرفیناشده باقیمانده بودند بعداً
مشخص شد که از نفراتی انتخاب شدهاند که گاه از دور دستی در آتش مبارزه
داشتند و یا اینکه اساساً درگیر مبارزه نبودند و در مواردی هم مثل آخوند
بهشت، امام جماعت مسجد هامبورگ، وابسته به سفارت شاهنشاهی و آخوند معتمد دربار بودند.
همکلاسیهایم
مرا به قسمتهای مختلف کاخ سنا برده و برایم توضیحاتی میدادند اما از میان
همه نکاتی که شنیدم ۲مورد را میخواهم برایتان نقل کنم.
موضوع اول: آنها محلی را نشان دادند که اتاق کار یک گروه ۲۵نفره بود که نامههای رسیده از طرف مردم را خلاصه و جمعبندی کرده و روزانه بهصورت گزارش کلاسه شدهیی درمیآوردند و در شروع جلسه آن را در پوشه در جلوی هر کدام از اعضای آن شورا میگذاشتند. اما چون هیچ روزی کنش و واکنشی در این مورد از انقلابیون! حاضر در جلسه ندیده بودند، یکبار تصمیم گرفتند پوشههای خالی را روی میز بچینند و منتظر نتیجه ماندند. هیچکدام از ۱۵عضو این شورا متوجه خالی بودن پوشهها نشدند و مشخص شد که در تمام این ماهها اساساً اینها کاری به نامههای مردم نداشتند!
موضوع
دوم: قبل از ورود لازم است اول فضای آن دوره را بازگو نمایم که بهشدت
فضای مستضعفپناهی و ضدیت با تجمل و ثروت رایج بود و مثل امروز قبح کاخهای
سبز معاویهیی و ثروتهای نجومی نریخته بود. محل برگزاری جلسات شورا را نشانم دادند که همان اتاق کار رؤسای مجلس سنا بود با گچبریهای نفیس و...
آنها ادامه دادند که یکروز عصر قرار بوده برای بررسی موضوع خاصی مسعود رجوی و موسی خیابانی به جلسه شورا بیایند. آن روز ابتدا تمام پاسداران حفاظتی را به مرخصی فرستادند تا توهینی به مدعوین نکنند. همکلاسیهایم گفتند
معمولاً اگر شورا مهمانی را دعوت میکرد او را به محل جلسه میبردند ولی
بهدلیل اینکه اتاق مورد استفاده مجلل و بهاصطلاح آن روزگار طاغوتی محسوب
میشد، اعضای شورا از اینکه رهبران مجاهدین آنها را در چنین محلی ببینند
گریز میکردند(نمیتوانم بگویم شرم داشتند چون آن اجتماع از چنین احساسی
بیبهره بودند) و خلاف روال و عرف معمول مهمانان خود را در اتاق ساده سمت
دیگر راهرو نشانده و همگی خودشان به حضور آنها رفتند!
همکلاسیهایم
گرچه جانبدار و حقوقبگیر حکومت بودند ولی تمام مدت با تمسخر و لحنی
انتقادی نسبت به ترکیب شورا و رفتار آنها صحبت میکردند. چندین ماه بعد یکی
از آن دو را در نزدیکی محلهمان دیدم گفت که ازدواج کرده و عضو سپاه
پاسداران شده است. خانهاش را به من نشان داد سرووضع خودش را هم شبیه
پاسداران همان دوران تغییراتی داده بود.
ابتدا انگیزهام برای
نوشتن این خاطره موضوع دیگری بود ولی وقتی که نوشتن آن را تمام کردم سوالی
برایم مطرح شد که از منظور اصلیام برایم مهمتر آمد. اسم همکلاسیهایم را
با اینکه بهیاد دارم ولی عامدانه ننوشتم. در دبیرستان نفرات آرمانخواهی
بودند. نمیدانم شاید که بعدها از مسیر خونخواری و خیانتی که آلودهاش
بودند جدا شده باشند و یا اینکه در روند نزولی به مدارج بازجویی و
شکنجهگری سقوط کردهاند. واقعاً نمیدانم.
اما چرا؟ واقعاً چرا آدمها که در دورانی هم صادقانه علیه دیکتاتوری تلاشی کرده بودند و آرمانها و ایدهآلهایی برای بهروزی مردم داشتند، اینگونه خود را میفروشند و به گرداب پستی و هرزگی میافتند؟
برای مجاهدین واژه منافق بکار میبرند در حالیکه از نزدیک شاهد ریا و
دورویی رهبران خودشان بودند که آنطور از مردم دم میزدند ولی هیچ توجهی به
مردم نداشتند و حتی حاضر نبودند محل واقعی جلساتشان را انقلابیون واقعی
ببینند.
براستی چرا؟ چرا یاران و همراهان دبستان و دبیرستانی مسیر را گم میکنند؟ در این شهر چه شیرینیهایی بود که شهبازان طریقت بهدنبال آن شرف انسانی خود را در گذر ایام جا گذاشتند؟
هر
انسان و بهطور خاص هر روشنفکری در ته دل و در عمق ضمیر خود حقیقت را حس
میکند. یکی به آن پاسخ درخور میدهد و قیمت این پاسخ را هم میپردازد که
بعضاً بسیار هم گران است و یکی هم آن را انکار میکند و سر درآخور دنیای دون کرده، حیات حیوانی را انتخاب میکند.
خطاب
به نسل خودمان میگویم آن هنگام که فرزندان یا خواهرزاده و
برادرزادههایمان از ما میپرسند که مجاهدین خلق کی بودند و ما جواب واقعی
را دور میزنیم و منتظریم که بهای آزادی را فرزندان همسایه بدهند،
ما هم تا درجهیی در همین دستگاه منحوس به سیر و سلوک مشغولیم و باز همین
دستگاه در عمل است آن هنگام که شهرها در التهاب فریاد و قیامی است،
میگوییم از ما دیگر گذشته اما اگر مردم بلند شوند من هم حتماً پشتشان میروم. وجدان خودمان را زیر پا میگذاریم و با مسئولیت دادن به مردم و سلب مسئولیت از خود که گویی غیرمردمیم، جنگل را در پس درختان جستجو میکنیم.
الف. جمالی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر