لينك به منبع:
نرودا گفت: از پنجره به خیابان نظر کنید!
و حالا در قاب پنجره، جهانی از دردها عبور میکند. بگونهیی که گاه بهتر میدانیم پنجره را ببندیم. اما گاه در میان عبور دردها، صدای رهگذری هم میشنویم که رودرروی دردها، فریاد کنان از کشفهای خود سخن میگوید. آنوقت تشویق میشویم که پنجره را باز کنیم و گوش کنیم. امروز رهگذر چه میگوید:
و حالا در قاب پنجره، جهانی از دردها عبور میکند. بگونهیی که گاه بهتر میدانیم پنجره را ببندیم. اما گاه در میان عبور دردها، صدای رهگذری هم میشنویم که رودرروی دردها، فریاد کنان از کشفهای خود سخن میگوید. آنوقت تشویق میشویم که پنجره را باز کنیم و گوش کنیم. امروز رهگذر چه میگوید:
وقتی در توفانها تنها ماندم
آموختم صخره باشم
وقتی در موجهای درد تنها ماندم
آموختم نعره باشم
در محاصرة گرگها
انگشتهای نحیفم را
چون خنجری یافتم
آموختم صخره باشم
وقتی در موجهای درد تنها ماندم
آموختم نعره باشم
در محاصرة گرگها
انگشتهای نحیفم را
چون خنجری یافتم
وقتی تو را
ای خلق
در محاصرة رنجها دیدم
آموختم که اشک
تسکینی بیش نیست
پس آتش را کشف کردم.
ای خلق
در محاصرة رنجها دیدم
آموختم که اشک
تسکینی بیش نیست
پس آتش را کشف کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر