جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

خانه آخرت

لينك به منبع:
غروب

غروب


رفتم به دیدنش دیدم سر و کله شو باند پیچی کرده بود و 2 تا عصا هم زیر بغلش گرفته، خیلی ناراحت شدم و پرسیدم چی شده؟ خدا بد نده! باعصبانیت گفت می‌بینی که داده با تعجب پرسیدم کی این بلا رو سرت آورده؟ با همون لحن گفت بهلول، گفتم چرا پرت‌وپلا می‌گی بهلول دیگه کیه؟ میشه کمی آروم بگیری و بگی موضوع چیه، یا میخوای ادامه بدی؟ گفت یه روز داشتم یه کتاب فکاهی میخوندم، یکی از داستاناش مال بهلول بود، گفتم خب این چه ربطی به وضع تو داره؟ گفت اتفاقاً خیلی هم ربط داره، توی اون کتاب نوشته بود که: روزی بهلول در حاشیه شهر بغداد چند کپه خاک درست کرده بود، همسر خلیفه از آنجا عبور می‌کرد، از بهلول پرسید اینها چیست؟ بهلول جواب داد خانه آخرت است، هرکس یکی از اینها را بخرد خدا در بهشت یک خانه به او می‌دهد، همسر خلیفه یکی از آنها را به قیمت 2درهم خرید.

نیمه شب خلیفه هراسان از خواب پرید همسرش را بیدار کرد و پرسید امروز تو چکار کرده‌ای؟ جواب داد هیچ، خلیفه برآشفت و گفت، چرا از من پنهان میکنی، من می‌دانم که امروز یک کاری کرده‌ای، همسرش گفت تو بگو چه شده که اینگونه برآشفته‌ای، خلیفه گفت خواب دیدم که هر دوی ما مرده‌ایم، تو را بردند بهشت خواستم بیایم پیش تو ولی مرا راه ندادند، و گفتند همسرت خانه آخرت خریده ولی تو نخریده‌ای. همسر خلیفه داستان خودش و بهلول را تعریف کرد. حالا دیگه نوبت من بود که عصبانی بشم، گفتم مرد حسابی ما را مسخره کردی این داستان چه ربطی به سر شکسته و پای چلاق‌شده تو داره؟ زهر خندی کرد و گفت، اتفاقاً منم از همین عصبانیم، آخه بعد از خوندن این داستان به ذهنم زد، که منم یه کار ثوابی بکنم و خونه آخرت بفروشم، و حتی برای ثواب بیشتر مجانی بدم، گفتم به کی به خلیفه؟ گفت نه بابا گور پدر خلیفه، به اونایی که آن‌قدر بدبختن که سقفی روی سرشون ندارن، کارتن خوابا، با همین فکر رفتم وبا مسئول قبرستون نصرآباد صحبت کردم و راضیش کردم، بعد رفتم به چند تا از کارتن خوابا گفتم میتونید بیایید از قبرای آماده برای استراحت شب استفاده کنید. گفتم خب داره داستانت جالب میشه بعد چی شد؟ ادامه داد هیچی چند روز پیش شهرداری همراه با نیروی انتظامی ریختند و همه را با کتک از گورستون انداختند بیرون، وقتی فهمیدن که باعث و بانی این کار من بودم، دستگیرم کردند و بردند، جات خالی تا می‌خوردم زدنم و به این روزم انداختن که می‌بینی!

گفتم نوش جونت، اما آخه چرا حرفشون چی بود، گفت هیچی می‌گفتن چرا این کار و کردی، گفتم خب می‌پرسیدی چه اشکالی داره، گفت فکر میکنی نپرسیدم، اما میدونی چی جواب دادن؟ گفتم نه! آهی کشید و گفت، بمن گفتن تو نظام رو مسخره کردی چون نظام مقدس جمهوری اسلامی 38سال زحمت کشیده تا وضع مملکتو به اینجا برسونه ولی توی پدر سوخته‌ی ضدانقلاب اومدی به اینا بدون پول خونه دادی اونم از نوع پیش ساخته‌اش، گفتم حاج آقا خونه کجا بوده، قبر بود، آخونده گفت خب برای اینجور آدما این قبرا حکم خونه را داره دیگه، تو میخواستی بگی نظام بیخود کرده که این کارا رو کرده، هرچی التماس کردم که نه بخدا همچین فکری نکردم فایده‌یی نداشت، همون آخونده گفت ما در مؤسسه‌هایی مثل شاندیز یا ثامن‌الحجج و یا صندوق فرهنگیان و غیره، از مردم میلیون میلیون پول می‌گیریم و بعد از سالها به آنها چیزی ندادیم بعد توی بی ‌همه‌چیز بدون پول یه شبه به این همه آدم خونه پیش ساخته دادی؟ ای ضدانقلاب اگه دستمون بسته نبود، حکم تو باغی و طاغی و یاغی و بدون برو، برگرد اعدام بود، الانم پاشو گورت را گم کن و شکر گذار این نظام مقدس باش. پرسیدم خب از این سرگذشت چه نتیجه‌یی می‌گیری؟ گفت فهمیدم که تفاوت خلیفه بغداد تو اون زمان با خلیفه ارتجا‌ع در زمان ما چیه! و پیش این آخوندا چقدر آدم خوبی بوده، مطمئنم که اگه بعد از هزار و خرده‌ای سال امروز زنده بشه و علی گدا رو ببینه حتماً برای حفظ آبروش اسم خلیفه را از روی خودش برمیداره. گفتم آره والا. ن. فلاحی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر