لينك به منبع:
خمینی دجال در نوفل لوشاتو
”امام
ساعتی جهت عزیمت به فرودگاه اعلام کردند و خودرویی جهت انتقال ایشان قبل
از پرواز، به اقامتگاهشان در نوفل لوشاتو آمد. اما امام دو ساعت زودتر،
امر به تخلیة مکان اقامت کردند و با خودروی دیگری به فرودگاه رفتند و آن
خودرو در همان محل و در ساعت مقرر برای سوار شدن امام منفجر شد. البته بعد
به اسم منافقین کل آن خانه را منفجر کردند که دیگر اثری در تاریخ باقی
نماند“. (سایت حکومتی عماریون 17بهمن 93.)
از تحریف تاریخ تا تاریخ تراشی، مسأله این است!
***
از تحریف تاریخ تا تاریخ تراشی، مسأله این است!
***
مقدمهپس
از گذشت دههها از پیروزی انقلاب 57 هنوز هم بسیاری نمیدانند خمینی چگونه
ناگهان و به آن آسانی سر از فرانسه در آورد؟ آن هم چهرهیی که در آن لحظه
تاریخی، در روابط دیپلوماتیک بین کشورها با ایران بهشدت، دردسر ساز بود و
جز با یک حرکت غافلگیرانه نمیتوانست وارد فرانسه یا هر کشور دیگری شود.
بهویژه که هیچ کشوری نمیخواست و تمایل نداشت بهخاطر یک آخوند، روابطش با
”شاه “ را به خطر بیندازد و وارد ماجراهای قیامی شود که هنوز معلوم نبود
عاقبتش چه میشود؟
همگان به یاد دارند که حتی وزیر خارجه چین درست در شهریور 57 (یعنی تقریباً یک ماه قبل از پرواز خمینی به پاریس) از تهران دیدار رسمی بهعمل آورده بود و ژانویه قبل هم، کارتر مهمان خانوادگی شاه بود. و از همه مهمتر عراق در همسایگی ایران یا حتی کویت و عربستان و اساساً هیچیک از دیگر همسایگان ایران، کمترین تمایلی به خراب کردن روابطشان با شاه آنهم بخاطر خمینی نداشتند. ولی در همان شرایط، خمینی ناگهان یک شبه و بدون هیچ زمینهسازی اعلام شده قبلی، سر از پاریسی در آورد که بهخاطر پروژه اتمیش (اورودیف) تا دو ”گز “ بالای سرش به شاه بدهکار بود!
***
حقیقتاً تا همین امروز هم دقیقاً مشخص نشده خمینی چگونه؟ با چه مدرک و ویزایی؟ و با کدام مجوز و دعوت نامهیی و بر اساس کدام رایزنی و توافق اعلام شده قبلی توانست سوار هواپیمای عازم پاریس شود؟
چرا که وی یک توریست معمولی یا حتی یک شهروند فراری گمنام هم نبود که فی المثل مانند صدها پناهنده و مهاجر دیگر (که روزانه با مدارک جعلی سوار هواپیما شده، از امکانات مهاجرت قاچاق استفاده نموده و بهمحض ورود به فرودگاه مقصد، با نابود کردن پاسپورت تقلبی خود، درخواست پناهندگی میکنند) عمل کند! ضمن اینکه در همان مقطع هم وی جنجالیترین چهره سیاسی جهان شمرده میشد و هر حرکتش زیر ذرهبین خبرنگارها و سرویسهای مخفی قرار داشت.
گفتن ندارد که فقط اشتیاق عراق به اخراج وی و خلاص شدنش از شر خمینی هم بهرغم قابل فهم بودنش، کافی نیست. چون سوار هواپیمایی شدن که مقصد مشخص دارد، یک بازی یکسویه نیست و به موافقت همزمان فرودگاههای مبدأ و مقصد نیاز دارد و این یک پروتکل شناخته شده در پروازهای بینالمللی است. پروتکلی که تمامی فرودگاههای جهان ملزم به اجرای آن هستند.
به همین علت، تصادفی بودن آن سفر تاریخی! از بنیاد زیر علامت سؤال بوده و به حق، یکی دیگر از رازهای انقلاب 57 و شخص خمینی بهشمار میرود که تاکنون کمتر مورد دقت قرار گرفته و هرگاه که یکی از عناصر یا شخصیتهای دخیل در آن، لب به سخن گشوده، با یک بایکوت خبری جدی و تقریباً فراگیر روبهرو شده!
اهمیت این موضوع به حدّی است که خمینی در پایان وصیتنامة خویش نیز این موضوع را با همان فرهنگ و زبان خاص خودش تذکر داده و گفته:
' از قرار مذکور بعضیها ادعا کردهاند که رفتن من به پاریس به وسیلة آنان بوده،
(منظورش یزدی و بنی صدر و دیگر رفقای گرمابهاش در آن روزگار است) این دروغ است. من پس از برگرداندنم از کویت، با مشورت احمد پاریس را انتخاب نمودم، زیرا در کشورهای اسلامی احتمال راه ندادن بود، آنان تحت نفوذ شاه بودند، ولی پاریس این احتمال نبود“.
شاید مستندترین روایت را بشود از همان فرزند خمینی، یعنی احمد شنید که در خاطراتش (دلیل آفتاب، خاطرات یادگار امام صفحات 72 تا 95) نوشته.
احمد خمینی در این مورد گفته، وقتی حکومت وقت عراق به خمینی ابلاغ کرد یا قوانین مربوط به پناهندگی را رعایت کند (چون نمیخواهد روابطش با شاه دچار مشکل شود) یا عراق را ترک کند، خمینی بلافاصله با گرفتن ویزای قانونی عازم کویت شد و هنگامی که کویت از پذیرش وی بنا به خواسته رژیم شاه خودداری کرد، خمینی سریعاً با هواپیما از بصره به بغداد رفت و از آنجا سوار هواپیمایی به مقصد پاریس شد!
به همین سادگی و بدون اینکه هیچ دعوتنامه یا مدرکی داشته باشد!
***
خمینی در فرانسه بهراحتی پذیرفته شد و به ناگهان تمامی امکانات تبلیغاتی و رسانهیی غرب در اختیارش قرار گرفت، آن چنان که خودش هم دچار شگفتی شد! و بعدها در مصاحبهیی گفت: خمینی: گاهی خبرگزاریهای آمریکا میآمدند و به من صحبت میکردیم میگفتند: این در تمام اروپا و در آمریکا و مقداری هم در خارج آمریکا پخش میشَد... (یعنی هرچه که الآن بگویی، ما در تمامی اروپا و برخی مناطق آمریکا برایت پخش میکنیم!).
***
چگونگی رفتن خمینی به فرانسه
کمی از کتاب خاطرات احمد خمینی را بخوانیم. (خمینی ابتدا تصمیم میگیرد به کویت برود. ویزای ورود به کویت هم میگیرد اما در آستانه ورود به آن کشور، کویتیها پشیمان شده و از ورود وی جلوگیری میکنند، خمینی کمی در منطقه محرمه بین دو کشور معطل شده، سپس به بصره میرود) ادامه ماجرا را احمد این چنین گزارش کرده:
”چهار نفری عازم بصره شدیم، در هتلی نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقایان فردوسی و املایی در اتاق دیگر... . نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیمشان جویا شدم. گفتند سوریه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد. کویت که نگذاشت شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند، عربستان که مرتب فحش میداد. افغانستان و پاکستان که نمیشد. میماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند، ولی بیگدار به آب نمیشد زد. میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند. یعنی امام به هیچوجه محدود نگردند. ... فرانسه را پیشنهاد کردم. زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه میتوانست مثمرثمر باشد و امام میتوانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقی گفتم میخواهیم برویم بغداد. گفتند میتوانید برگردید نجف. گفتم نمیرویم، ساعتی بعد آمدند که مرکز میگوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس. با تعجب رفت. آقای یزدی (همان ابراهیم یزدی معروف) ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شدیم.
... با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقای دکتر حبیبی گفتند چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم... . صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود“
(ظاهراً در این مدت کنکاشی با فرانسویها در جریان بوده و آنها اجازه ورود به هواپیمایی با آن مسافر ناخوانده نمیدادهاند در نتیجه بلند شدن هواپیما هم معطل حل مسأله حضور خمینی در آن هواپیما بوده، اما هیچ نکتهیی در این باب در هیچ سندی پیدا نمیشود که چگونه به یک مشت آدم دردسرساز بدون ویزا، اجازه سوار شدن به هواپیمای عازم پاریس داده میشود و مشکل را عراقیها چگونه با فرانسویها حل میکنند، حالا عراقیها حل میکنند یا خود شاه؟ نکته اینجاست! احمد خمینی این چنین ادامه میدهد: )
”ما پنج نفر در طبقه دوم (هواپیما) بودیم به اضافه سه نفر که آنها را نمیشناختیم. ... مأموران (عراقی) آقای دعایی را خواستند با حالتی متغیر برگشت... به من گفت (عراقیها) گفتند: امام دیگر برنگردد.
(در مسیر احساس کردیم در هواپیما زندانی هستیم) بعد از صحبتهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املایی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی، پهلوی امام بمانیم.
دکتر (یزدی) به یکی از آن سه (مامور) گفت که ما میخواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظهای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو مینشیند کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود!... تصمیمات را اجرا کردیم... جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم. فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس. برای اینکه عمامهها جلب نظر نکند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام، آن دو بزگوار.
همان شب از کاخ الیزه آمدند... و گفتند حق ندارید کوچکترین کاری انجام دهید و امام گفتند: ... من هر کجا بروم حرفم را میزنم“.
و به این ترتیب خمینی بیهیچ آداب و ترتیبی ساکن پاریس شد!
***
خاطرات پاریس به روایت احمد خمینیاحمد خمینی درباره روزگارشان در پاریس گفته:
”امام در فرانسه شبانه روز کار میکردند. روزی نبود مگر اینکه سخنرانیای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیهای... “
وی در ادامه خاطراتش بدون اشاره به یاران و همراهان آن روزگار خودشان، و بدون اشاره به مدیریتی که از طرف شاه اعمال میشد و بدون اشاره به در باغ سبزی که قدرتهای دیگر در آن شرایط نشان میدادند، ولی البته برای تبرئة پیشاپیش پدرش از هر اتهامی که حدس میزده بعداً متوجه او شود، خاطراتش را اینگونه ادامه داده:
”من (یعنی احمد خمینی) در اینجا صریحاً اعلام میکنیم:
امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچکس حتی به اندازه سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت. فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند.
2. ... اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمهای برای امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش میکنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند. در غیراین صورت بعداً ادعایی پذیرفته نیست“.
احمد خمینی در ادامه خاطراتش، علت این همه اصرار و تقلا و قلمفرسایی روی داستان پرواز عجیب پدرش (از بغداد به پاریس بدون هیچگونه ویزا، دعوت یا هماهنگی قبلی) را کمی توضیح میدهد تا سوالی که آن روزها وجود نداشت اما میدانست بعداً مطرح میشود را جلوجلو جواب داده باشد!
”و اما من (احمد) چرا روی این دو نکته تکیه کردم؟ با اینکه از عهده این نوشتار که داستان هجرت امام امت است، خارج میباشد. زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخی انقلابها و انقلاب ما در نتیجه نظام جمهوری اسلامی ما از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف میشود و دیری نمیپاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام به یک حرکت سیاسی و مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل میگردد.
چنان که گفته شد (و چه بیپروا و تقوا گفته شد) که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسی در ذهنش همچنین چیزهایی آن هم نسبت به امام نمیآید و تو چرا عنوان کردی! برادران و خواهران عزیز تا امام هست... باید روشن شود که:
1. هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنی چند از دوستان معمم نجف خبری نداشت.
2. امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچیک از گروههای سیاسی چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست.
فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر میشود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنیم، فردا از بزرگترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت بهشمار خواهد رفت! “
(البته گرگزاده خمینی که این همه برای بیان حقیقت آن پرواز بدون جواز و تذکره پدرش بیتابی میکند در جملات بعدی عمداً یا سهواً برخی منازلی را که همراه خمینی طی کرده از قلم میاندازد و میگوید): پس از دو روز توقف، به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم (به اسم) نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقای عسگری بود. ایشان به ما خیلی محبت کرد.
اصل مطلب را با همه حواشی و روده درازیهای احمد میتوانید در کتاب دلیل آفتاب (خاطرات یادگار امام)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1375، ص 72-95 بخوانید.
طبعا احمد خمینی تنها نکاتی را نوشته که تشخیص داده میشود نوشت! بهعنوان نمونه در همین دو خط آخرمطلبش میبینید نوشته: ”پس از دو روز توقف، به دهات فلان رفتیم“ آن دو روز را نمیگوید کجا بوده و مهمان چه کسی بودهاند؟ یا صاحب خانه نوفل لوشاتویشان چه کسی بوده؟ چرا که بعدها با هرکدامشان ماجرایی داشت!
بگذریم و برگردیم دنبالة ماجرای آن سفر عجیب و غریب را از خاطرات یک منبع دیگر یعنی والری ژیسکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه بخوانیم. دستن در ص۲۵۸ کتاب خاطراتش نوشته:
”دستور اخراج خمینی از فرانسه را بلافاصله (در همان بدو ورودش به پاریس) صادر کردم اما نمایندگان شاه از جانب وی درخواست کردند اجازه اقامت به وی بدهیم“.
ژیسکاردستن بعداً در سفر به تهران و در یک مصاحبه با روزنامه توس شماره 23شهریور 1377 مجدداً این داستان را تکرار کرد و گفت:
”وقتی آیت اله خمینی به فرانسه آمد بهمحض رسیدن به فرودگاه، تقاضای پناهندگی سیاسی کرد... . شاه از من خواست به او روادید بدهیم و مراتب امنیتی و حفاظتی در مورد وی را از سوی دولت فرانسه تأمین کنیم. بلافاصله من سفیر خودم را در ایران به حضور شاه فرستادم و از او خواستم که نظر شاه را بپرسد و به من گزارش دهد. شاه برای من پیغام داد: کوچکترین مشکلی برای آیت اله خمینی به وجود نیاوریم و حتی به سفیر من گفت: اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او (یعنی شاه) هرگز دولت فرانسه را نخواهد بخشید! “
شگفتی بعدی آنجاست که ژیسکاردستن در خاطراتش به زیاده رویهای خمینی در پاریس اشاره کرده و اینکه وی میخواسته خمینی را به علت نقض قوانین پناهندگی از فرانسه اخراج و به یک کشور اسلامی مورد علاقهاش در آفریقا یعنی الجزایر اخراج کند اما باز هم با وساطت شاه، از این کار منصرف شده! از خاطرات ژیسکاردستن بخوانیم:
”من درنیمه ماه نوامبر (اواخر آبان ماه 1357) در کنفرانس مطبوعاتی معمول خود یادآوری کردم که ما دو بار در ماههای اکتبر و نوامبر 1978 به ایشان (یعنی به خمینی) تذکر دادهایم که نمیتوانند از خاک فرانسه پیامهای دعوت به خشونت و انقلاب در کشور دیگری صادر کنند. من به مدیر مقرارت بینالمللی وزارت امور خارجه دستور دادم شخصاً به ”نوفل لوشاتو“ برود و با تشریفات رسمی مجدداً هشدار بدهد که ما نمیتوانیم ادامه چنین وضعی را بپذیریم. مراتب به آیتاله ابلاغ شد و رابط و نماینده ایشان (که البته کسی جز احمد نبوده) مجدداً قول همکاری داد، با وجود این دوشنبه بعد نوارهای کاست جدیدی با صدای خود آیتاله در تهران پخش شد که در آن از مردم دعوت شده بود شاه را به قتل برسانند. گفتم دیگر کافی است! وزیر کشور را به کاخ الیزه احضار کردم و از او خواستم که موضوع را تحقیق کند و اگر اطلاعات داده شده مورد تأیید بود، ترتیب عزیمت آیتاله از خاک فرانسه را بدهد... روز چهارشنبه وزیر کشور برای من تشریح کرد عزیمت آیت اله از فرانسه برای سحرگاه روز جمعه پیشبینی شده. قرار بر این بود که آیت اله به الجزایر فرستاده شود زیرا خود وی هم قبلاً علاقمند بود به این کشور برود. آخرین اقدام احتیاطی ضروری که به نظر میرسید این بود که قبلاً شاه را از این تصمیم خود آگاه کنم... شاه تشکر کرده و تصریح نموده بود که اخراج آیتاله خمینی تصمیمی مربوط به فرانسه است و ایران هیچگونه مسؤلیتی در این امر برعهده نمیگیرد اما اگر بعد از اجرای این تصمیم از وی در این باره سؤال شود خواهد گفت: با این عمل موافق نبوده است! من از پاسخ شاه مبهوت شدم... . وزیر کشور را پای تلفن (خواستم و به او گفتم)... کل این عملیات را لغو کنید! وزیر کشور میگوید: اما همه چیز برای فردا صبح آماده شده است. من میگویم: میدانم، لغوش کنید! “
***
اما پاریس! در پاریس بهرغم اینکه در همان بدو ورود، بنا به گفته شخص خمینی، دولت فرانسه به وی تذکر داد که فعالیت سیاسی بهویژه صدور فرمان قتل این و آن ممنوع است! اما وی روزانه بهطور متوسط 5 مصاحبه انجام میداد و رسانههای غربی حرفهایش را به تمامی جهان مخابره میکردند!
داستان آن دو روز گم شده ورود به پاریس را که احمد نگفت، از کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج 2 نوشته غلامرضا نجاتی بخوانیم.
”پیش از ظهر روز 15مهر آیتالله خمینی و همراهان (حجت الاسلام سید احمد خمینی، دکتر ابراهیم یزدی و آقایان فردوسیپور و املائی) با هواپیمای عراقی، عازم فرانسه میشوند... . در فرودگاه پاریس، دکتر حبیبی، دکتر غضنفر پور، دکتر بنی صدر و احمد سلامتیان و آیتاللهی از آیتالله استقبال میکنند، آیتالله خمینی مایل نیستند مهمان کسی باشند ولی اقامت در هتل هم مناسب تشخیص داده نمیشود و به منزل دکتر غضنفرپور میروند. پس از چند روز، دکتر عسگری (از دوستان دکتر سامی) منزل سه اتاقهای در نوفل لوشاتو، حومه پاریس، اجاره میکند و در آنجا اقامت میکنند. (مصاحبه نجاتی با دکتر ابراهیم یزدی، تهران، خرداد 1370) “
***
تاریخ نگاری آخوندیدو خط هم از عماریون بشنویم و ببینیم همین وقایعی را که پیش چشم ملت اتفاق افتاده و میلیونها نفر شهودش هنوز هم زندهاند، چگونه نوشته:
سایت عماریون 17اسفند 1393: ”فرانسه بهعنوان کشور آزاد، به ایشان (خمینی) ویزای موقت داد و قصد این بود که اولاً از عراق خارج شود تا به ایران نزدیک نباشد“ بعد هم درباره روز عزیمت خمینی به ایران، داستانی سر هم بندی کرده که در قوطی هیچ عطاری نمیتوان پیدا کرد، با هم بخوانیم:
”البته طرح تروری که هیچگاه مطرح نشد، تدوین شد. (منظورش طرح ترور خمینی در نوفل لوشاتوست) امام ساعتی جهت عزیمت به فرودگاه اعلام کردند و خودرویی جهت انتقال ایشان قبل از پرواز به اقامتگاهشان در نوفل لوشاتو آمد. اما امام دو ساعت زودتر امر به تخلیهی مکان اقامت کردند و با خودروی دیگری به فرودگاه رفتند و آن خودرو در همان محل و در ساعت مقرر برای سوار شدن امام منفجر شد. البته بعد به اسم منافقین کل آن خانه را منفجر کردند که دیگر اثری در تاریخ باقی نماند. حتی تابلوی نوفل لوشاتو را چند صد متر جا به جا کردند تا آن خانه به خارج از نوفل لوشاتو بیافتد و این سند تاریخی مخدوش گرد“
سایت عماریون یک نکته هم درباره کارکرد رادیو بی.بی.سی در آن روزها نوشته که کم جالب نیست! از جمله آنجا که نوشته:
”بیبیسی نیز در اختیار امام (ره) و انقلابیون ایران نبود. بلکه فقط برخی از اخبار را پخش میکرد تا بتواند در راستای سیاستهای انگلیسی، رسانهی انقلاب مردم ایران قرار گیرد و جهت دادن به اذهان عمومی را مدیریت کند، که نتوانست“ !
***
فرستاده ویژه خمینی به لندن
تقریبا 37سال پس از ”آن روزهای پاریس“ همسر شیخ محمد حسین املایی (از نزدیکان خمینی در بغداد و در سفر پاریس) در مصاحبهیی که با سایت فرصت آنلاین در 5خرداد 94 داشته به مأموریت همسرش از طرف خمینی به لندن اشاره کرد و گفت در همان ایام اقامت خمینی در پاریس املایی را برای ماموریتی به لندن فرستاد. املایی همسرش را هم در آن مأموریت با خودش برده بود. سفری و ماموریتی که هیچ اطلاعاتی درباره هدف آن در دست نیست و روشن نیست کسی که به مراتب ”پسرخواندگی خمینی“ رسیده بود برای ملاقات با چه کسی یا چه نهادی به لندن فرستاده شد؟ اما همگان دریافتند که دیگر برای شنیدن پیامهای خمینی نیازی به جستجو نیست، آخرین و جدیدترین پیامهای خمینی را هر شب ساعت یک ربع به هشت میشد از رادیو بی.بی.سی بهراحتی شنید. اینطوری هم در وقت صرفهجویی میشد هم تضاد چگونگی پخش نوارهای امام حل شده بود ضمن اینکه دیگر با فرانسویها هم مشکل ارسال تلفنی پیامهای خمینی از پاریس به تهران برطرف شده بود!
همگان به یاد دارند بی.بی.سی در پاییز و زمستان 57 چگونه به بلندگوی تقریباً اختصاصی خمینی تبدیل شد. شاید از همینروست که خمینی تا روز مرگ، از ارادتش به بی.بی.سی کم نشد، مجید جوادی نسب عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بقیهالله و متخصص مراقبتهای ویژه و عضو تیم پزشکی خمینی در مصاحبهیی که 13خرداد 91 توسط خبر آنلاین منتشر شده گفته: ایشان (خمینی) هرگز به رادیو عراق گوش نمیکردند اما رادیو بی.بی.سی را همیشه سر ساعت و مرتب گوش میکردند. حسن نوه خمینی هم بدون اسم بردن از بی.بی.سی ، این مطلب را در اول آبان93 در کلاس درسش در قم یادآوری کرده. یکی از کارکنان دفتر خمینی به اسم ایوبی در خاطراتش به نام ”در پرتو خورشید “ صفحه 288 نوشته: «در دفتر حضرت امام کار میکردم، ایشان در ایوان منزلشان نماز میخواندند، در ایام تابستان، وقت اخبار رادیو BBC یک ربع به هشت بود که دقیقاَ بین نماز مغرب و عشا واقع میشد. خودم دیدم که حضرت امام همین که نماز مغربشان تمام شد، برای گوش کردن رادیو BBC رفتند و زمانی که اخبار مربوط به مسائل ایران و مسائل دنیا تمام شد رادیو را بستند و نماز عشا را شروع کردند،
رفسنجانی هم در خاطراتش به علاقه خمینی به یک رادیوی بیگانه بدون اسم بردن از آن اشاره کرده.
عاقبت مأمور ویژه خمینی
برگردیم به پاریس و مأموریت شیخ محمد حسین املایی فرستاده ویژه خمینی به مأموریت سری لندن.
محمدحسن املایی در شمار نفرات محمد منتظری بود، ظاهراً در بیروت حقوق خوانده و به زبان انگلیس هم تسلط داشته، مدتی را با چمران و گروه امل لبنان بوده و به گفته پدرش، خمینی وی را به فرزند خواندگی پذیرفته بود، املایی مدتها در منزل خمینی در نجف زندگی میکرده و از نفرات رادیویی بود که خمینی توسط محمود دعایی از حکومت وقت عراق گرفته بود. وی پس از پیروزی انقلاب و بازگشت به ایران، در همان اوایل سال 58 در یک تصادف مشکوک (تعبیری که همسرش بهکار برده) در جاده تهران قم کشته شد و رازهای مربوط به آن مأموریت را با خود به سرای باقی برد. (سایت فرصت آنلاین 5خرداد 94 مصاحبه با همسر محمدحسین املایی)
به هرحال خمینی با کمکهایی که حقیقتاً امداد غیبی بود، از بغداد به پاریس و از آنجا به تهران رفت تا رهبری یکی از بزرگترین حرکتهای اجتماعی تاریخ ایران را سرقت کند.
سفری که خودش بعدها درباره آن گفت: ما از اول هیچ بنا نداشتیم که به پاریس بریم. مسایلی بود که هیچ اراده ما، درش دخالت نداشت، هرچه بود اراده خدا بود!... کارهایی که میشد ما اصلاً در ذهنمون نمیآمد که اینکار باید بشد، ولی میشد!
***
هرچه بود، اراده خدا بود!؟
تلویزیون رژیم در سریالی که بعدها ساخت به نکاتی اشاره کرده که برای جوانان امروز قابل تأمل است. جوانانی که میخواهند بدانند چگونه انقلابی به آن عظمت و با آن خواستههای آزادیخواهانه و مترقی، ناگهان به یک حرکت ارتجاعی و قرونوسطایی دگردیسی یافت.
آنچه میخوانید پیاده شده حرفهای خمینی و مجری تلویزیون رژیم است که در تاریخ 6خرداد سا ل 1386 از تلویزیون خمینی پخش شده (در قسمت ششم سریالی درباره زندگی خمینی)
خمینی: ما از اول هیچ بنا نداشتیم که به پاریس بریم. مسایلی بود که هیچ اراده ما، درش دخالت نداشت، هرچه بود اراده خدا بود!... کارهایی که میشد ما اصلاً در ذهنمون نمیآمد که اینکار باید بشد، ولی میشد! و دیدیم که نتیجه داد!
گوینده تلویزیون رژیم: حالا از فرودگاه شارل دو گل و دیگر فرودگاهها، نوارهای ضبط شده امام بهراحتی وارد ایران میشد!
خمینی درباره آنچه که ژیسکاردستن بنا به خواسته شاه برایش انجام میداد گفت: دولت فرانسه... با ما محبت کردند.
گوینده رژیم در همان سریال زندگینامه خمینی، بیلانی از کارکرد تبلیغاتی خمینی و در حقیقت بیلان تلاشهای رسانههای غربی در جا انداختن وی در رهبری انقلاب به دست داده که قابلتوجه است
گوینده تلویزیون رژیم: 450 مصاحبه و دیدار تلویزیونی با امام در پاریس انجام شد. روزی 5 مصاحبه!
خمینی در یکی دیگر از همان مصاحبههایش در پاریس، نکتهیی هم درباره محبت رسانههای آمریکایی به خودش یادآور شد: گاهی خبرگزاریهای آمریکا میآمدند و به من صحبت میکردیم میگفتند: این در تمام اروپا و در آمریکا و مقداری هم در خارج آمریکا پخش میشَد...
و هنگامی که یکی از خبرنگاران با تعجب از خمینی سؤال کرد چگونه در میان این همه رهبران اپوزیسیون، شما در معرض چنین موقعیت و چنین امکاناتی قرار گرفتید؟ و نقش تبلیغات و عوامل خارجی در رسیدن شما به موقعیت کنونیتان چیست؟ خمینی گفت: ”اینطور نیست که اونچه که مردم را متوجه ما کرده است، امور خارجی باشد نخیر!... من چون از دیگران واردتر بودم، ... از این جهت مردم بیشتر توجه داشتند! “
و به این ترتیب خمینی با سرعتی شگفت از گوشه حجرهاش در نجف به رهبری انقلاب ایران رسانده شد تا زمام امور به دست جوانان و نیروهای انقلابی و پیشتاز نیفتد.
همگان به یاد دارند که حتی وزیر خارجه چین درست در شهریور 57 (یعنی تقریباً یک ماه قبل از پرواز خمینی به پاریس) از تهران دیدار رسمی بهعمل آورده بود و ژانویه قبل هم، کارتر مهمان خانوادگی شاه بود. و از همه مهمتر عراق در همسایگی ایران یا حتی کویت و عربستان و اساساً هیچیک از دیگر همسایگان ایران، کمترین تمایلی به خراب کردن روابطشان با شاه آنهم بخاطر خمینی نداشتند. ولی در همان شرایط، خمینی ناگهان یک شبه و بدون هیچ زمینهسازی اعلام شده قبلی، سر از پاریسی در آورد که بهخاطر پروژه اتمیش (اورودیف) تا دو ”گز “ بالای سرش به شاه بدهکار بود!
***
حقیقتاً تا همین امروز هم دقیقاً مشخص نشده خمینی چگونه؟ با چه مدرک و ویزایی؟ و با کدام مجوز و دعوت نامهیی و بر اساس کدام رایزنی و توافق اعلام شده قبلی توانست سوار هواپیمای عازم پاریس شود؟
چرا که وی یک توریست معمولی یا حتی یک شهروند فراری گمنام هم نبود که فی المثل مانند صدها پناهنده و مهاجر دیگر (که روزانه با مدارک جعلی سوار هواپیما شده، از امکانات مهاجرت قاچاق استفاده نموده و بهمحض ورود به فرودگاه مقصد، با نابود کردن پاسپورت تقلبی خود، درخواست پناهندگی میکنند) عمل کند! ضمن اینکه در همان مقطع هم وی جنجالیترین چهره سیاسی جهان شمرده میشد و هر حرکتش زیر ذرهبین خبرنگارها و سرویسهای مخفی قرار داشت.
گفتن ندارد که فقط اشتیاق عراق به اخراج وی و خلاص شدنش از شر خمینی هم بهرغم قابل فهم بودنش، کافی نیست. چون سوار هواپیمایی شدن که مقصد مشخص دارد، یک بازی یکسویه نیست و به موافقت همزمان فرودگاههای مبدأ و مقصد نیاز دارد و این یک پروتکل شناخته شده در پروازهای بینالمللی است. پروتکلی که تمامی فرودگاههای جهان ملزم به اجرای آن هستند.
به همین علت، تصادفی بودن آن سفر تاریخی! از بنیاد زیر علامت سؤال بوده و به حق، یکی دیگر از رازهای انقلاب 57 و شخص خمینی بهشمار میرود که تاکنون کمتر مورد دقت قرار گرفته و هرگاه که یکی از عناصر یا شخصیتهای دخیل در آن، لب به سخن گشوده، با یک بایکوت خبری جدی و تقریباً فراگیر روبهرو شده!
اهمیت این موضوع به حدّی است که خمینی در پایان وصیتنامة خویش نیز این موضوع را با همان فرهنگ و زبان خاص خودش تذکر داده و گفته:
' از قرار مذکور بعضیها ادعا کردهاند که رفتن من به پاریس به وسیلة آنان بوده،
(منظورش یزدی و بنی صدر و دیگر رفقای گرمابهاش در آن روزگار است) این دروغ است. من پس از برگرداندنم از کویت، با مشورت احمد پاریس را انتخاب نمودم، زیرا در کشورهای اسلامی احتمال راه ندادن بود، آنان تحت نفوذ شاه بودند، ولی پاریس این احتمال نبود“.
شاید مستندترین روایت را بشود از همان فرزند خمینی، یعنی احمد شنید که در خاطراتش (دلیل آفتاب، خاطرات یادگار امام صفحات 72 تا 95) نوشته.
احمد خمینی در این مورد گفته، وقتی حکومت وقت عراق به خمینی ابلاغ کرد یا قوانین مربوط به پناهندگی را رعایت کند (چون نمیخواهد روابطش با شاه دچار مشکل شود) یا عراق را ترک کند، خمینی بلافاصله با گرفتن ویزای قانونی عازم کویت شد و هنگامی که کویت از پذیرش وی بنا به خواسته رژیم شاه خودداری کرد، خمینی سریعاً با هواپیما از بصره به بغداد رفت و از آنجا سوار هواپیمایی به مقصد پاریس شد!
به همین سادگی و بدون اینکه هیچ دعوتنامه یا مدرکی داشته باشد!
***
خمینی در فرانسه بهراحتی پذیرفته شد و به ناگهان تمامی امکانات تبلیغاتی و رسانهیی غرب در اختیارش قرار گرفت، آن چنان که خودش هم دچار شگفتی شد! و بعدها در مصاحبهیی گفت: خمینی: گاهی خبرگزاریهای آمریکا میآمدند و به من صحبت میکردیم میگفتند: این در تمام اروپا و در آمریکا و مقداری هم در خارج آمریکا پخش میشَد... (یعنی هرچه که الآن بگویی، ما در تمامی اروپا و برخی مناطق آمریکا برایت پخش میکنیم!).
***
چگونگی رفتن خمینی به فرانسه
کمی از کتاب خاطرات احمد خمینی را بخوانیم. (خمینی ابتدا تصمیم میگیرد به کویت برود. ویزای ورود به کویت هم میگیرد اما در آستانه ورود به آن کشور، کویتیها پشیمان شده و از ورود وی جلوگیری میکنند، خمینی کمی در منطقه محرمه بین دو کشور معطل شده، سپس به بصره میرود) ادامه ماجرا را احمد این چنین گزارش کرده:
”چهار نفری عازم بصره شدیم، در هتلی نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقایان فردوسی و املایی در اتاق دیگر... . نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیمشان جویا شدم. گفتند سوریه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد. کویت که نگذاشت شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند، عربستان که مرتب فحش میداد. افغانستان و پاکستان که نمیشد. میماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند، ولی بیگدار به آب نمیشد زد. میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند. یعنی امام به هیچوجه محدود نگردند. ... فرانسه را پیشنهاد کردم. زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه میتوانست مثمرثمر باشد و امام میتوانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقی گفتم میخواهیم برویم بغداد. گفتند میتوانید برگردید نجف. گفتم نمیرویم، ساعتی بعد آمدند که مرکز میگوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس. با تعجب رفت. آقای یزدی (همان ابراهیم یزدی معروف) ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شدیم.
... با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقای دکتر حبیبی گفتند چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم... . صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود“
(ظاهراً در این مدت کنکاشی با فرانسویها در جریان بوده و آنها اجازه ورود به هواپیمایی با آن مسافر ناخوانده نمیدادهاند در نتیجه بلند شدن هواپیما هم معطل حل مسأله حضور خمینی در آن هواپیما بوده، اما هیچ نکتهیی در این باب در هیچ سندی پیدا نمیشود که چگونه به یک مشت آدم دردسرساز بدون ویزا، اجازه سوار شدن به هواپیمای عازم پاریس داده میشود و مشکل را عراقیها چگونه با فرانسویها حل میکنند، حالا عراقیها حل میکنند یا خود شاه؟ نکته اینجاست! احمد خمینی این چنین ادامه میدهد: )
”ما پنج نفر در طبقه دوم (هواپیما) بودیم به اضافه سه نفر که آنها را نمیشناختیم. ... مأموران (عراقی) آقای دعایی را خواستند با حالتی متغیر برگشت... به من گفت (عراقیها) گفتند: امام دیگر برنگردد.
(در مسیر احساس کردیم در هواپیما زندانی هستیم) بعد از صحبتهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املایی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی، پهلوی امام بمانیم.
دکتر (یزدی) به یکی از آن سه (مامور) گفت که ما میخواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظهای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو مینشیند کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود!... تصمیمات را اجرا کردیم... جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم. فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس. برای اینکه عمامهها جلب نظر نکند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام، آن دو بزگوار.
همان شب از کاخ الیزه آمدند... و گفتند حق ندارید کوچکترین کاری انجام دهید و امام گفتند: ... من هر کجا بروم حرفم را میزنم“.
و به این ترتیب خمینی بیهیچ آداب و ترتیبی ساکن پاریس شد!
***
خاطرات پاریس به روایت احمد خمینیاحمد خمینی درباره روزگارشان در پاریس گفته:
”امام در فرانسه شبانه روز کار میکردند. روزی نبود مگر اینکه سخنرانیای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیهای... “
وی در ادامه خاطراتش بدون اشاره به یاران و همراهان آن روزگار خودشان، و بدون اشاره به مدیریتی که از طرف شاه اعمال میشد و بدون اشاره به در باغ سبزی که قدرتهای دیگر در آن شرایط نشان میدادند، ولی البته برای تبرئة پیشاپیش پدرش از هر اتهامی که حدس میزده بعداً متوجه او شود، خاطراتش را اینگونه ادامه داده:
”من (یعنی احمد خمینی) در اینجا صریحاً اعلام میکنیم:
امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچکس حتی به اندازه سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت. فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند.
2. ... اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمهای برای امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش میکنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند. در غیراین صورت بعداً ادعایی پذیرفته نیست“.
احمد خمینی در ادامه خاطراتش، علت این همه اصرار و تقلا و قلمفرسایی روی داستان پرواز عجیب پدرش (از بغداد به پاریس بدون هیچگونه ویزا، دعوت یا هماهنگی قبلی) را کمی توضیح میدهد تا سوالی که آن روزها وجود نداشت اما میدانست بعداً مطرح میشود را جلوجلو جواب داده باشد!
”و اما من (احمد) چرا روی این دو نکته تکیه کردم؟ با اینکه از عهده این نوشتار که داستان هجرت امام امت است، خارج میباشد. زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخی انقلابها و انقلاب ما در نتیجه نظام جمهوری اسلامی ما از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف میشود و دیری نمیپاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام به یک حرکت سیاسی و مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل میگردد.
چنان که گفته شد (و چه بیپروا و تقوا گفته شد) که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسی در ذهنش همچنین چیزهایی آن هم نسبت به امام نمیآید و تو چرا عنوان کردی! برادران و خواهران عزیز تا امام هست... باید روشن شود که:
1. هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنی چند از دوستان معمم نجف خبری نداشت.
2. امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچیک از گروههای سیاسی چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست.
فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر میشود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنیم، فردا از بزرگترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت بهشمار خواهد رفت! “
(البته گرگزاده خمینی که این همه برای بیان حقیقت آن پرواز بدون جواز و تذکره پدرش بیتابی میکند در جملات بعدی عمداً یا سهواً برخی منازلی را که همراه خمینی طی کرده از قلم میاندازد و میگوید): پس از دو روز توقف، به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم (به اسم) نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقای عسگری بود. ایشان به ما خیلی محبت کرد.
اصل مطلب را با همه حواشی و روده درازیهای احمد میتوانید در کتاب دلیل آفتاب (خاطرات یادگار امام)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1375، ص 72-95 بخوانید.
طبعا احمد خمینی تنها نکاتی را نوشته که تشخیص داده میشود نوشت! بهعنوان نمونه در همین دو خط آخرمطلبش میبینید نوشته: ”پس از دو روز توقف، به دهات فلان رفتیم“ آن دو روز را نمیگوید کجا بوده و مهمان چه کسی بودهاند؟ یا صاحب خانه نوفل لوشاتویشان چه کسی بوده؟ چرا که بعدها با هرکدامشان ماجرایی داشت!
بگذریم و برگردیم دنبالة ماجرای آن سفر عجیب و غریب را از خاطرات یک منبع دیگر یعنی والری ژیسکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه بخوانیم. دستن در ص۲۵۸ کتاب خاطراتش نوشته:
”دستور اخراج خمینی از فرانسه را بلافاصله (در همان بدو ورودش به پاریس) صادر کردم اما نمایندگان شاه از جانب وی درخواست کردند اجازه اقامت به وی بدهیم“.
ژیسکاردستن بعداً در سفر به تهران و در یک مصاحبه با روزنامه توس شماره 23شهریور 1377 مجدداً این داستان را تکرار کرد و گفت:
”وقتی آیت اله خمینی به فرانسه آمد بهمحض رسیدن به فرودگاه، تقاضای پناهندگی سیاسی کرد... . شاه از من خواست به او روادید بدهیم و مراتب امنیتی و حفاظتی در مورد وی را از سوی دولت فرانسه تأمین کنیم. بلافاصله من سفیر خودم را در ایران به حضور شاه فرستادم و از او خواستم که نظر شاه را بپرسد و به من گزارش دهد. شاه برای من پیغام داد: کوچکترین مشکلی برای آیت اله خمینی به وجود نیاوریم و حتی به سفیر من گفت: اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او (یعنی شاه) هرگز دولت فرانسه را نخواهد بخشید! “
شگفتی بعدی آنجاست که ژیسکاردستن در خاطراتش به زیاده رویهای خمینی در پاریس اشاره کرده و اینکه وی میخواسته خمینی را به علت نقض قوانین پناهندگی از فرانسه اخراج و به یک کشور اسلامی مورد علاقهاش در آفریقا یعنی الجزایر اخراج کند اما باز هم با وساطت شاه، از این کار منصرف شده! از خاطرات ژیسکاردستن بخوانیم:
”من درنیمه ماه نوامبر (اواخر آبان ماه 1357) در کنفرانس مطبوعاتی معمول خود یادآوری کردم که ما دو بار در ماههای اکتبر و نوامبر 1978 به ایشان (یعنی به خمینی) تذکر دادهایم که نمیتوانند از خاک فرانسه پیامهای دعوت به خشونت و انقلاب در کشور دیگری صادر کنند. من به مدیر مقرارت بینالمللی وزارت امور خارجه دستور دادم شخصاً به ”نوفل لوشاتو“ برود و با تشریفات رسمی مجدداً هشدار بدهد که ما نمیتوانیم ادامه چنین وضعی را بپذیریم. مراتب به آیتاله ابلاغ شد و رابط و نماینده ایشان (که البته کسی جز احمد نبوده) مجدداً قول همکاری داد، با وجود این دوشنبه بعد نوارهای کاست جدیدی با صدای خود آیتاله در تهران پخش شد که در آن از مردم دعوت شده بود شاه را به قتل برسانند. گفتم دیگر کافی است! وزیر کشور را به کاخ الیزه احضار کردم و از او خواستم که موضوع را تحقیق کند و اگر اطلاعات داده شده مورد تأیید بود، ترتیب عزیمت آیتاله از خاک فرانسه را بدهد... روز چهارشنبه وزیر کشور برای من تشریح کرد عزیمت آیت اله از فرانسه برای سحرگاه روز جمعه پیشبینی شده. قرار بر این بود که آیت اله به الجزایر فرستاده شود زیرا خود وی هم قبلاً علاقمند بود به این کشور برود. آخرین اقدام احتیاطی ضروری که به نظر میرسید این بود که قبلاً شاه را از این تصمیم خود آگاه کنم... شاه تشکر کرده و تصریح نموده بود که اخراج آیتاله خمینی تصمیمی مربوط به فرانسه است و ایران هیچگونه مسؤلیتی در این امر برعهده نمیگیرد اما اگر بعد از اجرای این تصمیم از وی در این باره سؤال شود خواهد گفت: با این عمل موافق نبوده است! من از پاسخ شاه مبهوت شدم... . وزیر کشور را پای تلفن (خواستم و به او گفتم)... کل این عملیات را لغو کنید! وزیر کشور میگوید: اما همه چیز برای فردا صبح آماده شده است. من میگویم: میدانم، لغوش کنید! “
***
اما پاریس! در پاریس بهرغم اینکه در همان بدو ورود، بنا به گفته شخص خمینی، دولت فرانسه به وی تذکر داد که فعالیت سیاسی بهویژه صدور فرمان قتل این و آن ممنوع است! اما وی روزانه بهطور متوسط 5 مصاحبه انجام میداد و رسانههای غربی حرفهایش را به تمامی جهان مخابره میکردند!
داستان آن دو روز گم شده ورود به پاریس را که احمد نگفت، از کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج 2 نوشته غلامرضا نجاتی بخوانیم.
”پیش از ظهر روز 15مهر آیتالله خمینی و همراهان (حجت الاسلام سید احمد خمینی، دکتر ابراهیم یزدی و آقایان فردوسیپور و املائی) با هواپیمای عراقی، عازم فرانسه میشوند... . در فرودگاه پاریس، دکتر حبیبی، دکتر غضنفر پور، دکتر بنی صدر و احمد سلامتیان و آیتاللهی از آیتالله استقبال میکنند، آیتالله خمینی مایل نیستند مهمان کسی باشند ولی اقامت در هتل هم مناسب تشخیص داده نمیشود و به منزل دکتر غضنفرپور میروند. پس از چند روز، دکتر عسگری (از دوستان دکتر سامی) منزل سه اتاقهای در نوفل لوشاتو، حومه پاریس، اجاره میکند و در آنجا اقامت میکنند. (مصاحبه نجاتی با دکتر ابراهیم یزدی، تهران، خرداد 1370) “
***
تاریخ نگاری آخوندیدو خط هم از عماریون بشنویم و ببینیم همین وقایعی را که پیش چشم ملت اتفاق افتاده و میلیونها نفر شهودش هنوز هم زندهاند، چگونه نوشته:
سایت عماریون 17اسفند 1393: ”فرانسه بهعنوان کشور آزاد، به ایشان (خمینی) ویزای موقت داد و قصد این بود که اولاً از عراق خارج شود تا به ایران نزدیک نباشد“ بعد هم درباره روز عزیمت خمینی به ایران، داستانی سر هم بندی کرده که در قوطی هیچ عطاری نمیتوان پیدا کرد، با هم بخوانیم:
”البته طرح تروری که هیچگاه مطرح نشد، تدوین شد. (منظورش طرح ترور خمینی در نوفل لوشاتوست) امام ساعتی جهت عزیمت به فرودگاه اعلام کردند و خودرویی جهت انتقال ایشان قبل از پرواز به اقامتگاهشان در نوفل لوشاتو آمد. اما امام دو ساعت زودتر امر به تخلیهی مکان اقامت کردند و با خودروی دیگری به فرودگاه رفتند و آن خودرو در همان محل و در ساعت مقرر برای سوار شدن امام منفجر شد. البته بعد به اسم منافقین کل آن خانه را منفجر کردند که دیگر اثری در تاریخ باقی نماند. حتی تابلوی نوفل لوشاتو را چند صد متر جا به جا کردند تا آن خانه به خارج از نوفل لوشاتو بیافتد و این سند تاریخی مخدوش گرد“
سایت عماریون یک نکته هم درباره کارکرد رادیو بی.بی.سی در آن روزها نوشته که کم جالب نیست! از جمله آنجا که نوشته:
”بیبیسی نیز در اختیار امام (ره) و انقلابیون ایران نبود. بلکه فقط برخی از اخبار را پخش میکرد تا بتواند در راستای سیاستهای انگلیسی، رسانهی انقلاب مردم ایران قرار گیرد و جهت دادن به اذهان عمومی را مدیریت کند، که نتوانست“ !
***
فرستاده ویژه خمینی به لندن
تقریبا 37سال پس از ”آن روزهای پاریس“ همسر شیخ محمد حسین املایی (از نزدیکان خمینی در بغداد و در سفر پاریس) در مصاحبهیی که با سایت فرصت آنلاین در 5خرداد 94 داشته به مأموریت همسرش از طرف خمینی به لندن اشاره کرد و گفت در همان ایام اقامت خمینی در پاریس املایی را برای ماموریتی به لندن فرستاد. املایی همسرش را هم در آن مأموریت با خودش برده بود. سفری و ماموریتی که هیچ اطلاعاتی درباره هدف آن در دست نیست و روشن نیست کسی که به مراتب ”پسرخواندگی خمینی“ رسیده بود برای ملاقات با چه کسی یا چه نهادی به لندن فرستاده شد؟ اما همگان دریافتند که دیگر برای شنیدن پیامهای خمینی نیازی به جستجو نیست، آخرین و جدیدترین پیامهای خمینی را هر شب ساعت یک ربع به هشت میشد از رادیو بی.بی.سی بهراحتی شنید. اینطوری هم در وقت صرفهجویی میشد هم تضاد چگونگی پخش نوارهای امام حل شده بود ضمن اینکه دیگر با فرانسویها هم مشکل ارسال تلفنی پیامهای خمینی از پاریس به تهران برطرف شده بود!
همگان به یاد دارند بی.بی.سی در پاییز و زمستان 57 چگونه به بلندگوی تقریباً اختصاصی خمینی تبدیل شد. شاید از همینروست که خمینی تا روز مرگ، از ارادتش به بی.بی.سی کم نشد، مجید جوادی نسب عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بقیهالله و متخصص مراقبتهای ویژه و عضو تیم پزشکی خمینی در مصاحبهیی که 13خرداد 91 توسط خبر آنلاین منتشر شده گفته: ایشان (خمینی) هرگز به رادیو عراق گوش نمیکردند اما رادیو بی.بی.سی را همیشه سر ساعت و مرتب گوش میکردند. حسن نوه خمینی هم بدون اسم بردن از بی.بی.سی ، این مطلب را در اول آبان93 در کلاس درسش در قم یادآوری کرده. یکی از کارکنان دفتر خمینی به اسم ایوبی در خاطراتش به نام ”در پرتو خورشید “ صفحه 288 نوشته: «در دفتر حضرت امام کار میکردم، ایشان در ایوان منزلشان نماز میخواندند، در ایام تابستان، وقت اخبار رادیو BBC یک ربع به هشت بود که دقیقاَ بین نماز مغرب و عشا واقع میشد. خودم دیدم که حضرت امام همین که نماز مغربشان تمام شد، برای گوش کردن رادیو BBC رفتند و زمانی که اخبار مربوط به مسائل ایران و مسائل دنیا تمام شد رادیو را بستند و نماز عشا را شروع کردند،
رفسنجانی هم در خاطراتش به علاقه خمینی به یک رادیوی بیگانه بدون اسم بردن از آن اشاره کرده.
عاقبت مأمور ویژه خمینی
برگردیم به پاریس و مأموریت شیخ محمد حسین املایی فرستاده ویژه خمینی به مأموریت سری لندن.
محمدحسن املایی در شمار نفرات محمد منتظری بود، ظاهراً در بیروت حقوق خوانده و به زبان انگلیس هم تسلط داشته، مدتی را با چمران و گروه امل لبنان بوده و به گفته پدرش، خمینی وی را به فرزند خواندگی پذیرفته بود، املایی مدتها در منزل خمینی در نجف زندگی میکرده و از نفرات رادیویی بود که خمینی توسط محمود دعایی از حکومت وقت عراق گرفته بود. وی پس از پیروزی انقلاب و بازگشت به ایران، در همان اوایل سال 58 در یک تصادف مشکوک (تعبیری که همسرش بهکار برده) در جاده تهران قم کشته شد و رازهای مربوط به آن مأموریت را با خود به سرای باقی برد. (سایت فرصت آنلاین 5خرداد 94 مصاحبه با همسر محمدحسین املایی)
به هرحال خمینی با کمکهایی که حقیقتاً امداد غیبی بود، از بغداد به پاریس و از آنجا به تهران رفت تا رهبری یکی از بزرگترین حرکتهای اجتماعی تاریخ ایران را سرقت کند.
سفری که خودش بعدها درباره آن گفت: ما از اول هیچ بنا نداشتیم که به پاریس بریم. مسایلی بود که هیچ اراده ما، درش دخالت نداشت، هرچه بود اراده خدا بود!... کارهایی که میشد ما اصلاً در ذهنمون نمیآمد که اینکار باید بشد، ولی میشد!
***
هرچه بود، اراده خدا بود!؟
تلویزیون رژیم در سریالی که بعدها ساخت به نکاتی اشاره کرده که برای جوانان امروز قابل تأمل است. جوانانی که میخواهند بدانند چگونه انقلابی به آن عظمت و با آن خواستههای آزادیخواهانه و مترقی، ناگهان به یک حرکت ارتجاعی و قرونوسطایی دگردیسی یافت.
آنچه میخوانید پیاده شده حرفهای خمینی و مجری تلویزیون رژیم است که در تاریخ 6خرداد سا ل 1386 از تلویزیون خمینی پخش شده (در قسمت ششم سریالی درباره زندگی خمینی)
خمینی: ما از اول هیچ بنا نداشتیم که به پاریس بریم. مسایلی بود که هیچ اراده ما، درش دخالت نداشت، هرچه بود اراده خدا بود!... کارهایی که میشد ما اصلاً در ذهنمون نمیآمد که اینکار باید بشد، ولی میشد! و دیدیم که نتیجه داد!
گوینده تلویزیون رژیم: حالا از فرودگاه شارل دو گل و دیگر فرودگاهها، نوارهای ضبط شده امام بهراحتی وارد ایران میشد!
خمینی درباره آنچه که ژیسکاردستن بنا به خواسته شاه برایش انجام میداد گفت: دولت فرانسه... با ما محبت کردند.
گوینده رژیم در همان سریال زندگینامه خمینی، بیلانی از کارکرد تبلیغاتی خمینی و در حقیقت بیلان تلاشهای رسانههای غربی در جا انداختن وی در رهبری انقلاب به دست داده که قابلتوجه است
گوینده تلویزیون رژیم: 450 مصاحبه و دیدار تلویزیونی با امام در پاریس انجام شد. روزی 5 مصاحبه!
خمینی در یکی دیگر از همان مصاحبههایش در پاریس، نکتهیی هم درباره محبت رسانههای آمریکایی به خودش یادآور شد: گاهی خبرگزاریهای آمریکا میآمدند و به من صحبت میکردیم میگفتند: این در تمام اروپا و در آمریکا و مقداری هم در خارج آمریکا پخش میشَد...
و هنگامی که یکی از خبرنگاران با تعجب از خمینی سؤال کرد چگونه در میان این همه رهبران اپوزیسیون، شما در معرض چنین موقعیت و چنین امکاناتی قرار گرفتید؟ و نقش تبلیغات و عوامل خارجی در رسیدن شما به موقعیت کنونیتان چیست؟ خمینی گفت: ”اینطور نیست که اونچه که مردم را متوجه ما کرده است، امور خارجی باشد نخیر!... من چون از دیگران واردتر بودم، ... از این جهت مردم بیشتر توجه داشتند! “
و به این ترتیب خمینی با سرعتی شگفت از گوشه حجرهاش در نجف به رهبری انقلاب ایران رسانده شد تا زمام امور به دست جوانان و نیروهای انقلابی و پیشتاز نیفتد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر