جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ شهریور ۳, چهارشنبه

مصطفي پاكاري: قتل‌عام در زندان وکیل‌آباد مشهد چگونه افشا شد؟

لينك به منبع:

قتل عام مجاهدین،‌اعدام مجاهدین،‌نوار منتظری
من مدت ۷ سال در زندان وکیل‌آباد مشهد زنداني بودم. البته من خودم به علت این‌که در اوایل تيرماه ۱۳۶۷ از زندان آزاد شدم در جريان آن نبودم؛ اما ازآنجاکه با خانواده‌ها در تماس و رفت‌وآمد بودم، و از طرف ديگر پسردایی‌ام به نام احمد زلفي در زندان بود، اطلاع به دست آوردم كه بچه‌ها را ممنوع ملاقات کرده‌اند.
اول مرداد هنگامی‌که خانواده‌ها براي ملاقات رفته بودند ديدند كه بچه‌ها ممنوع ملاقات هستند. مسئولين زندان هم به آن‌ها جواب درستي نمی‌دادند. خانواده‌ها نگران بودند كه چه اتفاقي افتاده است و چرا ملاقات قطع‌شده است؟ تا این‌که خانواده‌ها از طريق مأمورین شهرداري و زندانيان عادي متوجه می‌شوند كه بچه‌ها را از اطلاعات سپاه در خيابان كوه سنگي و هم‌چنین اطلاعات ديگر سپاه در ميدان ملک‌آباد يعني ساواك قديم برده‌اند.
آن زمان حاكم شرع دادگاه رژيم در مشهد آخوند حسيني، آخوند يحيي زاده و آخوند حسين مظاهري بودند. دادستان مقتدائي برادر آخوند محمد مقتدائي معروف بود. بازپرس دادگاه ارجمندي و رئيس زندان جلالي و داديار زندان آخوند حسين ولي پور بودند. اولين بار كه موسوي اردبيلي به زندان مشهد آمد همه را در حياط زندان مشهد جمع كردند و گفتند فكر نكنيد كه شمارا آزاد می‌کنیم نه همه شمارا اعدام خواهيم كرد.
در جريان قتل‌عام اولين گروه را كه اعدام کردند حدود ۹۰ نفر بودند. بعد از اعدام آن‌ها را به بهشت رضا برده تا در آنجا خاك كنند. وقتي كارمند بهشت رضا ليست اعدام‌ها را نگاه می‌کند اسم محمدرضا و علي سعيدي را در ليست اعدامی‌ها می‌بیند. پدر این‌ها كارمند شهرداري بوده، كارمند بهشت رضا زنگ می‌زند و جريان را به پدر علي می‌گوید. پدر وقتي خبر را كه می‌شنود ناراحت شده و نمی‌تواند كار را ادامه داده و به خانه می‌رود. جريان را به همسرش می‌گوید. مادر بچه‌ها شروع به گريه كردن كرده و همسایه‌ها متوجه می‌شوند. خانواده جلال اسد پوركه همسايه آن‌ها بوده به بهشت رضا رفته و لیست را نگاه می‌کند و اسم جلال را هم در ليست می‌بیند. برادر جلال ناراحت می‌شود به شيشه روي ميز فشار می‌آورد و باعث شكستن شيشه می‌شود كه مسئول بهشت رضا به كميته طرق زنگ‌زده و برادر و پدر جلال را دستگير می‌کنند. وقتي سپاه متوجه می‌شود كه خانواده‌ها از خبر اعدام بچه‌هايشان اطلاع پیداکرده‌اند شبانه آن‌ها را خاك می‌کنند. از آن شب به بعد اعدام‌ها شروع می‌شود و خانواده‌ها متوجه می‌شوند كه چرا بچه‌هايشان ممنوع ملاقات شده‌اند.
يكي از بچه‌ها كه بعد از قتل‌عام‌ها از زندان آزادشده بود می‌گفت یک‌شب شهيد محمد خلخالي را صدا می‌زنند و با چشم‌بند به بيرون از سلول می‌برند. در حين رفتن سر محمد به جسمي می‌خورد. بازجو چشم محمد را باز می‌کند و می‌گوید دوستان مجاهدت را نگاه كن! وقتي محمد نگاه می‌کند می‌بیند كه در پاركينگ موتوري اطلاعات تعداد زيادي از بچه‌ها را دار زده‌اند. بازجو می‌گوید كه برو فكرهايت را بكن و چشم‌بندش را می‌زند و او را به سلول برمی‌گرداند. وقتي محمد برگشت خيلي به‌هم‌ریخته بود و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد از او سؤال كردم چرا ناراحتي؟ چه شده؟ به تو چه گفته‌اند؟ چه خبرداری؟ اما هيچ حرفي نزد. یک‌مرتبه بغضش تركيد و شروع كرد به گريه كردن. علت را سؤال كردم گفت همه را اعدام كردند و جريان را برايم تعريف كرد و فرداي آن روز خود او و چند نفر ديگر را صدا كردند و براي اعدام بردند.

ياد برخي از شهيدان قتل‌عام شده:
خيلي از بچه‌ها زنداني آن‌ها تمام‌شده بود و باید آزاد می‌شدند ولي آن‌ها را آزاد نمی‌کردند. مثل علي سعيدي، حميد شهپرطويي، حميد احمدي، محسن سياح طويي، مجتبی براتي، شهرام مرجوعي، اسماعيل و ابراهيم خليلي و تعداد زياد ديگري كه اسامي آن‌ها را يادم نمی‌آید.
شهيد صادق ...(متأسفانه نام فاميل او را فراموش کرده‌ام) وقتي دستگيرش كردند دانش‌آموز بود. در دادگاه آخوند حاكم شرع به او ۱۵ سال زندان می‌دهد. آخوند جنايتكار به او می‌گوید اگر سلاح داشتي چكار می‌کردی؟ صادق می‌گوید اگر سلاح داشتم يك خشاب توي سینه‌ات خالي می‌کردم. بعد از ۵ سال يكي از اقوام صادق كه آخوند بود برايش سند می‌گذارد كه به او مرخصي بدهند. او به مرخصي می‌رود ولي ديگر به زندان بر‌نمی‌گردد. بعد از چند ماه در كرج توسط خودفروختگانی كه قبلاً در زندان مشهد او را ديده و می‌شناختند در كرج شناسايي دستگير می‌شود. او را به اوين منتقل می‌کنند. به‌قدری شکنجه‌شده بود كه هيچ جاي بدنش سالم نبود. به مشهد منتقل می‌شود. دوباره سپاه او را شكنجه كرد. آن‌قدر او را زده بودند كه پشت او گوشت آورده بود. صادق در قتل‌عام سال ۶۷ بعد از ۷ سال اعدام شد.
مجاهد شهيد شهرام مرجوعي يكي ديگر از شهيدان قتل‌عام بود. او بچه اردبيل بود ولي پدرش در تربت‌جام كارمند بود. او دانش‌آموز بود و در سال ۶۰ در تربت‌جام دستگير می‌شود. به زندان مشهد منتقل می‌شود. شهرام ۵ سال حكم داشت. زندانی‌اش را تمام كرده بود ولي آزادش نمی‌کردند. يادم می‌آید سال ۶۳ مادرش بيمار و بینایی‌اش را ازدست‌داده بود. به او مرخصي نمی‌دادند كه برود مادرش را ببيند. مادرش در بيمارستان فوت كرد. شهرام بارها به شكنجه گرانش گفته بود براي آزادي خلق بايد بهاي آن را داد حتي پدر و مادر را. هر وقت در هواخوري باهم قدم می‌زدیم برايم سرودهای انقلابي به زبان تركي می‌خواند. هميشه می‌خندید ساعت‌ها ورزش می‌کرد. با همه با خوش‌رویی برخورد می‌کرد. شهرام را ۲ سال اضافه بر حكمش در زندان نگه داشتند و در سال ۶۷ اعدامش كردند.
شهيد احمد زلفي پسردایی‌ام بود. او سال ۶۱، در فاز نظامي، به تهران منتقل شد. در تهران دستگير و در اوين زير سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌گیرد. بعد از بازجویی‌های فراوان و به علت این‌که نمی‌توانند برايش پرونده درست كنند به او ۱۵ سال زنداني می‌دهند. مادر و پدرش هرماه از مشهد به تهران می‌رفتند تا شايد به آن‌ها ملاقات بدهند بعد از ۲ سال او را به مشهد منتقل كردند. احمد در سال ۶۷ در قتل‌عام اعدام شد و به شهداي مجاهدين پيوست.
مجاهد شهيد ابوالفضل صفوي بايگي به او در زندان بچه‌ها دائي می‌گفتند كارمند آستان قدس بود. دائي سال ۶۰ دستگير می‌شود و از روز اول به زير شكنجه می‌رود آن‌قدر او را زده بودند كه خون ادرار كرد خواهرش شهره صفوي دانش‌آموز بود كه او سال ۶۰ دستگير می‌کنند و بعد از شكنجه فراوان او را تيرباران می‌کنند. وقتی‌که خانواده‌اش می‌روند كه شهره را تحويل بگيرند پشت او به‌اندازه ۲۰ سانت شكاف پیداکرده بود. خواهر بزرگش را دستگير می‌کنند و خانه‌اش را مصادره می‌کنند پسر خواهرش را دستگير و زنداني می‌کنند مادرش از غم فرزندانش فوت می‌کند با تمام اين مسائل باز دائي در زندان از روحيه بالا و سرزنده‌ای برخوردار بود با همه با خوش‌رویی برخورد می‌کرد او ورزشكار بود قبل از انقلاب عضو تيم فوتبال مشهد بود ورزشكاران قديمي خوب او را می‌شناسند اما دايي در زندان همان‌طور كه گفتم از روحيه بالايي برخوردار بود و تيم فوتبال و واليبال و بسكتبال تشكيل می‌داد و بچه‌ها را به ورزش تشويق می‌کرد و هیچ‌وقت در برابر رژيم کوتاه نيامد دايي سال ۶۴ از زندان آزاد می‌شود وقتي از زندان آزاد می‌شود به مبارزه‌اش ادامه می‌دهد و از هیچ‌چیزی كوتاهي نمی‌کند او دوباره در سال ۶۵ دستگير می‌شود و دوباره شکنجه‌ها شروع می‌شود و در آبان سال ۶۷ در قتل‌عام‌ها به شهداي مجاهد خلق می‌پیوندد
اسامي برخي شهداي قتل‌عام شده در مشهد:
شهرام مرجوعي 24 ساله –اصغر كشميري 25 ساله – مجتبي براتي 22 ساله/محمدرضا سعيدي ساله 23/علي سعيدي 19 ساله –محمد احمدي 20 ساله –حسين حیدری 21 ساله –جلال اسد پور 30 ساله –جعفر بهرمند 26 ساله – اصغر موقر از قوچان 28 ساله –ابراهيم جليلي 32 ساله – اسماعيل خليلي 30 ساله از سبزوار - احمد زلفي 27 ساله –محمد بی‌همتا 30 ساله –مصطفي خالقي 40 ساله –محمد خلخالي 25 ساله- رضا خواجه‌نوری 28 ساله از يزد– حميد رياضي 33 ساله از درگز – يعقوب سليماني 26 ساله از در كز –محسن سياح هراتي 21 ساله –محمد حمامي 30 ساله از قوچان– رسول براري 30 ساله–حميد شهير طوسي 21 ساله –حاجي مير مصطفايي 50 ساله از زنجان –شمس براري 45 ساله از زنجان –صادق قرايي – اصغر صاحب الزمان-علي احمدي –حسين معصومي–محمود خلقي- حميد احمدي –جليل ضابطي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر