لينك به منبع:
گزارشی از تلویزیون سی.ان.ان:
در بحبوحه تهاجم دولت سوریه یک دختر بچه که در شرق حلب زندگی میکند توجه جهان را به خود جلب کرده است. بنای 7ساله به کمک مادرش فاطمه در مورد زندگی در شهر تحت محاصره حلب توئیت میکند. ... با حمله رژیم حساب توئیت بنا را از کار انداختند. اما او اکنون به توئیتر بازگشته ولی هنوز مخفیانه زندگی میکند، روز یکشنبه بنا و خانوادهاش با خبرنگار سی.ان.ان با اسکایپ صحبت کردند:
بنا العبد: دوستان من، سلام حالتان چطورست، ما در حلب هستیم.
خبرنگار سی.ان.ان: ماه گذشته این توئیت ترس آور بیرون آمد:
بنا: امشب ما خانهای نداریم، خانهمان بمباران شده است و من در آوار گیر افتادهام من کشتهها را دیدم و تقریباً مرده بودم“.
با تصویری از بنا که مملو از خاک بود. خانواده آنها مدتی ناپدید شد و به ندرت توئیت میکرد، روز یکشنبه بنا و مادرش از جایی مخفی در شرق حلب با سی.ان.ان تماس گرفتند:
فاطمه مادر بنا: من میترسم اگر با همه مردم فرار کنم یکی از بچههایم را از دست بدهم. من به دخترم بنا کمک کردم که صدای او به بسیاری از مردم برسد.
بنا: برادرم، نور، بهخاطر بمباران صحبت نمیکند. ما نمیفهمیم او چه میگوید و ما از توپباران خیلی میترسیم. وقتی خانه ما توپباران میشد ما خیلی میترسیدیم و از گرد و غبار خفه میشدیم و نزدیک بود بمیریم.
من کودکی هستم که میخواهم چیزی بگویم، لطفاً به من گوش کنید، من کودکی هستم که میخواست بازی کند چرا نمیگذارید؟ دوستان ما دعا میکنند، قلبهای کوچک التماس میکنند. به ما فرصت بدهید، به ما فرصت بدهید!
تصویری از کودکان سوری
کودکان حلب از جامعه جهانی کمک میخواهند تا در زیر آوار بمبارانها دفن نشوند یا به دست شبهنظامیان خامنهای کشته نشوند.
گزارشی از تلویزیون سی.ان.ان:
در بحبوحه تهاجم دولت سوریه یک دختر بچه که در شرق حلب زندگی میکند توجه جهان را به خود جلب کرده است. بنای 7ساله به کمک مادرش فاطمه در مورد زندگی در شهر تحت محاصره حلب توئیت میکند. ... با حمله رژیم حساب توئیت بنا را از کار انداختند. اما او اکنون به توئیتر بازگشته ولی هنوز مخفیانه زندگی میکند، روز یکشنبه بنا و خانوادهاش با خبرنگار سی.ان.ان با اسکایپ صحبت کردند:
بنا العبد: دوستان من، سلام حالتان چطورست، ما در حلب هستیم.
خبرنگار سی.ان.ان: ماه گذشته این توئیت ترس آور بیرون آمد:
بنا: امشب ما خانهای نداریم، خانهمان بمباران شده است و من در آوار گیر افتادهام من کشتهها را دیدم و تقریباً مرده بودم“.
با تصویری از بنا که مملو از خاک بود. خانواده آنها مدتی ناپدید شد و به ندرت توئیت میکرد، روز یکشنبه بنا و مادرش از جایی مخفی در شرق حلب با سی.ان.ان تماس گرفتند:
فاطمه مادر بنا: من میترسم اگر با همه مردم فرار کنم یکی از بچههایم را از دست بدهم. من به دخترم بنا کمک کردم که صدای او به بسیاری از مردم برسد.
بنا: برادرم، نور، بهخاطر بمباران صحبت نمیکند. ما نمیفهمیم او چه میگوید و ما از توپباران خیلی میترسیم. وقتی خانه ما توپباران میشد ما خیلی میترسیدیم و از گرد و غبار خفه میشدیم و نزدیک بود بمیریم.
من کودکی هستم که میخواهم چیزی بگویم، لطفاً به من گوش کنید، من کودکی هستم که میخواست بازی کند چرا نمیگذارید؟ دوستان ما دعا میکنند، قلبهای کوچک التماس میکنند. به ما فرصت بدهید، به ما فرصت بدهید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر