جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

مرگ «پدر اصلاحات»

لينك به منبع:
عبدالکریم موسوی اردبیلی قاضی‌القضات خمینی

عبدالکریم موسوی اردبیلی قاضی‌القضات خمینی


عبدالکریم موسوی اردبیلی قاضی‌القضات خمینی در 91 سالگی مرد و بخشی از اسرار قتل‌عام 67 را با خود به گور برد.

موسوی اردبیلی که تا پیش از انقلاب ضدسلطنتی تمامی عمر خود را در حوزه و پیشنمازی مساجد گذرانده بود. ناگهان در جریان انقلاب 57 به عضویت شورای انقلاب ملت مبارزی در آمد که هزاران رزمنده انقلابی در میدان مبارزه با دیکتاتوری شاه شهید و اسیر داده بود.

حداکثر فعالیت اجتماعی وی قبل از انقلاب منحصر بود به معرکه‌گیری در مجله مکتب اسلام به مدیریت همین ناصر مکارم شیرازی. مجله‌ای که با نظر مثبت رژیم شاه و برای کنترل افکار و حرکت‌های مذهبی چاپ می‌شد! تنها سند مبارزاتی؟! دیگر او، به نوشتن کتابی در رد بهاییت خلاصه می‌شود که در سالهای دهه 40 در همان اردبیل نوشت و منتشر کرد.

او از سال 58 تا 60 دادستان کل کشور واز سال 60 تا 68 هم رئیس دیوان عالی کشور بود.

وی در جریان قتل‌عام 67 قاضی‌القضات خمینی بود و در فایل صوتی آقای منتظری، به نقش او در قتل‌عام زندانیان سیاسی اشاره شده. آخوندی دو دوزه باز و مزور که در جواب منتظری (قایم مقام وقت خمینی و مخالف قتل‌عام) خود را مخالف نشان می‌دهد و فردای همان‌روز در نماز جمعه تهران خواستار قتل بدون محاکمه زندانیان اسیر می‌شود!

بخشی از حرفهای آن‌روز او از این قرار است:
اردبیلی در خطبه‌های نماز جمعه ١٤ مرداد ٦٧ تهران گفت: «مردم علیه اینها آن‌چنان آتشی هستند، قوه قضایی در فشار بسیار سخت افکار عمومی است که چرا اینها را محاکمه می‌کنید؟ اینها که محاکمه ندارند، حکمش معلوم، موضوعش هم معلوم است و جزایش نیز معلوم است. قوه قضایی در فشار است که اینها چرا محاکمه می‌شوند، قوه قضایی در فشار است که چرا تمام اینها اعدام نمی‌شوند و یک دسته‌شان زندانی می‌شوند؟. مردم می‌گویند باید از دم اعدام بشوند... عفو و بیرون کردن [زندانیان] مربوط به قوه قضاییه نیست، این قوه کارش تا جایی است که حکم تمام می‌شود. بقیه مربوط به جاهای دیگر است... عفو ربطی به قوه قضاییه ندارد نباید اینها عفو بشوند».

او که رؤیای مرجعیت و رهبری در سر داشت، پس از خمینی و به قدرت رسیدن خامنه‌ای، برای خود دفتر و دستکی در قم فراهم کرد، چیزی به اسم دانشگاه مفید برای خودش درست کرد و رساله عملیه به زبان فارسی و عربی برای خودش تنظیم کرد و دستگاهی برای جواب به سوالهای فقهی مقلدان راه انداخت، اما اساساً زندگی‌اش از وجوهات دولتی و برگشت سرمایه‌گذاریهایش در پروژه‌های انتفاعی مفید تأمین می‌شد.

اردبیلی آخوندی بود که ثبات عقیده چندانی در همان دستگاه آخوندی هم نداشت، وی که دوران طلبگی خود را نزد افرادی گذرانده بود که اساساً با نظریة ”من در آوردی ولایت‌فقیه خمینی“ مخالف بودند، و خود او نیز در تمامی دوران حیاتش تا قبل از آمدن خمینی به ایران به همان سنت استادانش وفادار بود، اما با آمدن خمینی به ایران و باز شدن در و دروازه‌های قدرت به رویش، عنان اختیار از کف داد و به خیل مؤمنان به اصل ولایت مطلقه فقیه خمینی پیوست و برای اثبات ایمانش از ریختن خون مخالفان این نظریة ارتجاعی و ضداسلامی هرگز کوتاهی نکرد.

کتابی در سال 1364 درباره وقایع سال‌های 58 تا 60 به‌ویژه درباره میتینگ پر تنش و معروف ١٤ اسفند 59 زیر نظر این آخوند جنایتکار تنظیم شد به نام ”غائلة 14اسفند“. کتابی که یکی از مهمترین اسناد جنایت سازمانیافته چماقداری در نظام خمینی محسوب می‌شود!

اردبیلی در این کتاب، ماهیت حکومتی و سازمان کار دولتی تمامی حرکت‌های فاشیستی و باندهای سیاه چماقداری سالهای 58 تا سی خرداد 60 را با لو دادن ناشیانه سازمان کار بخشی از آنان در کمیته میدان خراسان و مسجد لرزاده در جریان همان میتینگ 14اسفند 59 دانشگاه تهران لو داد! و آن چماقداریها را اسباب افتخار اسلام و حزب‌اللهی‌ها و نظام دانست. کاری که خمینی با دجالیت خاص خود، به خوبی حواسش بود مسؤلیتش را نپذیرد و آنها را حرکت‌های خودجوش مردمی و به جوش آمدن خون مردم مسلمان و مسلمانان غیور و امت حزب‌الله جا بزند! اما حماقت اردبیلی همه رشته‌های امام دجالش را، در آن کتاب پنبه کرد. خواندن آن کتاب به‌ویژه صفحات 492 به بعد به جوانان توصیه می‌شود تا دریابند خمینی برای سرکوب مخالفان سیاسی‌اش چگونه دروغ می‌گفت؟! چگونه جنایت می‌کرد؟! (بخشی از آن مطلب زیر همین نوشته آمده است).

موسوی اردبیلی، یکبار در مصاحبه‌یی به شکست رژیم در جذب جوانان اذعان کرد و گفت: «ما نتوانسته‌ایم جوانان را جذب کنیم». در آن مصاحبه موسوی اردبیلی نمونه‌هایی از فشارهای ارتجاعی رژیم بر روی جوانان، از جمله نماز اجباری را یادآور شد و در توجیه عقب‌نشینی رژیم در این زمینه گفت: «آن‌که به اجبار نماز می‌خواند در اصل نماز نمی‌خواند». وی کشیدن پرده میان دانشجویان دختر و پسر در کلاسهای درس دانشگاه و نیز چادر اجباری برای دانشجویان دختر را نیز در زمره مواردی یاد کرد که رژیم نتوانسته در به اجرا درآوردن آنها موفق شود. (نشریه حکومتی امید جوان دیماه 76)

-------------------------------------
پیوست:
یادداشت، بخشی از کتاب غائلة 14اسفند 59
نام کامل کتاب:
غائلة 14اسفندِ 1359، ظهور و سقوط ضدانقلاب
با مقدمه عبدالکریم ِ موسویِ اردبیلی.
صفحه 492: آنانی که پس از 14اسفند به دفاع از نهادهای انقلابی برخاسته و حضور آنان را در دانشگاه کتمان می‌کردند، بی‌راهه‌ای غیرمعقول انتخاب کرده بودند... .

اگر 14اسفند بدون حضور نهادهای انقلابی و پرخاش آنان،

و اگر بدونِ نعره‌های حزب‌الله سرانجام می‌یافت.
اگر 25خردادِ 60، بدونِ یورشِ فداییانِ انقلاب! سپری می‌شد.

و اگر اگر...
مسلما اکنون در این اوج از گذرگاهِ انقلاب، گام بر نمی‌داشتیم.

و چند خط بالاتر:
از روی گزارش یک پاسدار که در جریان همان غائلة 14اسفند؟! حاضر و مشغول چاقو کشی و... بوده، می‌نویسد:
صفحه 492: بعدازظهر، پاسبخشِ ستادِ یک، وابسته به منطقه 10 آمد گفت:
هر کسی که می‌خواهد برود دانشگاه، بیاید برود!...
رفتیم به اداره مرکزی، میدان خراسان.
پاسداران با لباس‌شخصی آماده بودند.
از طرف ”ج و “ فرمانده نظامی، گفته شد:
همه، کارتها و سلاح های خود را تحویل دهید که اگر جریانی پیش آمد شناخته نشویم!... اولین گروهی که پا به میدان گذاشتند، تعدادِ قریب به 300 نفر حزب‌اللهی، به سردستگیِ حاجی ”ع ع “ بودند!...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر