جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود

لينك به منبع:
مجاهد کبیر محمدعلی جابرزاده

مجاهد کبیر محمدعلی جابرزاده

                                                     به نظر من
                                                   ما انسانها بر روی کره زمین زندگی نمی‌کنیم
                                                   بلکه سرزمین واقعی ما
                                                   قلب کسانی است که به آنها علاقه داریم 
                                                     کریستین بوبن
«خبر» را از سیمای آزادی شنیده‌ام. انگار صخره‌یی گران‌پیکر از سختنای پاره‌های دماوند بر فرقم آوار شده، یا از منقار عقابی اوج پرواز، در ژرفاهای گمشگشته خلأ پرتاب شده‌ام. تصویرها می‌آیند و می‌روند و من در جوشش گرم اشک، و رقص حلقه‌وار آن بر گرداگرد نی‌نی، چیزی نمی‌بینم. فقط صدای گوینده تلویزیون هنوز در گوش‌هایم پژواک دارد و دست در دست سماجتی کودک‌وار برآنم تا آن را تا می‌توانم باور نکنم.

آنگاه که دو باریکه اشک، را می‌سترم می‌توانم در پیرامون خود نگاه بدوانم. در سکوت سنگین‌بار یارانم، کسی گویا نفس نمی‌کشد. نگاهها به حرمت فقدان حسرت برانگیز «او» برافروخته‌اند، و ابروها به سختی در هم. رخساره‌های مجاهدین به رنگی درآمده است که بارها دیده‌ام اما نتوانسته‌ام آن را با واژه‌یی درخور بیارایم.

... .
به تنهایی می‌گریزم، ازدحام حضور می‌راندم. به حضور درمی‌آیم خود را تنهاترین می‌یابم. آسمان پرپولک شب، گسترانه بی‌دریغ خود را بر سرم نمی‌گستراند. زمین رام قدمهایم نیست. خود را در خویش گنجیدنی نمی‌یابم. دل متورمم دنبال بهانه‌یی برای تنهایی است. شعر تسکین نمی‌دهم و در سیل‌وار واژه‌های آنی را نمی‌یابم که بیان کندم. آب عطش سوزانم را نمی‌نشاند، کلمات محرم رازم نیستند. سینه‌ام هنوزآبستن اندوه است و یک آسمان ابرنباریده در زیر پلکهایم بیتوته را، گیسو در گیسو گره زده‌اند. نمی‌دانم چه بنویسم که نوشتنم نمی‌آید. نمی‌دانم نمی‌دانم فقط می‌دانم که باز عاشق شده‌ام. مرگی عزیز مرا به آن ژرفاها پیوند داده است. یادها و خاطرات سوزان پیاپی از برابر چشمانم رژه می‌روند.

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود.
دیرگاهی بود که شنیده بودم در بستر بیماری پنجه در پنجه با بیماری است. دلم هوای او را کرده بود و می‌خواستم برای او چیزی بنویسم و حال در فقدان جانگداز او، چقدر خود را با این شعر فروغ همدل و هم‌احساس می‌یابم:
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد».
گفتم: «همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می‌افتد»
... .
و این حسرت بدجوری از درون می‌سوزاندم. خود را سخت مدیون او می‌دانم و بی‌اختیار به برادر مسعود فکر می‌کنم؛ به او که صبور سینه سترگش، در پیچاپیچ گردنه‌های این رزم شگفت، آماجگاه بسا زخم‌ها، داغ‌ها و فراق‌ها بوده است. این بار اما او سرداری از سرداران سربدار خود را از دست داده که به تعبیر خود او، از یاران قبل از سال 50 و «غیرقابل جانشین سازی» است؛ او که برای تصمیم‌گیری عملیات فروغ جاویدان، در برابر تاریخ ایستاد و احساس خود را این‌گونه خروشید:
«... شما‌ ، تک‌تک شما‌ ، چه آنهایی که قبل از سال 50 و چه آنهایی که از زندانهای شاه با یکدیگر همرزم و هم سنگر بودیم‌ ، چه آنهایی که در زمان حکومت خمینی به سازمان پیوستید‌ ، چه آنهایی که امروز از این یا آن کشور آمده‌اید و چه آنهایی که در بین راه‌ ، در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پیوست‌ ، آری‌ ، شما را من به‌سادگی پیدا نکرده‌ام‌ ، تک‌تک شما را از پس هفت دریا خون و راهی چند ساله -که آن را با کفش و کلاه آهنین طی کردیم- از لابلای انبوه ابتلائات‌ ، نشیب و فرازهای سیاسی و انبوه بالا و پایینی‌های زمان‌ ، به مثابه رشیدترین‌ ، قهرمانترین‌ ، جانان‌ترین‌ ، شکوفاترین و آگاه‌ترین فرزندان خلق ایران‌ ، پیدا کرده‌ام...»

محمدعلی جابرزاده و به تعبیر صمیمی مجاهدین (برادر قاسم) مانند سرداران دیگر، ابراهیم ذاکری، مهدی افتخاری و محمود قائمشهر، یاران دیرینه مسعود‌اند. سخت است تشخیص این‌که آیا باید به او تسلیت گفت یا تبریک؟

با چشمانی اشکبار و دلی داغناک، البته که جای تسلیت دارد، به تعبیر رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت، به‌طور خاص باید به صاحب اصلی این جانهای عزیز، یعنی برادر مسعود تسلیت گفت؛ اما فراتر از تسلیت، با لبانی متبسم، جای بسا تبریک مضاعف دارد، قبل از هر کس به خواهر مجاهد مریم رجوی به‌خاطر پروردن نسلی این‌چنین در دامن هماره شکوفان انقلاب. «استواری، ایستادگی و ایمان تزلزل‌ناپذیر» سردار محمدعلی جابرزاده این یار وفادار برای مسعود طی پنج‌دهه در خطیر‌ترین آزمایش‌های تاریخ معاصر بسا جای تهنیت و تبریک دارد.

آری نیم‌قرن یکسویه و بی‌چشمداشت به پیش تاختن و لمحه‌یی به عقب ننگریستن، نیم‌قرن، یعنی به اندازه عمر متوسط یک انسان، تکاپوی جانگذاز برای جستجوی محبوب به سرقت رفته آزادی و دویدن بر تیزنای لبه شمشیر، با پاهایی چاک چاک و استخوانهایی رنده شده، براستی شکوهی ناسرودنی است. این معنی را آنهایی درمی‌یابند که فقط و فقط یکبار به‌رسم «ماهی سیاه کوچولو» ی صمد بهرنگی، برخلاف جریان رایج رود شنا کرده باشند. فقط و فقط یکبار به‌خاطر آزادی مردم ایران، ناسزایی شنیده، درشتی را تحمل کرده یا گزش تازیانه‌یی را بر پوست خود لمس کرده باشند. فقط و فقط یکبار آوارگی چشیده و... عواطف خود را با دستان خود در پای عاطفة بزرگ به خلق قهرمان خویش سر بریده باشند. فقط و فقط یکبار و نه در تمام طول عمر.

این است نمونه‌یی از پیروزی انسان معاصر بر جبر سرنوشت و در افتادن با بایدهای بندگی‌ساز. حماسه نانوشته و شکوهبار «مجاهد ماندن و مجاهد جاودانه شدن».

انسان‌زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن.
توان شنفتن.
توان دیدن و گفتن
...
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه‌ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
...
اینگونه انسانها، در زندگانی پرآزمایش خود «شهید» اند و در مرگ خود، زندگان. زندگی آنان ترجمان مغلوب کردن مرگ است. آنان در قاب جاودانگی مرگ را فتح می‌کنند و مرگشان، بهانه بسا تولد‌هاست. بعد از مرگشان آنان را نباید در پنجه‌های سرد خاک جستجو کرد، زیرا به قول «حافظ» و به تعبیری دیگر به گفته «کریستین بوبن» در عشق می‌زیند در گرمای سینه‌های فهیم و شاعر، در خاطرات و احساسات و هر آنچه از جنس انسان و انسانی است.

بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی
در سینه‌های مردم عارف مزار ماست.
***
در سی‌هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، پرواز مجاهد کبیر محمدعلی جابرزاده به دیار جادوانگی، نه پیام افول و فقدان، نه حسرت و دریغ که یادآورد پایداری و استواری خلل‌ناپذیر نسلی شگفت بر سوگند وفاست. این همان رمز رستگاری و بشارت روز بزرگ رهایی است؛ روزی که بی‌گمان تمامی خونها و رنج‌ها به‌بار خواهد نشست و خلق قهرمان ایران شاهد پیروزی را – چشم در چشم شهیدان و قهرمانان- در آغوش خواهد کشید.

و آیا «مجاهد خلق» جز برای تحقق این «مهم» زندگی، جانمایه و عواطف خود را وثیقه گذاشته است؟

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآَنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (توبه 111)

درود! درود! درود!
 
ع. طارق
23بهمن 95.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر