جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اسفند ۱۹, شنبه

چالش ۴نسل‌ با ولایت ‌فقیه و بن‌بست ۴۰ساله‌ دیکتاتور

لينك به منبع:
  • 1396/12/18
این روزها و هفته‌ها در ایران چه می‌گذرد؟ تحولات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در میهن ما چه تنگاتنگ، به هم گره خورده‌ و همدیگر را تلاقی کرده‌اند.

ما از ۴دهه می‌آییم. به‌جاست توقفی در ایستگاه پایان ۴دهه کنیم تا ببینیم نسل‌ها این ۴دهه چگونه و از کجا تا به کجا آمده‌اند. در این توقف می‌خواهیم همراه رؤیاها، آرزوها و واقعیت‌های چند نسل پس از انقلاب ضدسلطنتی راه بیفتیم، در جاده‌ها و مناظر جامعه‌شناسی سفری کنیم و با شناخت جامع‌تری، دوباره به ایستگاه پایان ۴دهه برسیم.




چالش نسل‌ها ـ نسلی در آرزوی آزادی

سخن از چالش نسل‌ها با حاکمیت ولایت ‌فقیه است. زمینه‌یی که بستر تمام تحولات ۴دهه‌ گذشته بوده و سرگذشت ایران‌زمین را در تاریخ ۴۰ساله‌اش رقم زده است. از قضا این روزها هم خود حکومتیان پس از قیام دیماه که تیشه بر بنیادهای ارکان حکومت نهاد، صحبت می‌کنند که: «نسل نو، کهنه را نمی‌پذیرد... ما اکنون شاهد گسست‌های جدی در مسائل اجتماعی و سیاسی هستیم. در مسائل سیاسی شاهد فاصله بین نسل‌ها هستیم. نسل جدید از گذشته خبری ندارد و این فاصله بین‌‌نسلی، بسیار خطرناک است». (غلامحسین کرباسچی، روزنامه آرمان، ۱۰اسفند ۹۶)

با این نقل‌قول، خوب است یادآوری شود که این روزها به‌طور خاص، مقامات و دست‌اندرکاران حکومتی خیلی از این حرف‌ها می‌زنند و گلایه‌ها از هم می‌کنند؛ اما طبق روال ۴۰سال گذشته، هیچ موقع به ریشه و علت به‌وجود آمدن وضعیت فعلی ـ مثل چالش نسل‌ها ـ اشاره نمی‌کنند. چون باید به این برسند که «از ماست که بر ماست».

نو شدن نسل‌ها، تفاوت ارزش‌ها

نخست باید به عناصر تعیین‌کننده‌ چالش بین نسل‌ها اشاره کنیم. در مرکز این عناصر، «زمان» قرار دارد. زمانی که از پیدایش حیات تا کنون در حرکت و پیشرونده است و متوقف نمی‌شود. پس لاجرم مدام در حال نو شدن است. در بستر زمان، نسل‌های انسانی هم هر ۲۵ـ۳۰سال نو می‌شوند. با نو شدن نسل‌ها، ارزش‌ها نیز تغییر می‌کنند و نو می‌شوند.

عامل دیگر در اثرگذاری بر این چالش، تکنولوژی و ارتباطات است که چهره‌ زندگی و مناسبات صنفی و اجتماعی جوامع بشری را تغییر می‌دهد و متحول می‌کند. این‌جا هم ارزش‌ها اثر می‌پذیرند و نو می‌شوند. این عوامل نوشونده، پاسخ مناسب خود را از حاکمیت‌های سیاسی می‌طلبند. پس می‌توان نتیجه گرفت که با تغییر نسل‌ها و تکنولوژی‌ها، تضادی پیش پای حکومتها قرار می‌گیرد. چگونگی پاسخ به این تضاد، کار جهان‌بینی است. واضح است که جهان‌بینی‌های ایستا و مکانیکی نمی‌توانند پاسخ شایسته به این چالش بدهند.

چالش دو جهان‌بینی

چالش نسل‌ها با حاکمیت ولایت‌فقیه از برخورد ارزش‌ها و نگرش‌های نو با یک جهان‌بینی ایستا و ارث‌برده از قرون وسطا شروع شد. انقلاب سال ۵۷تحولی در بستر جامعه‌ ما بود که باید ارزش‌های نو آن پاسخ تاریخی و اجتماعی‌اش را از حاکمیت جدید می‌گرفت. چالش نسل‌ها با حاکمیت جدید هم از همان‌جا شروع شد. به آن سال‌ها می‌رویم تا ریشه‌ها و عناصر این چالش کشدار و هنوز پابرجا را بهتر و بیشتر بشناسیم. این شناخت از آنجا برایمان مهم است که ببینیم الآن حکومت در چه بن‌بست لاعلاجی در مقابل نسل‌های پس از انقلاب بهمن قرار گرفته است. نسل‌هایی که تمام رشته‌هایشان را از این حکومت قطع کرده‌اند و این انقطاع، شرایط فعلی جامعه‌ ما را به سکویی برای پرش به آینده‌یی مهم و سرنوشت‌ساز بدل کرده است. این انقطاع، خلق‌الساعه نبود؛ در طول ۴۰سال گذشته، حاصل نبرد ۲روش یا متد در جهان‌بینی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی بود و هست.

چالش نسل‌ها ـ خمینی: شما نمی‌خواهید ما به ۱۴۰۰سال قبل برگردیم

می‌خواهیم ببینیم وقتی سر موعد تاریخی‌اش به تضادهای اجتماعی و انسانی پاسخ شایسته ندهیم، دچار چه مکافات و درد و بلاهایی می‌شویم. دلیلش هم واضح است؛ مسائل جامعه را که با رمل و اسطرلاب و دجالگری مذهبی که نمی‌شود حل کرد. فلات پهناور ایران که حجره‌های حوزوی آخوندی نیست که خمینی می‌خواست قالب آن را بر تن جغرافیایی سیاسی و اجتماعی کشور ما بکند. جهان‌بینی می‌خواهد؛ فلسفه می‌خواهد؛ جامعه‌شناسی می‌خواهد؛ پرداخت بهای انسانی و تشکیلاتی می‌خواهد. خمینی و نحله‌ آخوندی با دستار و بی‌دستارش، همّ و غمشان را گذاشتند بر حفظ حکومت به‌مثابه «اوجب واجبات» و از همان اول سر کار آمدنشان، بنا را بر انحصارطلبی نهادند. معلوم است که نسل جوان و نوخواه پاسخ نیازهایش را از اینها نگرفت. چرا؟



نسلی در آرزوی آزادی

سال ۵۷مردم قیامی کردند برای رهایی از ستم شاهی ولی خمینی آن را تبدیل کرد به تغییر حکومت از سلطنت پادشاهی به سلطنت فقاهتی، در حالی‌که باید تغییری در ارزش‌های اجتماعی و انسانی صورت می‌گرفت موضوع اول و اساسی این بود که باید یک جهان‌بینی بتواند به نیازها و خواسته‌های جامعه‌ جدید و نسل نو، پاسخ بدهد. از همین‌جا بود که دعوا با حاکمیت جدید شروع شد. نسل جدید هم همان نوجوانان و جوانان برآمده از انقلاب بهمن بودند. حاکمیتی به رهبری و صدارت خمینی آشکارا مدعی بود که می‌خواهد به ارزش‌ها و مناسک اجتماعی ۱۴۰۰سال قبل برگردد. گلایه هم می‌کرد که «شما روشنفکران نمی‌خواهید ما به ۱۴۰۰سال قبل برگردیم».

در پله‌ اول پیداست که نسلی نوخواه و برآمده از انقلاب بهمن که جوهر خواسته‌اش «آزادی» در قرن بیستم بود، با یک نگرش کهنه و عقب‌مانده در رهبری جامعه، تصادم و تصادف کرد. از همین‌جا دهانه‌ یک زخم و جراحت در ذهن و ضمیر نسل جوان خواهان تحول و ترقی، باز می‌شود: قربانی شدن «آزادی» در پله‌ اول مناسبات اجتماعی و سیاسی بعد از انقلاب.

خوب است علت اصلی این قربانی شدن را بشناسیم. خمینی در پاریس که بود، نگفت قصد دارد انحصارطلبی مذهبی حاکم کند؛ یعنی همه باید مطیع روایت او از اسلام باشند. دوم این‌که خودش را مظهر اسلام کرد و سیاست دینی و مذهبی که خودش سمبلش بود را سیاست رایج حاکم بر ایران کرد. مذهب را دستمایه‌ حکومت و سیاست مملکت کرد. این آغاز جدایی اصلی نسل جدید و چالش آن با حکومت شد. خمینی می‌خواست نسلی را به غار و کهف زمانه و اعصار کهن زندگی ببرد. بسیاری را هم برد که بعدها خیلی‌هایشان از او ریختند. اما این شکافی شد بین نسل نوخواه و مترقی با خودش و وارثانش که تا همین امروز، هم نیامده است. همه‌ مشکلات دیگر هم از همین کار خمینی شروع شد.




چالش نسل‌ها ـ شکست یک ایدئولوژی در دانشگاه

کرباسچی و هر کس دیگری هم که الآن به نک و ناله از شکاف بین نسل‌ها با حکومت می‌پردازند، هرگز سراغ سرچشمه نمی‌روند. او می‌گوید: «مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری ۱۰۰بحران عمده ایران را منتشر کرده‌ که مهم‌ترین بحران، شکاف اجتماعی است» (همان منبع). اما خودشان هم خوب می‌دانند این شکاف هرگز بسته نمی‌شود و هم نمی‌آید؛ مگر به ریشه بروند. رفتنشان به ریشه، همان نفی ولایت ‌فقیه و لاجرم نفی تمامیت نظام جمهوری اسلامی است. این‌ها این روزها بدجوری در این امر به بن‌بست خورده‌اند. این بن‌بست را نسل جوان و پایداران و مقاومت‌کنندگان و وفاداران آرمان آزادی، به کلیت نظام ولایت‌فقیه تحمیل کرده‌اند. ریشه‌اش در همان جدایی از سیاست مذهبی‌شده‌ خمینی و تبعات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن است.

همین‌جا خوب است اشاره‌یی بکنیم به‌علت بن‌بست و شکست اصلاح‌طلبان در مقابل نسل جوان ایران. این جماعت هم چون هدفشان استمرار نظام و تضمین قدرت آن بود و هست، از اساس به بیراهه رفتند و خواستند نسل جوان دهه‌ ۶۰و ۷۰را به دام بیاندازند. اما چون ماهیتشان در ماهیتابه‌ ولایت ‌فقیه ـ همراه با جنایاتی مشترک ـ تفت داده شده بود، نمی‌توانستند به ریشه بروند و نسل جداشده از نظام را برگردانند. یک‌چند توهمی و دود و دمی راه انداختند و سرمایه‌هایی را باد هوا کردند؛ اما همان نسل جوان و آگاه‌شده و از طرفی تکیه‌ اصلاح‌طبان بر اصل ولایت ‌فقیه، رمل و اسطرلابشان را بی‌بساط و بی‌مایه کرد. فقط خوبی‌اش این بود که نسل جوان ایران تجربه‌یی گران‌بها در جدایی و مبارزه با این حاکمیت کسب کرد. تجربه‌هایش را هم در قیام دی ۹۶با یک عبارت کوتاه و پرمغز، به گوش تمام دست‌اندرکاران درون و بیرون نظام رساند: «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، ‌دیگه تمومه ماجرا».

کابوس‌ها و چالشهای هیولا

نمود بعدی که در چالش نسل‌ها بسیار مهم و بنیادی است، اعتراف خمینی به درجه‌دوم بودن زنان بود. درست ۲۵روز بعد از ۲۲بهمن ۵۷که روز جهانی زن بود، زیر لوا و رهبری خمینی و با تأیید او، شعار «یا روسری یا توسری» علیه زنان سر داده شد. این‌جا هم پهنه‌ مهم دیگری از باز شدن دهانه‌ زخم و جراحت ذهن و اندیشه در نسل جوان نسبت به جهان‌بینی حاکمیت جدید بود. چالشی سخت و بنیادی شکل گرفت. طیف سنتی با گرایش‌های ارتجاعی با خمینی رفتند؛ طیف نوخواه و مترقی و وفادار به ارزش‌ها و خواسته‌های انقلاب بهمن، به خمینی نه گفتند. این طیف بدل به موجی از گروندگان به گروه‌های سیاسی شد. برخی هم مأیوس و سرخورده، سراغ زندگی شخصی‌شان را گرفتند. این اولین چالش نسل‌ها در همان ۲-۳ماه اول حاکمیت جدید بود.

خمینی این نسل را به قربانگاه برد. طیف اول را در جبهه‌های جنگ، با وعده‌های حوریان بهشتی و سعادت اخروی، به تنور مرگ و گوشت دم توپ سپرد. باقیمانده‌شان را هم به تربیت‌خانه‌ دژخیم و جلاد و بازجو و تیرخلاص‌زن و گشتهای سرکوب خیابانی فرستاد.

طیف دوم را هم ساکنان انبوه زندانها، سپس میدانهای تیرباران و سالنهای «دار» و قتل‌عام‌ها کرد. باقیمانده این طیف هم چندهزار تنی به وفاداران آرمان آزادی و استمرار نبرد با ارتجاع خمینی پیوستند؛ شاخه‌هایی مهاجرت کردند و باقی هم به گذران زندگی با امید سرنگونی حکومت آخوندی روی آوردند.




چالش نسل‌ها ـ یأس امیدی که داس دیکتاتور آن را برید

ره‌آورد رفتار خمینی و وارثانش با نسل جوان پس انقلاب، منجر به تبعات و آثار اجتماعی بین باقیمانده این نسل و نسل پس از آن شد. سرخوردگی و یأس و افکندن دام اعتیاد و فساد، شاید بهترین مضمون برای خنثی کردن پتانسیل نوخواه و شورش نسل جوان علیه حاکمیت بود.

می‌توان از این زخم‌ها و جراحتها یک لیست بلندبالا نوشت؛ اما به نظر می‌رسد ۲چالش بزرگ «آزادی» و «حقوق زنان»، گویای ریشه و اساس و بنیاد چالش نسل‌ها با ولایت ‌فقیه از فردای ۲۲بهمن ۵۷ تا کنون باشد. به نظر می‌رسد اگر ۱۰۰یا ۵۰۰سال دیگر هم از زمانه‌ ما بگذرد، انسانهایی در مدار بسا جلوتر از ما بیایند که در نقد زمانه‌ ما خواهند گفت: ای کاش آنها اول ۲مسأله‌ پایه‌یی و ریشه‌یی «آزادی» و «حقوق زنان» را پاسخ می‌دادند و حل می‌کردند.

۲راه‌حل: ساده یا پیچیده؟

بنیاد کج چالش نسل‌ها بر سر همین ۲موضوع مهم شروع شد. این تعارض بین ۲جهان‌بینی و نگرش به انسان و جامعه بود. خمینی و وارثانش که از پس نسل جوان قرن بیستم برنمی‌آمدند، به‌جای پرداخت بهای آن و تحمل اندیشه‌های متفاوت در یک جامعه‌ دموکراتیک و انطباق با تکامل اجتماعی در قرن بیستم، راه‌حل ساده‌ همه‌ٔ دیکتاتورهای تاریخ را پیشه کردند:‌ سرکوب، زندان، سانسور، دروغ، اعدام، جنگ‌افروزی، صدور به‌اصطلاح انقلاب، زن‌ستیزی و... این همه بلا که بر سر مردم ایران در این ۴۰سال آورده‌اند.

شاید تعجب شود که چرا به سرکوب و کشتار و سانسور و... می‌گوییم «راه‌حل ساده». پاسخ این است که خمینی با جامعه‌ای روبه‌رو شد که حرف اصلی‌اش تمرکز بر تحقق «آزادی» بود. یعنی چه؟ یعنی آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی اجتماعات و اعتراضات، آزادی قلم و مطبوعات، آزادی گروهها و احزاب، برابری زنان و مردان، تشکیل شوراها برای تصمیم‌گیری، مجلس مؤسسان برای قانونگذاری، جدایی دین از سیاست، همه طبق قانون باید پاسخگو باشند ـ از جمله دولت و رهبری ـ، استقلال قوه‌ قضاییه و ۲قوه‌ٔ مجریه و مقننه، به‌رسمیت شناختن حقوق ملیت‌ها، مساوات حقوق سیاسی و اجتماعی برای تمام مذاهب کشور، دخالت نکردن در امور کشورهای دیگر و تمرکز همه‌ اقشار، روی ایرانی آباد و آزاد. خمینی و دولتهای امام زمانش باید به اینها ملتزم می‌شدند و اجرا می‌کردند. اعتقاد به این‌ها و اجرا کردن این کارها هم واضح است که اول یک ماهیت مترقی و دموکراتیک و آزاداندیش و منطبق با تکامل اجتماعی قرن بیستم می‌طلبد. بعد هم خوب به‌طور واقعی انجامش همت رهبری و دولتی و حمیت ملی و عمومی می‌خواهد. اجرایش، به‌رسمیت شناختن حقوق حقه‌ ملت در تمامی جغرافیای ایران‌زمین است. باید از اعتقاد و تمایل و خواسته‌ خودت کوتاه بیایی و آنها را نثار مردم و میهنت کنی. این‌ها بخشی از بها و قیمتی بود که خمینی و وارثانش باید می‌پرداختند.





چالش نسل‌ها ـ پایان یک ماجرای فریب

البته که وفاداری به آرمان و مرتبت «آزادی» سخت است. پس چه باید کرد؟ این پرسشی بود که هم خمینی باید پاسخ می‌داد، هم تمام گروه‌های سیاسی آن زمان. نسل جوان هم که از خانه به جامعه می‌آید، اول در معرض بودن یا نبودن آزادی قرار می‌گیرد. خوب، خمینی جا زد. تمام قول و قرارها و وعده و وعیدهای پاریس را مقابل خبرنگاران که سؤال‌پیچش می‌کردند، در فردای ۲۲بهمن زیر پا گذاشت. دید اهل پاسخ به این برنامه و الزامات حیات مسالمت‌آمیز سیاسی و اجتماعی نیست. خودش هم می‌دانست که ماهیتش کشش پاسخ را ندارد. پس چه کند؟ راه‌حل ساده: خود را نماینده خدا و نایب امام کند و دست باز برای اختناق، سرکوب، زندان و... به همراهانش بدهد. همه این‌ها را هم ماله‌ٔ اسلام و قرآن سرش بکشد و توجیه ایدئولوژیک کند. چه راه‌حلی از این ساده‌تر؟ آن هم در جامعه‌ای سنتی که تا خرخره گرفتار استبداد و خودکامگی سلاطین و دستاربندان مذهبی و خرافات تجویز شده از جانب آنها بوده است. این است راه‌حل ساده‌ٔ دیکتاتورها در روبه‌رو شدن با «بهای آزادی»!

دام‌های هیولا برای نسل‌ها

این‌گونه بود که ۳نسل دهه‌های ۶۰و ۷۰و ۸۰ـ که در همین حاکمیت زندگی و تحصیل کرده بودند ـ با عقبه‌های ارتجاع قرون‌وسطایی در ایران پیوند نخوردند. اعتراف کنیم که نسل‌های این ۳دهه بسیار سختی کشیدند. حاکمیت در مقابلشان به بن‌بست رسید. برای کینه‌کشی و البته خنثی کردن انرژی و توان و استعدادشان، سیاست تباه‌سازی نسل‌ها را پیشه کرد. حجم اعتیاد و فساد در ایران این چند دهه، در تمام تاریخ ایران کهن و میانه و جدید، بی‌نظیر است. حکومتی ۴دهه در بن‌بست مقابل مردم ایران و پیشتازانشان قرار داشت. راه‌حلش فقط و فقط تباهی‌سازی و فساد بوده است. این روزها دامنه‌ افشای بخشی از این فسادها، به بیت رهبری نظام هم رسیده است. البته این اعتراف‌ها را آثار هراس قیام دی ۹۶سر زبان و نوک قلمشان گذاشته است. آن‌قدر که خامنه‌ای از «اژدهای هفت‌سر فساد» در ارکان نظام جمهوری اسلامی حرف زد.

آری، از آنجا که لاجرم سیاست در کار و زندگی و خانه و خانه‌مان مردم و نسل‌ها اثر می‌گذارد، این چالش منجر به ضایعاتی گسترده شده است. چقدر سرمایه‌های انسانی و ملی هرز رفته‌اند. چندین صدهزار از جوانان ایرانی به دست حکومت، نیست و نابود شده‌اند تا فقط یک سیاست مذهبی با شاخصهای روحانیتش بر سر کار بماند.

اما در چالش نسل‌ها با این حکومت، تصویر ایران فقط آنچه تا این‌جا وصف کردیم، نیست. ایران دیگری هم بوده است. ایرانی که تلاش کرد پاسخ نسل‌های جدید را بدهد. حکومت آخوندها هم در بزنگاه روبه‌رو شدن با چهره‌یی دیگر از ایران و ایرانی، ۲برابر باخت. به این می‌گویند قدرت زمان و اراده‌ تاریخ. نمونه‌های آن را در چالشهای ۳قیام ۷۸و ۸۸و ۹۶دیده‌ایم.

امواجی گرداگرد فانوس دریایی

در شروع این نوشته از طیف نسل جوانی یاد کردیم که با خمینی نرفت. سرمایه‌ این نسل باقیمانده از ۴دهه زندان و اعدام و محاصره و هجرت، وفاداری به آرمان آزادی بوده است و بس. گویی بسان دانه‌هایی در مزرعه‌ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران ماندند، جوانه زدند، شاخه دوانیدند و برگ‌ها زدند. حماسه‌های این نسل مقابل اختناق و سرکوب افسارگسیخته‌ خمینی و وارثانش، زمینه‌ٔ پیوند با نسل‌های دهه‌های ۶۰و ۷۰و ۸۰شده است. نسل‌های این ۳دهه با نظام جمهوری اسلامی بر سر کودتای ضدفرهنگی بهار سال ۵۹چالش دارند؛ بر سر جنگ ضدمیهنی با عراق چالش دارند؛ بر سر قتل‌عام زندانیان سیاسی در دهه‌ ۶۰و تابستان ۶۷چالش دارند؛ بر سر «یا روسری یا توسری» چالش دارند؛ بر سر صدور ارتجاع و جنایت به کشورهای دیگر چالش دارند؛ بر سر اصل ولایت ‌فقیه و شورای نگهبان چالش دارند؛ بر سر جدایی دین از سیاست چالش دارند...

تلاقی ۴نسل

حالا این ۴نسل در چهارراه «قدرت زمان و اراده‌ تاریخ» میهنشان به هم رسیده و همدیگر را تلاقی کرده‌اند. این تلاقی و دیدار و پیوند، همان چالش بزرگی است که این روزها سراپرده‌ٔ نظام ولایت ‌فقیه را به چالش کشیده است. این است باخت بزرگ حکومت جمهوری اسلامی آخوندی در مقابل ۴نسل بازو به بازو و شانه به شانه شده‌ٔ ایران کنونی.



چالش نسل‌ها ـ زنان، کابوس هیولا

بنابراین اول باید این چالش بزرگ و راه برون‌رفت از آن را به‌رسمیت شناخت. با هراس از آثار قیام دی ۹۶دست به تئوری‌بافتن، علاجی برای نظام پر از چالش نیست. این‌که کرباسچی بگوید:‌ «جنبش ‌دانشجویی می‌تواند با گفتگوهایی که انجام می‌دهد، مسائل ملی را مورد اولویت‌ قرار دهد و اصل باید این‌ باشد که با هر گفتگویی که انجام می‌دهیم، کشور به سمت فروپاشی نرود». (همان منبع)، افاقه‌ٔ چالش نسل‌ها با نظام نیست. جنبش دانشجویی هم یکی از پایه‌های محکم چالش با نظام بوده و می‌باشد. دهانه‌ٔ این زخم و شکاف را خود خمینی با کودتای ضدفرهنگی در بهار ۵۹باز کرد که هرگز هم بسته نشد و مرهم اصلاحات را هم نپذیرفت.

تدبیر نسل‌ها

سرانجام این‌که ۴نسل ایران در ۴دهه مصاف با هیولای اصلاح‌ناپذیر ولایت‌فقیه، از راهروها و تنورها و کوره‌های آتش استبدادی قرون‌وسطایی گذشته‌اند. پیوند این ۴نسل از یک طرف و فروپاشی اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و فساد همه‌جانبه‌ «اژدهای هفت‌سر» حکومتی از طرف دیگر، چالش نسل‌ها را به قیام دی ۹۶و آثار و تبعات ناگزیر و متوقف‌ناشدنی آن بالغ کرده است. در این چالش، حکومت هیچ تدبیری جز سرکوب و ادامه‌ میراث ۴۰ساله‌اش را ندارد. نسل‌های پیوندخورده با آرمان آزادی و عبورکرده از تمامیت دستگاه ولایت‌فقیه، راه برون‌رفت از یک چالش ۴۰ساله هستند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر