لينك به منبع:
***
پایهٔ بنای فارسی بر چهار کتاب استوار است که نه تنها واجد همهٔ شرایط مربوط به شاهکار هستند، بلکه تاریخ سیّال و موزونی از تفکّر ایرانی را نیز در بر میگیرند.
این چهار کتاب ... شاهنامه و مثنوی مولانا (به اضافه غزلیّات) و کلیات سعدی و دیوان حافظ است. اینها در طی زمان همواره مقام یگانۀ خود را حفظ کرده اند و سازندۀ شخصیت و اصالت فکری قوم ایرانی بوده اند.
شاهنامه گمان میکنم میشود گفت که بزرگترین کتاب زبان فارسی است و بیشترین مقدار تأثیر را در جریان اندیشۀ ایرانی و آثار بعد از خود داشته است. این کتاب است که پل میان ایران پیش از اسلام و بعد از اسلام را بسته، و در موازنۀ میان ایرانیّت و اسلامیّت کفۀ ایرانیّت را برجای نگاه داشته است. ایران اگر شاهنامه نمیداشت غیر از آن میشد که شد.
چاشنی عرفان در فکر ایرانی بیش از هرکس مدیون مولوی است... مولوی بیش از هرکس وَلوَله و شور در فکر ایرانی نهاد و فضای خروشانی بر او عرضه کرد که در این فضا، چون نیروی فَوَران کننده یی، که در شاخه های بهاری است، معنی میخواهد لفظ را بشکافد. هنگام خواندن مثنوی و نیز غزلیّات، این احساس به ما دست میدهد که قالب تن، گنجایش روح برجهنده را ندارد، و این تنها کتابی است که می شناسیم که چنین خاصیتی داشته باشد.
به یِمن وجود سعدی، هم اخلاق متداول و هم لطافت تغزّل در میان مردم ایران راه پیدا کرد. در سخن وی اخلاق عملی شکل گرفت و عرفان و دین در زندگی روزمرّه پیوند خورد. با آمدن سعدی، عاشق و معشوق های ایرانی آموختند که بهتر و زیباتر یکدیگر را دوست بدارند.
سعدی زبان فارسی را با مردم رایگان کرد و ادبیات را به میان خانه های فقیر و کم سواد برد. سعدی که آمد دیگر ادبیات فارسی ایوان نشین نماند، و روی زمین، زیر درخت، در گرمابه و گلستان، همه جا، میشد با او روبرو شد.
و امّا، حافظ، به دنیای فکری ایرانی عمق و رنگارنگی یی بخشید که تا آن روز سابقه نداشت. در نزد او، ایرانِ مُغانه (=زرتشتی) و ایران اسلامی، بهشت و زمین، عرفان و عقل، گناه و ثواب، روحانیّت و خواهش تن، به هم آمیخته شد. با حافظ اندیشۀ ایرانی بُعد غنی تری به خود گرفت، چند جهتی شد و به این نتیجه رسید که، راه حقیقت همان یک راه کوفته شده نیست. دنیای حافظ چون قطعه یی بلور است که تراشهای گوناگون خورده و به هر سویش نگاه کنید، انعکاس دیگری از زندگی در آن میبینید؛ همان "جام جهان
این چهار تن با هم به کلّی متفاوتند. هریک شیوه یی خاصّ از بیان، و تیره یی خاص از فکر را عرضه میکند. فردوسی، سخنگوی ایران مَزدایی است؛ مولوی، سخنگوی ایران عرفانی؛ سعدی، ایران اخلاقی و حافظ ایران رندانه.
با این حال، این چهار در یک امر بزرگ مشترک اند، و آن ایران انسانی است. چون زندگی از دریچۀ دید این چهار نگریسته شود، کیفیت و عیار آن افزایش می یابد و با نجابت و بلندنظری و روشن بینی یی همراه میگردد که برای ما مردم امروز خالی از غرابت نیست. در فضای حیاتی یی که از جانب اینان عرضه میگردد، انسانیتر می توان زندگی کرد و آسان تر مرد.
گمان نمیکنم که مسأله یی از مسائل بشری بوده که تا آن روزگار شناخته شده بوده و در این چهار کتاب مطرح نگردیده باشد، و آنها که جواب دادنی بوده اند، بهترین جوابهای ممکن برای آنها یافته نشده باشد.
در این چهار کتاب از قوی ترین تا ساده ترین مغزها، تسلّی و راهبری جسته اند، و هم اینها هستند که بیش از همۀ کتابهای دیگری که در زبان فارسی نوشته شده است در فکر و ذوق ایرانی مؤثر واقع گردیده و در واقع فلسفۀ زندگی و جهان بینی و مشرب او را شکل بخشیده اند. علّت آن است که این چهار، خلاصه و عُصارۀ فرهنگ ایران اند و حتی می شود گفت که، خلاصه و عصارۀ صورتِ ایرانی شدۀ فرهنگ و فکر جهانی...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ («نوشته های بی سرنوشت»، اثر دکتر محمدعلی اسلامی ندوش، مقالۀ «خصیصۀ شاهکارها»، تهران، ۱۳۸۸، انتشارات «یزدان»)
دکتر محمدعلی اسلامی
«ارزش یک کتاب در محاسن و معایبش نیست، در این است که کسِ دیگری غیر از نویسنده اش نتوانسته باشد آن را بنویسد»، «شارل بودلر».
«...یک اثر می تواند قلمروِ جهانی بیابد و یا تنها در زبان خود، شاهکار شناخته شود. در هر حال، شاهکار به اثری بی بدیل گفته میشود، در مکان یا زمان معیّنی.
امّا از شاهکار انتظار کامل بودن نمیرود. کامل، وجود ندارد. هر اثری، هرچند بزرگ باشد، دارای عیبها و نارساییهای خاصّ خود است و این را نیز میدانیم که عیب و نارسایی کم و بیش جزء خصیصۀ شاهکارهاست.
... یک اثر همیشه اقبال بلند ندارد. دستخوش جَزر و مَدّ و نَوَسان است. دیده شده است که اثری در زمان معیّنی، بنا به ملاحظات خاصّی، شاهکار شناخته شده و در دوران دیگر نه. این بستگی دارد به نحوۀ جذب زمان و عوامل پیچ در پیچ سیاسی، اقتصادی، دینی و اجتماعی که مردم روزگاری را برای دریافت نوع خاصی از اثر تشنه نگاه می دارند.
شاعری چون اومیروس یونانی در تمام دوران قرون وسطای اروپا کم و بیش فراموش شده بود، سپس در زمان رستاخیز (رنسانس) از نو سر برآورد. همین-گونه بود آثار نویسندگان بزرگ قرن هیجدهم فرانسه چون دیدرو، روسو و ولتر، که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم فروکش کردند، و باز در قرن بیستم جای خود را بازیافتند.
در زبان خود ما نیز مثالهایی از این دست میتوان یافت. مثلاً، شاهنامه چون از جانب متشرّعین "مدح آتش پرستها" خوانده میشده، در دوره های فَوَران تعصّب دینی و در نزد خشکه مقدّسها کتاب مطلوبی نبوده، و بسته به این که کدام یک از دو فکر مذهبی یا ملی غالب باشد، شیب و فراز می یافته.
مثنوی مولانا نیز سرنوشت مشابهی داشته و هرگز دل خشک اندیشها نسبت به آن پاک نبوده است. این، به طور کلی خاصیّت ادبیّات عرفانی است از نظر متشرّعین، و به همین سبب نثرهای عالی سُهروردی و عینُ القُضاة نیز تا همین اواخر در حالت نیمه فراموشی مانده بودند...
"مُد" و تقلید نیز در ارزیابی آثار عامل مؤثّری میگردند و بعضی از نویسندگان و شاعران (هنرمندان نیز) در دوره یی "باب طبع" هستند و خواندن آنها نشانۀ حسن ذوق یا پیشرفتگی شناخته میشود، و بعضی دیگر نه. در همین روزگار خود ما، ارزیابی ما نسبت به آثار گذشته مان تفاوتهایی کرده است.
توجّه خاورشناسان فرنگی به بعضی از آثار فارسی موجب شده است که خود ما نیز به کشف مجدّد آنها دست یابیم. نمونۀ برجسته اش خیام است که از زمان ترجمۀ فینز جرالد مقام تازه یی در زبان فارسی، به عنوان شاعر، به دست آورده.
از آن گذشته، انکار نباید کرد که موهل فرانسوی و نولدکه آلمانی و نیکُلسُن انگلیسی در جلب نظر ما به جانب فردوسی و مولوی تأثیر داشته اند. این بدان معنا نیست که ما کشف آثار ادبی خود را مدیون ایرانشناسان بدانیم، بلکه بدان معناست که خود ما پس از تأیید و معرّفی آنها، با اطمینان و بینایی بیشتر به آنها نگاه کرده ایم. به خصوص در این بحران تجدّدزدگی و غرب پرستی یی که از اوائل قرن بیستم گریبان ما را گرفته است. باید انصاف داد که اگر تشویق ایرانشناسان اروپا نبود، ما در احترام گذاردن به آثار بزرگ گذشتۀ خود دودل میماندیم، و مثلاً نمایشنامه های "برشت" را آسانتر شاهکار میشناختیم تا مثنوی مولانا...
در یک تقسیم بندی کلّی با دو نوع شاهکار روبروییم: جهانی و ملّی. جهانی آنهایی هستند که شهرت عالمگیر پیدا کردهاند، به نزدیک به تمام زبانهای مهّم ترجمه شده اند یا در آن زبانها به شناخته شدگی رسیده اند، مانند اومیروس یونانی و شکسپیر انگلیسی و دانتۀ ایتالیایی و گوتۀ آلمانی و مولیر فرانسوی. به دنبال آنها دهها تن دیگر نیز می آیند چون پوشکین و تولستوی و دوستویفسکی و راسین و کورنی و میلتون و ویکتور هوگو و فلوبر و دیکِنز و بالزاک و ...
چنان که می بینیم همۀ اینها متعلّق به فرهنگ غرب هستند. فرهنگ غرب که از دورۀ رنسانس از نو کمر راست کرد، به خصوص از قرن هفدهم آغازکرد به این که بر سراسر دنیا استیلا بیابد و آثار ادبی او نیز به همراه کشتیهای بخار راه دیارهای دوردست را در پیش گیرند...
تردیدی نیست که آن دسته از آثار ادبی غرب که جنبۀ جهانی یافته اند، همگی در درجۀ اول هستند، و همۀ خصائص پایندگی و گسترش را در خود دارند، ولی این به تنهایی کافی نبوده است. غرب با چیرگی سیاسی و اقتصادی اش که بر سایر نقاط عالم پیداکرد، نظرها را به جانب خود سوق داد و ذوقها را در جهت مَشی فکری و ادراکی خویش به کار انداخت، و این اطمینان را در خاطرها ایجاد نمود که هرچه از غرب بیاید شایستۀ کنجکاوی است، و بدین گونه توانست نوعی الگوی ادبی خاص و قبول و اُنس نسبت به ادبیات خود در کشورهای دیگر پدید آورد و چون پیشروی در جهت تمدّن جدید مرادف با اقتباس تمدّن غرب شناخته میشد، ترجمۀ آثار ادبی مغرب زمین نیز جزء ارکان ترقّی به حساب آمد.
زبانهای مهم غربی نیز که پس از رنسانس به سرعت رو به بسط و غنا نهاده بودند، در پروراندن و گسترش آثار ادبی خود نقش عمده یی یافتند. این زبانها توانستند مفاهیم تازه را به آسانی به کشورهایی که از لحاظ زبان از آنان ضعیف تر بودند، انتقال دهند.
از اینکه بگذریم، میآییم به شاهکار ملّی، یعنی اثری که تنها در سرزمین و قلمروِ زبان خود، ارزنده شناخته شده است. این بدان علّت است که چون سیر جهانی شدن هر اثر می بایست از مجرای غرب بگذرد، اختلاف سلیقه و فرهنگ میان شرق و غرب مانع از پذیرش آثار شرقی در غرب شد...
تقسیمبندی شاهکارها به جهانی و ملی، که تا حدّی همان تقسیمبندی غربی و شرقی است، تنها از لحاظ گسترش اثر در دنیای امروز است، و گرنه بدان معنا نیست که یک اثر ایرانی یا هندی و یا چینی، در نفس خود و از جهت ارزش، از معادل خود در زبان ایتالیایی یا انگلیسی در درجۀ پایینتری باشد.
درهر حال، شاهکارها، چه جهانی و چه ملّی، صفات مشترکی دارند که میتوان بدین گونه خلاصه کرد:
پایندگی، گستردگی و قبول عام یعنی سیر زمانی و مکانی و روانی اثر.
مقصود از پایندگی، دوام اثر در طول زمان است. اشاره کردیم که شاهکاری میتواند در طی زمانی شیب و فرازهایی داشته باشد،امّا در هر حال حضور خود را در جامعه یی که وابسته به آن است، حفظ میکند.
بعضی از آثاری که امروز شاهکار شناخته میشوند، عمر درازی دارند، از همه معمّرتر (=کهنسال تر) ایلیاد و ادیسۀ اومیروس است...
این، از لحاظ زمانی، امّا در مکان نیز می بینیم که شاهکار قلمرویی وسیع تر از دیگران مییابد. در همین زبان فارسی تنها چند اثر بوده اند که بتوانند از کاشغَر (=در جنوب غربی چین) تا اَندَلُس (=در جنوب اسپانیا) را زیر بال خود بگیرند.
به این دو خصیصه، خصیصۀ سوّمی اضافه میشود و آن قبول خاطر اثر از جانب طبقات مختلف اجتماعی است. شاهکار از جانب با سواد و کم سواد، فقیر و غنی خوانده میشود، و یا اگر هم خوانده نشود به سوی آنها راهی می گشاید. منظور از راه گشودن آن است که در فرهنگ کشور خود و بالنّتیجه در روح عامه نَشت و نفوذ میکند...
«...یک اثر می تواند قلمروِ جهانی بیابد و یا تنها در زبان خود، شاهکار شناخته شود. در هر حال، شاهکار به اثری بی بدیل گفته میشود، در مکان یا زمان معیّنی.
امّا از شاهکار انتظار کامل بودن نمیرود. کامل، وجود ندارد. هر اثری، هرچند بزرگ باشد، دارای عیبها و نارساییهای خاصّ خود است و این را نیز میدانیم که عیب و نارسایی کم و بیش جزء خصیصۀ شاهکارهاست.
... یک اثر همیشه اقبال بلند ندارد. دستخوش جَزر و مَدّ و نَوَسان است. دیده شده است که اثری در زمان معیّنی، بنا به ملاحظات خاصّی، شاهکار شناخته شده و در دوران دیگر نه. این بستگی دارد به نحوۀ جذب زمان و عوامل پیچ در پیچ سیاسی، اقتصادی، دینی و اجتماعی که مردم روزگاری را برای دریافت نوع خاصی از اثر تشنه نگاه می دارند.
شاعری چون اومیروس یونانی در تمام دوران قرون وسطای اروپا کم و بیش فراموش شده بود، سپس در زمان رستاخیز (رنسانس) از نو سر برآورد. همین-گونه بود آثار نویسندگان بزرگ قرن هیجدهم فرانسه چون دیدرو، روسو و ولتر، که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم فروکش کردند، و باز در قرن بیستم جای خود را بازیافتند.
در زبان خود ما نیز مثالهایی از این دست میتوان یافت. مثلاً، شاهنامه چون از جانب متشرّعین "مدح آتش پرستها" خوانده میشده، در دوره های فَوَران تعصّب دینی و در نزد خشکه مقدّسها کتاب مطلوبی نبوده، و بسته به این که کدام یک از دو فکر مذهبی یا ملی غالب باشد، شیب و فراز می یافته.
مثنوی مولانا نیز سرنوشت مشابهی داشته و هرگز دل خشک اندیشها نسبت به آن پاک نبوده است. این، به طور کلی خاصیّت ادبیّات عرفانی است از نظر متشرّعین، و به همین سبب نثرهای عالی سُهروردی و عینُ القُضاة نیز تا همین اواخر در حالت نیمه فراموشی مانده بودند...
"مُد" و تقلید نیز در ارزیابی آثار عامل مؤثّری میگردند و بعضی از نویسندگان و شاعران (هنرمندان نیز) در دوره یی "باب طبع" هستند و خواندن آنها نشانۀ حسن ذوق یا پیشرفتگی شناخته میشود، و بعضی دیگر نه. در همین روزگار خود ما، ارزیابی ما نسبت به آثار گذشته مان تفاوتهایی کرده است.
توجّه خاورشناسان فرنگی به بعضی از آثار فارسی موجب شده است که خود ما نیز به کشف مجدّد آنها دست یابیم. نمونۀ برجسته اش خیام است که از زمان ترجمۀ فینز جرالد مقام تازه یی در زبان فارسی، به عنوان شاعر، به دست آورده.
از آن گذشته، انکار نباید کرد که موهل فرانسوی و نولدکه آلمانی و نیکُلسُن انگلیسی در جلب نظر ما به جانب فردوسی و مولوی تأثیر داشته اند. این بدان معنا نیست که ما کشف آثار ادبی خود را مدیون ایرانشناسان بدانیم، بلکه بدان معناست که خود ما پس از تأیید و معرّفی آنها، با اطمینان و بینایی بیشتر به آنها نگاه کرده ایم. به خصوص در این بحران تجدّدزدگی و غرب پرستی یی که از اوائل قرن بیستم گریبان ما را گرفته است. باید انصاف داد که اگر تشویق ایرانشناسان اروپا نبود، ما در احترام گذاردن به آثار بزرگ گذشتۀ خود دودل میماندیم، و مثلاً نمایشنامه های "برشت" را آسانتر شاهکار میشناختیم تا مثنوی مولانا...
در یک تقسیم بندی کلّی با دو نوع شاهکار روبروییم: جهانی و ملّی. جهانی آنهایی هستند که شهرت عالمگیر پیدا کردهاند، به نزدیک به تمام زبانهای مهّم ترجمه شده اند یا در آن زبانها به شناخته شدگی رسیده اند، مانند اومیروس یونانی و شکسپیر انگلیسی و دانتۀ ایتالیایی و گوتۀ آلمانی و مولیر فرانسوی. به دنبال آنها دهها تن دیگر نیز می آیند چون پوشکین و تولستوی و دوستویفسکی و راسین و کورنی و میلتون و ویکتور هوگو و فلوبر و دیکِنز و بالزاک و ...
چنان که می بینیم همۀ اینها متعلّق به فرهنگ غرب هستند. فرهنگ غرب که از دورۀ رنسانس از نو کمر راست کرد، به خصوص از قرن هفدهم آغازکرد به این که بر سراسر دنیا استیلا بیابد و آثار ادبی او نیز به همراه کشتیهای بخار راه دیارهای دوردست را در پیش گیرند...
تردیدی نیست که آن دسته از آثار ادبی غرب که جنبۀ جهانی یافته اند، همگی در درجۀ اول هستند، و همۀ خصائص پایندگی و گسترش را در خود دارند، ولی این به تنهایی کافی نبوده است. غرب با چیرگی سیاسی و اقتصادی اش که بر سایر نقاط عالم پیداکرد، نظرها را به جانب خود سوق داد و ذوقها را در جهت مَشی فکری و ادراکی خویش به کار انداخت، و این اطمینان را در خاطرها ایجاد نمود که هرچه از غرب بیاید شایستۀ کنجکاوی است، و بدین گونه توانست نوعی الگوی ادبی خاص و قبول و اُنس نسبت به ادبیات خود در کشورهای دیگر پدید آورد و چون پیشروی در جهت تمدّن جدید مرادف با اقتباس تمدّن غرب شناخته میشد، ترجمۀ آثار ادبی مغرب زمین نیز جزء ارکان ترقّی به حساب آمد.
زبانهای مهم غربی نیز که پس از رنسانس به سرعت رو به بسط و غنا نهاده بودند، در پروراندن و گسترش آثار ادبی خود نقش عمده یی یافتند. این زبانها توانستند مفاهیم تازه را به آسانی به کشورهایی که از لحاظ زبان از آنان ضعیف تر بودند، انتقال دهند.
از اینکه بگذریم، میآییم به شاهکار ملّی، یعنی اثری که تنها در سرزمین و قلمروِ زبان خود، ارزنده شناخته شده است. این بدان علّت است که چون سیر جهانی شدن هر اثر می بایست از مجرای غرب بگذرد، اختلاف سلیقه و فرهنگ میان شرق و غرب مانع از پذیرش آثار شرقی در غرب شد...
تقسیمبندی شاهکارها به جهانی و ملی، که تا حدّی همان تقسیمبندی غربی و شرقی است، تنها از لحاظ گسترش اثر در دنیای امروز است، و گرنه بدان معنا نیست که یک اثر ایرانی یا هندی و یا چینی، در نفس خود و از جهت ارزش، از معادل خود در زبان ایتالیایی یا انگلیسی در درجۀ پایینتری باشد.
درهر حال، شاهکارها، چه جهانی و چه ملّی، صفات مشترکی دارند که میتوان بدین گونه خلاصه کرد:
پایندگی، گستردگی و قبول عام یعنی سیر زمانی و مکانی و روانی اثر.
مقصود از پایندگی، دوام اثر در طول زمان است. اشاره کردیم که شاهکاری میتواند در طی زمانی شیب و فرازهایی داشته باشد،امّا در هر حال حضور خود را در جامعه یی که وابسته به آن است، حفظ میکند.
بعضی از آثاری که امروز شاهکار شناخته میشوند، عمر درازی دارند، از همه معمّرتر (=کهنسال تر) ایلیاد و ادیسۀ اومیروس است...
این، از لحاظ زمانی، امّا در مکان نیز می بینیم که شاهکار قلمرویی وسیع تر از دیگران مییابد. در همین زبان فارسی تنها چند اثر بوده اند که بتوانند از کاشغَر (=در جنوب غربی چین) تا اَندَلُس (=در جنوب اسپانیا) را زیر بال خود بگیرند.
به این دو خصیصه، خصیصۀ سوّمی اضافه میشود و آن قبول خاطر اثر از جانب طبقات مختلف اجتماعی است. شاهکار از جانب با سواد و کم سواد، فقیر و غنی خوانده میشود، و یا اگر هم خوانده نشود به سوی آنها راهی می گشاید. منظور از راه گشودن آن است که در فرهنگ کشور خود و بالنّتیجه در روح عامه نَشت و نفوذ میکند...
***
پایهٔ بنای فارسی بر چهار کتاب استوار است که نه تنها واجد همهٔ شرایط مربوط به شاهکار هستند، بلکه تاریخ سیّال و موزونی از تفکّر ایرانی را نیز در بر میگیرند.
این چهار کتاب ... شاهنامه و مثنوی مولانا (به اضافه غزلیّات) و کلیات سعدی و دیوان حافظ است. اینها در طی زمان همواره مقام یگانۀ خود را حفظ کرده اند و سازندۀ شخصیت و اصالت فکری قوم ایرانی بوده اند.
شاهنامه گمان میکنم میشود گفت که بزرگترین کتاب زبان فارسی است و بیشترین مقدار تأثیر را در جریان اندیشۀ ایرانی و آثار بعد از خود داشته است. این کتاب است که پل میان ایران پیش از اسلام و بعد از اسلام را بسته، و در موازنۀ میان ایرانیّت و اسلامیّت کفۀ ایرانیّت را برجای نگاه داشته است. ایران اگر شاهنامه نمیداشت غیر از آن میشد که شد.
چاشنی عرفان در فکر ایرانی بیش از هرکس مدیون مولوی است... مولوی بیش از هرکس وَلوَله و شور در فکر ایرانی نهاد و فضای خروشانی بر او عرضه کرد که در این فضا، چون نیروی فَوَران کننده یی، که در شاخه های بهاری است، معنی میخواهد لفظ را بشکافد. هنگام خواندن مثنوی و نیز غزلیّات، این احساس به ما دست میدهد که قالب تن، گنجایش روح برجهنده را ندارد، و این تنها کتابی است که می شناسیم که چنین خاصیتی داشته باشد.
به یِمن وجود سعدی، هم اخلاق متداول و هم لطافت تغزّل در میان مردم ایران راه پیدا کرد. در سخن وی اخلاق عملی شکل گرفت و عرفان و دین در زندگی روزمرّه پیوند خورد. با آمدن سعدی، عاشق و معشوق های ایرانی آموختند که بهتر و زیباتر یکدیگر را دوست بدارند.
سعدی زبان فارسی را با مردم رایگان کرد و ادبیات را به میان خانه های فقیر و کم سواد برد. سعدی که آمد دیگر ادبیات فارسی ایوان نشین نماند، و روی زمین، زیر درخت، در گرمابه و گلستان، همه جا، میشد با او روبرو شد.
و امّا، حافظ، به دنیای فکری ایرانی عمق و رنگارنگی یی بخشید که تا آن روز سابقه نداشت. در نزد او، ایرانِ مُغانه (=زرتشتی) و ایران اسلامی، بهشت و زمین، عرفان و عقل، گناه و ثواب، روحانیّت و خواهش تن، به هم آمیخته شد. با حافظ اندیشۀ ایرانی بُعد غنی تری به خود گرفت، چند جهتی شد و به این نتیجه رسید که، راه حقیقت همان یک راه کوفته شده نیست. دنیای حافظ چون قطعه یی بلور است که تراشهای گوناگون خورده و به هر سویش نگاه کنید، انعکاس دیگری از زندگی در آن میبینید؛ همان "جام جهان
این چهار تن با هم به کلّی متفاوتند. هریک شیوه یی خاصّ از بیان، و تیره یی خاص از فکر را عرضه میکند. فردوسی، سخنگوی ایران مَزدایی است؛ مولوی، سخنگوی ایران عرفانی؛ سعدی، ایران اخلاقی و حافظ ایران رندانه.
با این حال، این چهار در یک امر بزرگ مشترک اند، و آن ایران انسانی است. چون زندگی از دریچۀ دید این چهار نگریسته شود، کیفیت و عیار آن افزایش می یابد و با نجابت و بلندنظری و روشن بینی یی همراه میگردد که برای ما مردم امروز خالی از غرابت نیست. در فضای حیاتی یی که از جانب اینان عرضه میگردد، انسانیتر می توان زندگی کرد و آسان تر مرد.
گمان نمیکنم که مسأله یی از مسائل بشری بوده که تا آن روزگار شناخته شده بوده و در این چهار کتاب مطرح نگردیده باشد، و آنها که جواب دادنی بوده اند، بهترین جوابهای ممکن برای آنها یافته نشده باشد.
در این چهار کتاب از قوی ترین تا ساده ترین مغزها، تسلّی و راهبری جسته اند، و هم اینها هستند که بیش از همۀ کتابهای دیگری که در زبان فارسی نوشته شده است در فکر و ذوق ایرانی مؤثر واقع گردیده و در واقع فلسفۀ زندگی و جهان بینی و مشرب او را شکل بخشیده اند. علّت آن است که این چهار، خلاصه و عُصارۀ فرهنگ ایران اند و حتی می شود گفت که، خلاصه و عصارۀ صورتِ ایرانی شدۀ فرهنگ و فکر جهانی...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ («نوشته های بی سرنوشت»، اثر دکتر محمدعلی اسلامی ندوش، مقالۀ «خصیصۀ شاهکارها»، تهران، ۱۳۸۸، انتشارات «یزدان»)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر