لينك به منبع:
مزار شماری از شهیدان قتل عام 67 در خاوران
مسعود
رجوی: «اصلا بحث این نیست که خمینی چند نفر را اعدام کرده، بحث این است که
باید دید چه کسانی را باقی گذاشته است؟ مگر جنایتکاری خمینی حد و مرز
میشناسد!؟ نه، اصلاً این طور نیست. با ددمنشی کامل، با رذالت و هرزگی
غیرقابل تصور، بیمحابا خون میریزد. هیچ قاعده و قانون، هیچ نظم و نظام و
هیچ حساب و کتابی را هم نمیفهمد. اگر کسی این را باور نکند اصلاً خمینی و
رژیم خمینی و مزدوران و دژخیمان خمینی را نشناخته است».(23آذر67)
مرداد ماه سال67 در تاریخ زندان و زندانی در رژیم خمینی از یاد نارفتنی است. از نخستین روزهای این ماه خمینی به یکی از فجیعترین جنایات ضدبشری خود یعنی قتلعام زندانیان سیاسی دست زد. زمینههای این کشتار بیرحمانه که یک توطئه سیاه برای یک نسلکشی آشکار بود و به دستور خمینی انجام گرفت، از سالها قبل فراهم شده بود. از روزهای نخستین مرداد ماه یک قتلعام سراسری از زندانیان سیاسی به راه افتاد و تا چند ماه بعد ادامه یافت. هدف اصلی این کشتار از بین بردن زندانیان مجاهدی بود که طی سالیان با مقاومت قهرمانانه خود و تحمل سرفرازانه تمامی سختیها و شکنجههای قرونوسطایی دژخیمان برگی زرین از مقاومت و فدا در تاریخ انقلاب نوین میهنمان را رقم زده بودند. در این ایام سیاه هیأتهای مرگ خمینی مرکب از سرسپردهترین عناصر وزارت اطلاعات، دادستانی رژیم و مسئولان زندانها با تمهیدات و تدابیر شدید امنیتی، اجرای طرحی را که از سالها پیش در نظر داشتند و از چند ماه قبل از مرداد67 تدارکش را دیده و مقدماتش را آماده کرده بودند، بهطور متمرکز آغاز کردند. آنان در بهاصطلاح محاکمهیی که چند دقیقه بیشتر به درازا نمیکشید حکم بدار آویختن مجاهدین اسیر را صادر میکردند.
کمیسیون مرگ: مجاهد یا منافق؟
بنابه شهادت شاهدانی که توانستهاند بهنحوی از معرکه جان سالم به در برند هیأت مرگ تنها یک معیار داشت. مجاهدین اسیر هویت سازمانی و تشکیلاتی خود را چه بر زبان میآورند. «مجاهد» یا آن گونه که آنان میخواستند «منافق». اولین سؤال، تعیینکننده سرنوشت زندانی این بود. اما حتی کسانی که خود را مجاهد نمینامیدند تأمین جانی نمییافتند و سؤالات بعدی عاقبت آنها را در یک نقطه متوقف میکرد. اینجا بود که حکم بهدار آویختن آنان با قساوتی مافوق تصور که با هیچیک از موازین شناخته شده رفتار با اسیران و زندانیان قابل تطبیق نیست صادر میشد. تهران، و زندانهایی همچون اوین و گوهردشت البته مرکز این کشتار بودند. اما هیچ زندان و شهر و روستایی در امان نماند. هیأت مرگ به تکتک آنها سر زد و تکلیف مجاهدین اسیر را یکسره روشن کرد. هنوز هم ابعاد و اسرار این قتلعام هولناک در کم و کیف واقعیاش ناشناخته است. هنوز هزاران خانواده از سرنوشت فرزندانشان بیخبرند. هنوز رژیم آخوندها هیچ اطلاعی از سرنوشت هزاران زندانی سیاسی که نام و مشخصاتشان در زندانها و دادگاههایش ثبت شده بود و محکومیتهای مشخصی داشتند، به خانوادههایشان نداده است. این کشتار فجیع و بیسابقه با حکم کتبی، دستورهای روزانه و نظارت مستقیم شخص خمینی صورت میگرفت. در سراسر هفتههایی که این قتلعام جریان داشت، تمام پاسداران و مسئولان زندان در آمادهباش کامل بهسر میبردند، تمام مرخصیها را لغو کرده بودند و جز یک خط تلفن که در اختیار «کمیسیون مرگ» قرار داشت، هیچ امکان ارتباطی دیگری وجود نداشت. به کارکنان اداری و نگهبانان و پاسداران دستور میدادند تا در حلقآویز زندانیان شرکت کنند و بر سر و سینه شهیدان حلقآویزشده مشت بکوبند؛ تا هرکس چنان در این قساوتها شریک و آلوده باشد که اسرارشان را برملا نکند. تنها معدودی از زندانیان که شاهد مستقیم صحنه این اعدامها بودهاند، جان بهدر بردهاند. برخی از شاهدان در اثر روبهروشدن با آن صحنههای فجیع تعادل روانی خود را از دست داده بودند و تا ماهها بعد قدرت سخنگفتن درباره آن را نداشتهاند. تعداد انگشتشماری از این شاهدان توانستند از جهنم آخوندها خارج شوند و در مقابل مراجع بینالمللی شهادت بدهند. کثرت اعدامها چنان بود که از جمله هنگام حمل و نقل شهیدان به گورهای جمعی در حوالی علیآباد قم پیکر یکی از زنان مجاهد از وانتی که مملو از پیکرهای شهیدان بود بر زمین افتاد. پاسداران شماری از شاهدان را دستگیر و تهدید کرده بودند تا موضوع را در جایی نقل نکنند.
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال1378، کتاب ارزشمندی با نام قتلعام زندانیان سیاسی شامل اسناد و گزارشهای مستند درباره هولناکترین جنایت رژیم خمینی به چاپ رساند. این کتاب بر اساس اطلاعات و تحقیقات انجامشده در داخل کشور و استفاده از گزارشهای زندانیان ازبندرسته تنظیم شده و شامل سه بخش است. بخش نخست اسامی و مشخصات 3210 زندانی مجاهد قتلعام شده را به انضمام 201عکس آنان در برمیگیرد. گردآوری این لیست طی سالیان اخیر صورت گرفته است. کاری دشوار و پرخطر که ضرورت رعایت مسائل امنیتی بازگویی آنرا نامقدور میکند. همین اندازه اشاره کنیم که شماری از اسیران مجاهد و سایر هواداران مجاهدین که در کار جمعآوری و تکمیل این اسامی و عکسها و گزارشها در داخل کشور شرکت داشتند، در این مسیر جان باختهاند.
شیوههای کشتار
شایان یادآوری است که هنوز هم رژیم از انبوه قربانیان انفجار مهیب آبانماه67 در زندان اوین ، هیچ نشانهیی به جایی نداده است. گزارشهای متعدد حاکی از قتلعام تعداد بسیار زیادی مجاهد در این انفجار است. آمار واقعی شهیدانی که در اثر این نحوه اعدام جان باختهاند، نامشخص است. از انبوه شهیدانی که در ملأعام حلقآویز شدند، جز نام اندکی از آنها بهدست نیامده است. گزارشهای متعددی که از حلقآویز کردن دستههای7 تا 20نفری مجاهدین از کرمانشاه و هرسین و ایلام و دزفول و گرمسار و ساوه و ورامین و کرج تا تبریز و مشهد و بندرعباس و… رسیده، نشان میدهد که در زمستان سال67 بسیاری از زندانیان سیاسی را نیز با عنوان محکومان دادگاه مواد مخدر در ملأعام بهدار آویختهاند. از شهیدان این لیست، 35درصد در تهران و بهطور عمده در زندان اوین بهشهادت رسیدهاند. 14درصد در زندان گوهردشت و 46درصد دیگر در شهرستانهای سراسر کشور و محل شهادت 5درصد آنها نیز نامشخص است.
زندانیان ازبندرسته، شواهدی ارائه میکنند که نشان میدهد در زندان گوهردشت تا 25شهریور67، حداکثر 300تن باقی مانده بودند که به اوین منتقل شدند. گزارشهای موثقی از انتقال 860جسد، از اوین به بهشتزهرا، تنها در روزهای 22 تا 26مرداد67 در دست است. همچنین در 3بند زندان زنان اوین، 80درصد خواهران مجاهد را تا شهریور67 بدار آویخته یا تیرباران کردهاند. این لیست همچنین نشان میدهد که بیش از 40درصد شهیدان این لیست در فاصله کمتر از سه هفته در مرداد ماه67 اعدام شدهاند. در این لیست از آمار شهیدان آبان67، فقط نام 334تن ذکر شده است. حال آنکه گزارشهای موثقی در دست است که نشان میدهد در این ماه، تنها در چند شهر از جمله، طی یک نوبت در زندان ارومیه 400تن، طی یک نوبت در زندان رشت بیش از250تن، و طی یک نوبت در زندان مشهد 84تن اعدام شدهاند. از شهیدانی که نامشان در این لیست آمده است، رژیم آخوندها تنها از اعدام 354تن در رسانههایش خبر داده است.
شهیدان قتلعام از 13 تا 60ساله
در میان این شهیدان، نوجوانان 13 تا 15ساله نیز دیده میشوند. نمونههایی که از یکسو گواه وحشیگری آخوندهاست که حتی نوجوانان 13ساله را هم به زندان میاندازند و بدار میکشند و از سوی دیگر گواه بیداری، آگاهی و اراده استوار نسلی است که به هر قیمت در برابر این رژیم ایستاده است. از میان آنهایی که سنشان مشخص شده، 25درصد اسامی جوانان زیر 25سال را در برمیگیرد و 58درصد تا 30سال سن داشتهاند. در میان آنان، جوانان بسیاری همچون سعید دانیالی، احمدعلی وهابزاده، مسعود دارابی از 13سالگی در زندان بودهاند. البته 29درصد اسامی این لیست سنشان مشخص نیست. 20تن از این شهیدان 50 تا 65ساله بودهاند، که از جمله شامل 2مادر، یکی 60ساله از جهرم به نام سادات حسینی که در شیراز اعدام شده، و دیگری مادر شکری که پس از شهادت فرزندانش علیه رژیم دست به افشاگری زد و دستگیر شد. او را در حالیکه بر اثر شکنجه به مرز فلج شدن رسیده بود، در قائمشهر تیرباران کردند. دو تن از پدران سالخورده و دریادل از گیلان و مازندران، یکی کشاورز 60ساله، پدر حسینپور در آستانه اشرفیه که شیدای «مسعود» بود و محمد ابراهیم رجبی 58ساله، در گرگان که دخترش پروانه رجبی را در سال60تیرباران کردند و از سال62 در زندان بود. امیرهوشنگ هادیخانلو از ارومیه در 64سالگی و پدری بهنام مهدی فتاحی مغازهدار اهل اسلامآباد که به حمایت از فرزندان مجاهدش برخاسته بود؛ از آن جملهاند. در میان این قهرمانان بسیاری چهرههای مبارزاتی و مردمی میدرخشند که تنها به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم: شماری از زندانیان سیاسی رژیم شاه همچون اشرف احمدی، محمد گلپایگانی، غلامعلی رهبری، علی تاب، مهدی جلالیان و پرویز ذوالفقاری وجود دارند. شاهدان عینی گفتهاند، در حالی که رژیم مدعی بوده است پرویز از زندان فرار کرده و خودش، خودش را دار زده در سراسر بدن او جای سوزاندن با اتو دیده میشد و شکمش را نیز بهصورت فجیعی دریده بودند.
تنوع شغلی و پراکندگی جغرافیایی
در میان این شهیدان، تنی چند از کاندیداهای انتخاباتی سال58 از جمله، زهره عینالیقین از اصفهان، فاطمه زارعی از شیراز و شهباز شهبازی، پیرو راستین مصدق و کاندیدای انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در سال58 از رودسر و نخستین معاون استانداری گیلان در چند ماه اول پس از انقلاب که از سالها پیش از انقلاب به مبارزه با دیکتاتوری شاه پیوسته بود؛ بهچشم میخورد. او در 60سالگی بههمراه فرزند مجاهدش علی شهبازی در مردادماه سال67 بهشهادت رسید، فرزند دیگرش نیز در سال60تیرباران شده بود.
در میان پرسنل نظامی هوادار مجاهدین، باید از دلاورانی همچون سرهنگ میرفخرایی، سرگرد خلیل مینایی، سرگرد مقصودی و تکاور نیروی دریایی مرتضی میرمحمدی نام برد. همچنین شایسته است از محمد میرزامحمدی درجهدار پیشین شهربانی یاد کنیم که در سال53 از شهربانی استعفا نمود، در انقلاب بهمن57 فعالانه شرکت کرد، و در دوران خمینی نیز با تأمین سلاح و مهمات به یاری مجاهدین برخاست. غلامرضا میرزامحمدی پسر این پدر پاکباز، از فرماندهان واحدهای عملیاتی مجاهدین، در سال61 طی درگیری بهشهادت رسید. با آنکه اطلاعات و مشخصات مربوط به شغل بخش اعظم این شهیدان کامل نیست، اما در میان آنان از همه اقشار مردم و صاحبان حرف و مشاغل گوناگون دیده میشوند. بخش عمده این شهیدان را دانشجویان، دانشآموزان و جوانان انقلابی تشکیل میدهند که تمام هستی خود را وقف مبارزه برای آزادی کرده و مجاهدت و مبارزه برای نجات خلق و میهنشان را برگزیده بودند. بسیاری از آنان قبل از اسارت در مدارس و دانشگاهها تحصیل میکردهاند. یکی دیگر از نکاتی که از بررسی این لیست مشخص میشود تنوع شغلی شهیدان است. در میان شهیدان قتلعامسیاه سال67، از کارگر گرفته تا کشاورز و پیشهور، صاحبان مشاغل آزاد، کارمندان کشوری و لشکری، پزشکان و کادر درمانی، افسران و پرسنل نظامی، کارشناسان فنی و اداری، صاحبان حرف و صنایع و معلمان و دبیران و استادان دانشگاه دیده میشود که خود نشاندهنده طیف گسترده اجتماعی حامیان مقاومت عادلانه میهنمان میباشد. از جمله دکتر حمیدهسیاحی و دکترمعصومه (شورانگیز) کریمیان که به همراه خواهرش مهری در زندان اوین بهشهادت رسید و دو پزشک از متخصصان ارزنده میهن به نامهای دکتر طبیبینژاد، 55ساله و دکتر فیروز صارمی، 60ساله، متخصص بیماریهای سرطانی که آنها را در تبریز، در ملأعام بهدار آویختند. شماری از هنرمندان و قهرمانان آزاده ورزشی ایران، از جمله ابوالقاسم محمدیارژنگی استاد موسیقی و آواز ایرانی، فروزان عبدی، عضو تیم ملی والیبال زنان ایران، مهشید (حسین) رزاقی قهرمان تیم ملی فوتبال امید ایران و جواد نصیری عضو تیم ملی شمشیربازی و دو ورزشکار محبوب و صاحبنام دیگر یکی قاسم علی بستاکی از اراک و عباس خورشیدوش از همدان در زمره این شهیدانند.
در میان آنهایی که در این لیست تحصیلاتشان مشخص شده، 15درصدشان دارای مدارک تحصیلی دانشگاهی هستند. از نظر پراکندگی جغرافیایی نیز در سراسر ایران هیچ روستا و شهر و استانی نیست که از چندتن تا چند صدتن در این حماسه پایداری میهنی در برابر ارتجاع خونآشام شهیدی تقدیم نکرده باشد. شهرهای بزرگی همچون تبریز و ارومیه و رشت و لاهیجان و انزلی و آستانه و صومعهسرا و رودسر گیلان تا ساری و بابل و قائمشهر در مازندران و کرج و مشهد و سبزوار و سمنان و شاهرود و اصفهان و کاشان و کرمانشاه و همدان و زنجان و ایلام و مسجدسلیمان و اندیمشک و اهواز و آبادان و شیراز هر یک شهیدان بسیاری تقدیم کردهاند. شهیدان مناطقی چون فهلیاننورآباد ممسنی در جنوب ایران و هفشجان و سیسخت یاسوج در مرکز ایران و کوچصفهان در گیلان و گرگرجلفا در شمالغربی و روستاهای توابع بندرگز و ترکمنصحرا در شمالشرقی و پاوه و نقده و اشترینان در غرب ایران و زادگان روستاهای اطراف زابل و زاهدان و بندرعباس و بوشهر و بهبهان را در بر میگیرند.
خانوادههایی که چندین عضو خود را نثار آزادی کردند
در خیل شهیدان قتل عام شده با بسیاری نامهای مشابه مواجه خواهید شد که اعضای یک خانواده بودهاند و تمام فرزندانشان را در این قتلعام فدا کردهاند اما اسامی کوچک شهیدان مشخص نیست. خانوادههای حاجیاصفهانیجهرمی در شیراز، اردشیری در کازرون و قدیری در تبریز از آن جملهاند. جای آن است که در یادواره این حماسه پرشکوه پایداری و شرف از خانوادههایی یاد کنیم که بعضی تا 10شهید و بعضی دیگر از 3 تا 5شهید و شماری دیگر آخرین فرزند خود را نثار آزادی و سرفرازی خانواده بزرگ ایران کردهاند: خانواده قهرمان شجاعی از شهرکرد، که در این لیست نامهای نسرین و مراد و قربان شجاعی را ملاحظه میکنید، تا کنون 12شهید تقدیم کرده است. از خانواده احمدی اهل آبادان، فریبا و فرحناز و محمد، روز 13مرداد در اصفهان و منصور احمدی در شهریور67 در شیراز اعدام شدند. از خانواده خسروآبادی در سبزوار، 3شهید به نامهای منصور و مسعود و طیبه در مرداد ماه سال67تیرباران شدند. مجاهد شهید طیبه خسروآبادی دخترعموی این شهیدان است. در مرداد ماه67، عصمت، فاطمه و حسین ادبآواز در همین جریان قتلعام در زندان شیراز به استقبال جوخه اعدام رفتند و به خواهر قهرمانشان، شهید مقدس گوهر ادبآواز پیوستند. خواهر مجاهد اقدس همتی هفتمین شهید خانواده همتی از سمنان است که بههمراه همسرش مجاهد شهید حسین مؤکدی در آبانماه67 در اوین تیرباران شد. پیش از آنها، در سال61، عباس همتی (فرمانده بابک) را در ملأعام تیرباران کرده بودند، فرزند دیگر خانواده، نعمتالله، را در سال63 بدار آویخته بودند. مریمالسادات حسینی همسر عباس در حالیکه باردار بود، در مهرماه61، حین درگیری مسلحانه با پاسداران در اراک بهشهادت رسید. زهرا همتی از شهیدان عملیات بزرگ چلچراغ است و پدر خانواده حاجرضا همتی حین درگیری لفظی با پاسداران در مقابل زندان سکته کرد و به فرزندان مجاهدش پیوست. با شهادت دکتر منصور حریری و محسن حریری، خانواده حریری از رشت، 5شهید به انقلاب مردم ایران تقدیم کردند. در خانواده دیگری به نام حریری از زنجان، جعفر حریری از شهیدان آذرماه67، ششمین شهید این خانواده است. احمد غلامی ششمین شهید خانواده غلامی از قائمشهر، حسین داوودی، ششمین شهید خانواده داوودی از بابل و علیاکبر ابراهیمپور ششمین شهید خانواده ابراهیمپور از گرگان هستند. ابوالفضل و مینا هاشمیان از قزوین در قتلعام سال67 به برادرانشان، غلامحسین و مجتبی و حبیب پیوستند که در سالهای 60 تا 63 بهشهادت رسیده بودند.
طهمورث رحیمنژاد، استاد دانشگاه، هفتمین شهید و تنها بازمانده خانواده قهرمان رحیمنژاد در گرگان بود. پیش از او تهمینه، ترانه، فریدون، عزیزالله و همسرش فریبا آجیلی در سالهای 60 تا 63 بهشهادت رسیدند. تهمینهرحیمنژاد و همسرش طهمیرصادقی، از قهرمانان عاشورای 19بهمن60، بودند که در رکاب سردار خیابانی و اشرف شهیدان بهشهادت رسیدند. با حسین و مصطفی میرزایی از همدان، شمار قهرمانان شهید این خانواده به 7تن رسید. فرهنگ فدایینیا، چهارمین شهید خانواده از اهواز، ناهید تحصیلی، چهارمین شهید خانواده از تهران، غلامرضابزرگانفرد، چهارمین شهید خانواده از تهران، فخری آزموده لکامی، چهارمین شهید خانواده از رشت و… بسیار خانوادههای دیگر، هر یک جلوهیی از رود خروشان خون شهیدان و سرمایههای آزادی و پیروزی انقلاب نوین مردم ایرانند.
باید اقرار کرد که تصویر ارائه شده بسیار ناقص است. چرا که بهدلیل قتلعام گسترده در زندانهای مختلف و شیوههای عملکرد دژخیمان و نقل و انتقالهای گسترده اطلاعات رسیده محدود است. بهخصوص اطلاعات رسیده از وضعیت و کم و کیف کشتارها در شهرستانها بسیار ناقص است. زیرا در بسیاری از شهرستانها چنان کشتاری انجام شده که حتی یک مجاهد نیز جان به در نبرده است. بهعنوان مثال یک گزارش از مشهد حکایت از 159 اعدام در یک شب میکند. مطابق گزارشهای دیگر دژخیمان خمینی تنها در شب عید غدیر آن سال، 350نفر را بدار آویختهاند. یکی از جلادان زندان وکیلآباد در یک تماس تلفنی به مرکز گزارش داده است: «موجودی مشهد تمام شد». وضعیت در شهرستانهای دیگر نیز به همین قرار بوده است. در گزارشی از شیراز آمده است: «وقتی خبر کشتارها به مردم و خانوادههای اسیران رسید به زندان مراجعه کردیم. جلادان گفتند: «آیا انتظار دارید به شما نقل و نبات بدهیم؟ ما در یک روز، یک جا 860نفر را کشتیم. شما هم اگر مجلس ختم بگیرید خانهتان را با بلدوزر صاف میکنیم». گزارشهای رسیده از اصفهان نیز حاکی از اعدامهای بسیار است. در یک گزارش دیگر صحبت از 2هزار اعدام کردهاند. در گیلان نیز مردم به یکدیگر خبر میدادهاند که 3هزار نفر اعدام شدهاند. این شایعات خود مبین گستردگی و وسعت اعدامهاست. گزارشهای دیگری از سایر شهرستانها در دست است که نشان میدهد: در شاهرود در یک گور جمعی اجساد 65نفر پیدا شده است، در گچساران در یک نوبت 30نفر را اعدام کردهاند، در سنقر 15نفر، در خرمآباد (در آبانماه) 150نفر، در قائمشهر (در آبانماه) 70نفر، در ابهر و خرمدره 14نفر، در کازرون در یک نوبت 11نفر و در یک نوبت دیگر 25نفر، در اراک 23نفر و در همدان 37نفر اعدام شدهاند. با وجود این گزارشهای به دست آمده همگی حاکی از مقاومت قهرمانانه زندانیان است.
از جمله در یک گزارش از دزفول آمده است: «حسین اکسیر معلم روستای سیاه منصور دزفول از مجاهدینی بود که در مقاومت در زندان یونسکو شهره خاص و عام بود. دژخیمان به او میگویند اگر از گذشتهات اظهار ندامت کنی عفو خواهی شد و او با دلاوری پاسخ میدهد: «اگر دستم باز شود بزرگترین عفو را من به شما خواهم داد و همگیتان را به جهنم خواهم فرستاد». بار دیگر دژخیمی به او میگوید: «اگر توبه کنی مورد بخشش واقع خواهی شد» و حسین قهرمان که سرشار از عشق به مردمش بود پاسخ میدهد: «گناهان من وقتی بخشیده میشود که یک سلاح به من بدهید تا مزدورانی را که دانشآموزان معصوم را بر روی میدانهای مین میفرستند اعدام کنم».
در گزارشی که درباره مظاهر حاجی محمدی از زندان بابل موجود میباشد، آمده است: «او را در حالی به دادگاه بردند که بر اثر شدت شکنجهها حالت طبیعی خود را از دست داده بود و بهصورت یک بیمار روانی در زندان بهسر میبرد. مظاهر شبها آن چنان سرش را به دیوار سلول میکوبید که تمام دیوار از خون سرش رنگین شده بود. او در تمام مدت بیماری خود فریاد میزد: «خمینی، خمینی است. هیچکس نمیتواند جای او را بگیرد». او را با همین حال به دادگاه میبرند و از او میخواهند که توبه کند. اما او با دلیری و استواری بیمانندی میگفت: «من مدتهاست که منتظر شهادت هستم». و با این حرف شهادتی پرافتخار را برای خود میپذیرد. حبیب، برادر مظاهر، نیز از جمله تیربارانشدگان است».
مرداد ماه سال67 در تاریخ زندان و زندانی در رژیم خمینی از یاد نارفتنی است. از نخستین روزهای این ماه خمینی به یکی از فجیعترین جنایات ضدبشری خود یعنی قتلعام زندانیان سیاسی دست زد. زمینههای این کشتار بیرحمانه که یک توطئه سیاه برای یک نسلکشی آشکار بود و به دستور خمینی انجام گرفت، از سالها قبل فراهم شده بود. از روزهای نخستین مرداد ماه یک قتلعام سراسری از زندانیان سیاسی به راه افتاد و تا چند ماه بعد ادامه یافت. هدف اصلی این کشتار از بین بردن زندانیان مجاهدی بود که طی سالیان با مقاومت قهرمانانه خود و تحمل سرفرازانه تمامی سختیها و شکنجههای قرونوسطایی دژخیمان برگی زرین از مقاومت و فدا در تاریخ انقلاب نوین میهنمان را رقم زده بودند. در این ایام سیاه هیأتهای مرگ خمینی مرکب از سرسپردهترین عناصر وزارت اطلاعات، دادستانی رژیم و مسئولان زندانها با تمهیدات و تدابیر شدید امنیتی، اجرای طرحی را که از سالها پیش در نظر داشتند و از چند ماه قبل از مرداد67 تدارکش را دیده و مقدماتش را آماده کرده بودند، بهطور متمرکز آغاز کردند. آنان در بهاصطلاح محاکمهیی که چند دقیقه بیشتر به درازا نمیکشید حکم بدار آویختن مجاهدین اسیر را صادر میکردند.
کمیسیون مرگ: مجاهد یا منافق؟
بنابه شهادت شاهدانی که توانستهاند بهنحوی از معرکه جان سالم به در برند هیأت مرگ تنها یک معیار داشت. مجاهدین اسیر هویت سازمانی و تشکیلاتی خود را چه بر زبان میآورند. «مجاهد» یا آن گونه که آنان میخواستند «منافق». اولین سؤال، تعیینکننده سرنوشت زندانی این بود. اما حتی کسانی که خود را مجاهد نمینامیدند تأمین جانی نمییافتند و سؤالات بعدی عاقبت آنها را در یک نقطه متوقف میکرد. اینجا بود که حکم بهدار آویختن آنان با قساوتی مافوق تصور که با هیچیک از موازین شناخته شده رفتار با اسیران و زندانیان قابل تطبیق نیست صادر میشد. تهران، و زندانهایی همچون اوین و گوهردشت البته مرکز این کشتار بودند. اما هیچ زندان و شهر و روستایی در امان نماند. هیأت مرگ به تکتک آنها سر زد و تکلیف مجاهدین اسیر را یکسره روشن کرد. هنوز هم ابعاد و اسرار این قتلعام هولناک در کم و کیف واقعیاش ناشناخته است. هنوز هزاران خانواده از سرنوشت فرزندانشان بیخبرند. هنوز رژیم آخوندها هیچ اطلاعی از سرنوشت هزاران زندانی سیاسی که نام و مشخصاتشان در زندانها و دادگاههایش ثبت شده بود و محکومیتهای مشخصی داشتند، به خانوادههایشان نداده است. این کشتار فجیع و بیسابقه با حکم کتبی، دستورهای روزانه و نظارت مستقیم شخص خمینی صورت میگرفت. در سراسر هفتههایی که این قتلعام جریان داشت، تمام پاسداران و مسئولان زندان در آمادهباش کامل بهسر میبردند، تمام مرخصیها را لغو کرده بودند و جز یک خط تلفن که در اختیار «کمیسیون مرگ» قرار داشت، هیچ امکان ارتباطی دیگری وجود نداشت. به کارکنان اداری و نگهبانان و پاسداران دستور میدادند تا در حلقآویز زندانیان شرکت کنند و بر سر و سینه شهیدان حلقآویزشده مشت بکوبند؛ تا هرکس چنان در این قساوتها شریک و آلوده باشد که اسرارشان را برملا نکند. تنها معدودی از زندانیان که شاهد مستقیم صحنه این اعدامها بودهاند، جان بهدر بردهاند. برخی از شاهدان در اثر روبهروشدن با آن صحنههای فجیع تعادل روانی خود را از دست داده بودند و تا ماهها بعد قدرت سخنگفتن درباره آن را نداشتهاند. تعداد انگشتشماری از این شاهدان توانستند از جهنم آخوندها خارج شوند و در مقابل مراجع بینالمللی شهادت بدهند. کثرت اعدامها چنان بود که از جمله هنگام حمل و نقل شهیدان به گورهای جمعی در حوالی علیآباد قم پیکر یکی از زنان مجاهد از وانتی که مملو از پیکرهای شهیدان بود بر زمین افتاد. پاسداران شماری از شاهدان را دستگیر و تهدید کرده بودند تا موضوع را در جایی نقل نکنند.
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال1378، کتاب ارزشمندی با نام قتلعام زندانیان سیاسی شامل اسناد و گزارشهای مستند درباره هولناکترین جنایت رژیم خمینی به چاپ رساند. این کتاب بر اساس اطلاعات و تحقیقات انجامشده در داخل کشور و استفاده از گزارشهای زندانیان ازبندرسته تنظیم شده و شامل سه بخش است. بخش نخست اسامی و مشخصات 3210 زندانی مجاهد قتلعام شده را به انضمام 201عکس آنان در برمیگیرد. گردآوری این لیست طی سالیان اخیر صورت گرفته است. کاری دشوار و پرخطر که ضرورت رعایت مسائل امنیتی بازگویی آنرا نامقدور میکند. همین اندازه اشاره کنیم که شماری از اسیران مجاهد و سایر هواداران مجاهدین که در کار جمعآوری و تکمیل این اسامی و عکسها و گزارشها در داخل کشور شرکت داشتند، در این مسیر جان باختهاند.
شیوههای کشتار
شایان یادآوری است که هنوز هم رژیم از انبوه قربانیان انفجار مهیب آبانماه67 در زندان اوین ، هیچ نشانهیی به جایی نداده است. گزارشهای متعدد حاکی از قتلعام تعداد بسیار زیادی مجاهد در این انفجار است. آمار واقعی شهیدانی که در اثر این نحوه اعدام جان باختهاند، نامشخص است. از انبوه شهیدانی که در ملأعام حلقآویز شدند، جز نام اندکی از آنها بهدست نیامده است. گزارشهای متعددی که از حلقآویز کردن دستههای7 تا 20نفری مجاهدین از کرمانشاه و هرسین و ایلام و دزفول و گرمسار و ساوه و ورامین و کرج تا تبریز و مشهد و بندرعباس و… رسیده، نشان میدهد که در زمستان سال67 بسیاری از زندانیان سیاسی را نیز با عنوان محکومان دادگاه مواد مخدر در ملأعام بهدار آویختهاند. از شهیدان این لیست، 35درصد در تهران و بهطور عمده در زندان اوین بهشهادت رسیدهاند. 14درصد در زندان گوهردشت و 46درصد دیگر در شهرستانهای سراسر کشور و محل شهادت 5درصد آنها نیز نامشخص است.
زندانیان ازبندرسته، شواهدی ارائه میکنند که نشان میدهد در زندان گوهردشت تا 25شهریور67، حداکثر 300تن باقی مانده بودند که به اوین منتقل شدند. گزارشهای موثقی از انتقال 860جسد، از اوین به بهشتزهرا، تنها در روزهای 22 تا 26مرداد67 در دست است. همچنین در 3بند زندان زنان اوین، 80درصد خواهران مجاهد را تا شهریور67 بدار آویخته یا تیرباران کردهاند. این لیست همچنین نشان میدهد که بیش از 40درصد شهیدان این لیست در فاصله کمتر از سه هفته در مرداد ماه67 اعدام شدهاند. در این لیست از آمار شهیدان آبان67، فقط نام 334تن ذکر شده است. حال آنکه گزارشهای موثقی در دست است که نشان میدهد در این ماه، تنها در چند شهر از جمله، طی یک نوبت در زندان ارومیه 400تن، طی یک نوبت در زندان رشت بیش از250تن، و طی یک نوبت در زندان مشهد 84تن اعدام شدهاند. از شهیدانی که نامشان در این لیست آمده است، رژیم آخوندها تنها از اعدام 354تن در رسانههایش خبر داده است.
شهیدان قتلعام از 13 تا 60ساله
در میان این شهیدان، نوجوانان 13 تا 15ساله نیز دیده میشوند. نمونههایی که از یکسو گواه وحشیگری آخوندهاست که حتی نوجوانان 13ساله را هم به زندان میاندازند و بدار میکشند و از سوی دیگر گواه بیداری، آگاهی و اراده استوار نسلی است که به هر قیمت در برابر این رژیم ایستاده است. از میان آنهایی که سنشان مشخص شده، 25درصد اسامی جوانان زیر 25سال را در برمیگیرد و 58درصد تا 30سال سن داشتهاند. در میان آنان، جوانان بسیاری همچون سعید دانیالی، احمدعلی وهابزاده، مسعود دارابی از 13سالگی در زندان بودهاند. البته 29درصد اسامی این لیست سنشان مشخص نیست. 20تن از این شهیدان 50 تا 65ساله بودهاند، که از جمله شامل 2مادر، یکی 60ساله از جهرم به نام سادات حسینی که در شیراز اعدام شده، و دیگری مادر شکری که پس از شهادت فرزندانش علیه رژیم دست به افشاگری زد و دستگیر شد. او را در حالیکه بر اثر شکنجه به مرز فلج شدن رسیده بود، در قائمشهر تیرباران کردند. دو تن از پدران سالخورده و دریادل از گیلان و مازندران، یکی کشاورز 60ساله، پدر حسینپور در آستانه اشرفیه که شیدای «مسعود» بود و محمد ابراهیم رجبی 58ساله، در گرگان که دخترش پروانه رجبی را در سال60تیرباران کردند و از سال62 در زندان بود. امیرهوشنگ هادیخانلو از ارومیه در 64سالگی و پدری بهنام مهدی فتاحی مغازهدار اهل اسلامآباد که به حمایت از فرزندان مجاهدش برخاسته بود؛ از آن جملهاند. در میان این قهرمانان بسیاری چهرههای مبارزاتی و مردمی میدرخشند که تنها به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم: شماری از زندانیان سیاسی رژیم شاه همچون اشرف احمدی، محمد گلپایگانی، غلامعلی رهبری، علی تاب، مهدی جلالیان و پرویز ذوالفقاری وجود دارند. شاهدان عینی گفتهاند، در حالی که رژیم مدعی بوده است پرویز از زندان فرار کرده و خودش، خودش را دار زده در سراسر بدن او جای سوزاندن با اتو دیده میشد و شکمش را نیز بهصورت فجیعی دریده بودند.
تنوع شغلی و پراکندگی جغرافیایی
در میان این شهیدان، تنی چند از کاندیداهای انتخاباتی سال58 از جمله، زهره عینالیقین از اصفهان، فاطمه زارعی از شیراز و شهباز شهبازی، پیرو راستین مصدق و کاندیدای انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در سال58 از رودسر و نخستین معاون استانداری گیلان در چند ماه اول پس از انقلاب که از سالها پیش از انقلاب به مبارزه با دیکتاتوری شاه پیوسته بود؛ بهچشم میخورد. او در 60سالگی بههمراه فرزند مجاهدش علی شهبازی در مردادماه سال67 بهشهادت رسید، فرزند دیگرش نیز در سال60تیرباران شده بود.
در میان پرسنل نظامی هوادار مجاهدین، باید از دلاورانی همچون سرهنگ میرفخرایی، سرگرد خلیل مینایی، سرگرد مقصودی و تکاور نیروی دریایی مرتضی میرمحمدی نام برد. همچنین شایسته است از محمد میرزامحمدی درجهدار پیشین شهربانی یاد کنیم که در سال53 از شهربانی استعفا نمود، در انقلاب بهمن57 فعالانه شرکت کرد، و در دوران خمینی نیز با تأمین سلاح و مهمات به یاری مجاهدین برخاست. غلامرضا میرزامحمدی پسر این پدر پاکباز، از فرماندهان واحدهای عملیاتی مجاهدین، در سال61 طی درگیری بهشهادت رسید. با آنکه اطلاعات و مشخصات مربوط به شغل بخش اعظم این شهیدان کامل نیست، اما در میان آنان از همه اقشار مردم و صاحبان حرف و مشاغل گوناگون دیده میشوند. بخش عمده این شهیدان را دانشجویان، دانشآموزان و جوانان انقلابی تشکیل میدهند که تمام هستی خود را وقف مبارزه برای آزادی کرده و مجاهدت و مبارزه برای نجات خلق و میهنشان را برگزیده بودند. بسیاری از آنان قبل از اسارت در مدارس و دانشگاهها تحصیل میکردهاند. یکی دیگر از نکاتی که از بررسی این لیست مشخص میشود تنوع شغلی شهیدان است. در میان شهیدان قتلعامسیاه سال67، از کارگر گرفته تا کشاورز و پیشهور، صاحبان مشاغل آزاد، کارمندان کشوری و لشکری، پزشکان و کادر درمانی، افسران و پرسنل نظامی، کارشناسان فنی و اداری، صاحبان حرف و صنایع و معلمان و دبیران و استادان دانشگاه دیده میشود که خود نشاندهنده طیف گسترده اجتماعی حامیان مقاومت عادلانه میهنمان میباشد. از جمله دکتر حمیدهسیاحی و دکترمعصومه (شورانگیز) کریمیان که به همراه خواهرش مهری در زندان اوین بهشهادت رسید و دو پزشک از متخصصان ارزنده میهن به نامهای دکتر طبیبینژاد، 55ساله و دکتر فیروز صارمی، 60ساله، متخصص بیماریهای سرطانی که آنها را در تبریز، در ملأعام بهدار آویختند. شماری از هنرمندان و قهرمانان آزاده ورزشی ایران، از جمله ابوالقاسم محمدیارژنگی استاد موسیقی و آواز ایرانی، فروزان عبدی، عضو تیم ملی والیبال زنان ایران، مهشید (حسین) رزاقی قهرمان تیم ملی فوتبال امید ایران و جواد نصیری عضو تیم ملی شمشیربازی و دو ورزشکار محبوب و صاحبنام دیگر یکی قاسم علی بستاکی از اراک و عباس خورشیدوش از همدان در زمره این شهیدانند.
در میان آنهایی که در این لیست تحصیلاتشان مشخص شده، 15درصدشان دارای مدارک تحصیلی دانشگاهی هستند. از نظر پراکندگی جغرافیایی نیز در سراسر ایران هیچ روستا و شهر و استانی نیست که از چندتن تا چند صدتن در این حماسه پایداری میهنی در برابر ارتجاع خونآشام شهیدی تقدیم نکرده باشد. شهرهای بزرگی همچون تبریز و ارومیه و رشت و لاهیجان و انزلی و آستانه و صومعهسرا و رودسر گیلان تا ساری و بابل و قائمشهر در مازندران و کرج و مشهد و سبزوار و سمنان و شاهرود و اصفهان و کاشان و کرمانشاه و همدان و زنجان و ایلام و مسجدسلیمان و اندیمشک و اهواز و آبادان و شیراز هر یک شهیدان بسیاری تقدیم کردهاند. شهیدان مناطقی چون فهلیاننورآباد ممسنی در جنوب ایران و هفشجان و سیسخت یاسوج در مرکز ایران و کوچصفهان در گیلان و گرگرجلفا در شمالغربی و روستاهای توابع بندرگز و ترکمنصحرا در شمالشرقی و پاوه و نقده و اشترینان در غرب ایران و زادگان روستاهای اطراف زابل و زاهدان و بندرعباس و بوشهر و بهبهان را در بر میگیرند.
خانوادههایی که چندین عضو خود را نثار آزادی کردند
در خیل شهیدان قتل عام شده با بسیاری نامهای مشابه مواجه خواهید شد که اعضای یک خانواده بودهاند و تمام فرزندانشان را در این قتلعام فدا کردهاند اما اسامی کوچک شهیدان مشخص نیست. خانوادههای حاجیاصفهانیجهرمی در شیراز، اردشیری در کازرون و قدیری در تبریز از آن جملهاند. جای آن است که در یادواره این حماسه پرشکوه پایداری و شرف از خانوادههایی یاد کنیم که بعضی تا 10شهید و بعضی دیگر از 3 تا 5شهید و شماری دیگر آخرین فرزند خود را نثار آزادی و سرفرازی خانواده بزرگ ایران کردهاند: خانواده قهرمان شجاعی از شهرکرد، که در این لیست نامهای نسرین و مراد و قربان شجاعی را ملاحظه میکنید، تا کنون 12شهید تقدیم کرده است. از خانواده احمدی اهل آبادان، فریبا و فرحناز و محمد، روز 13مرداد در اصفهان و منصور احمدی در شهریور67 در شیراز اعدام شدند. از خانواده خسروآبادی در سبزوار، 3شهید به نامهای منصور و مسعود و طیبه در مرداد ماه سال67تیرباران شدند. مجاهد شهید طیبه خسروآبادی دخترعموی این شهیدان است. در مرداد ماه67، عصمت، فاطمه و حسین ادبآواز در همین جریان قتلعام در زندان شیراز به استقبال جوخه اعدام رفتند و به خواهر قهرمانشان، شهید مقدس گوهر ادبآواز پیوستند. خواهر مجاهد اقدس همتی هفتمین شهید خانواده همتی از سمنان است که بههمراه همسرش مجاهد شهید حسین مؤکدی در آبانماه67 در اوین تیرباران شد. پیش از آنها، در سال61، عباس همتی (فرمانده بابک) را در ملأعام تیرباران کرده بودند، فرزند دیگر خانواده، نعمتالله، را در سال63 بدار آویخته بودند. مریمالسادات حسینی همسر عباس در حالیکه باردار بود، در مهرماه61، حین درگیری مسلحانه با پاسداران در اراک بهشهادت رسید. زهرا همتی از شهیدان عملیات بزرگ چلچراغ است و پدر خانواده حاجرضا همتی حین درگیری لفظی با پاسداران در مقابل زندان سکته کرد و به فرزندان مجاهدش پیوست. با شهادت دکتر منصور حریری و محسن حریری، خانواده حریری از رشت، 5شهید به انقلاب مردم ایران تقدیم کردند. در خانواده دیگری به نام حریری از زنجان، جعفر حریری از شهیدان آذرماه67، ششمین شهید این خانواده است. احمد غلامی ششمین شهید خانواده غلامی از قائمشهر، حسین داوودی، ششمین شهید خانواده داوودی از بابل و علیاکبر ابراهیمپور ششمین شهید خانواده ابراهیمپور از گرگان هستند. ابوالفضل و مینا هاشمیان از قزوین در قتلعام سال67 به برادرانشان، غلامحسین و مجتبی و حبیب پیوستند که در سالهای 60 تا 63 بهشهادت رسیده بودند.
طهمورث رحیمنژاد، استاد دانشگاه، هفتمین شهید و تنها بازمانده خانواده قهرمان رحیمنژاد در گرگان بود. پیش از او تهمینه، ترانه، فریدون، عزیزالله و همسرش فریبا آجیلی در سالهای 60 تا 63 بهشهادت رسیدند. تهمینهرحیمنژاد و همسرش طهمیرصادقی، از قهرمانان عاشورای 19بهمن60، بودند که در رکاب سردار خیابانی و اشرف شهیدان بهشهادت رسیدند. با حسین و مصطفی میرزایی از همدان، شمار قهرمانان شهید این خانواده به 7تن رسید. فرهنگ فدایینیا، چهارمین شهید خانواده از اهواز، ناهید تحصیلی، چهارمین شهید خانواده از تهران، غلامرضابزرگانفرد، چهارمین شهید خانواده از تهران، فخری آزموده لکامی، چهارمین شهید خانواده از رشت و… بسیار خانوادههای دیگر، هر یک جلوهیی از رود خروشان خون شهیدان و سرمایههای آزادی و پیروزی انقلاب نوین مردم ایرانند.
باید اقرار کرد که تصویر ارائه شده بسیار ناقص است. چرا که بهدلیل قتلعام گسترده در زندانهای مختلف و شیوههای عملکرد دژخیمان و نقل و انتقالهای گسترده اطلاعات رسیده محدود است. بهخصوص اطلاعات رسیده از وضعیت و کم و کیف کشتارها در شهرستانها بسیار ناقص است. زیرا در بسیاری از شهرستانها چنان کشتاری انجام شده که حتی یک مجاهد نیز جان به در نبرده است. بهعنوان مثال یک گزارش از مشهد حکایت از 159 اعدام در یک شب میکند. مطابق گزارشهای دیگر دژخیمان خمینی تنها در شب عید غدیر آن سال، 350نفر را بدار آویختهاند. یکی از جلادان زندان وکیلآباد در یک تماس تلفنی به مرکز گزارش داده است: «موجودی مشهد تمام شد». وضعیت در شهرستانهای دیگر نیز به همین قرار بوده است. در گزارشی از شیراز آمده است: «وقتی خبر کشتارها به مردم و خانوادههای اسیران رسید به زندان مراجعه کردیم. جلادان گفتند: «آیا انتظار دارید به شما نقل و نبات بدهیم؟ ما در یک روز، یک جا 860نفر را کشتیم. شما هم اگر مجلس ختم بگیرید خانهتان را با بلدوزر صاف میکنیم». گزارشهای رسیده از اصفهان نیز حاکی از اعدامهای بسیار است. در یک گزارش دیگر صحبت از 2هزار اعدام کردهاند. در گیلان نیز مردم به یکدیگر خبر میدادهاند که 3هزار نفر اعدام شدهاند. این شایعات خود مبین گستردگی و وسعت اعدامهاست. گزارشهای دیگری از سایر شهرستانها در دست است که نشان میدهد: در شاهرود در یک گور جمعی اجساد 65نفر پیدا شده است، در گچساران در یک نوبت 30نفر را اعدام کردهاند، در سنقر 15نفر، در خرمآباد (در آبانماه) 150نفر، در قائمشهر (در آبانماه) 70نفر، در ابهر و خرمدره 14نفر، در کازرون در یک نوبت 11نفر و در یک نوبت دیگر 25نفر، در اراک 23نفر و در همدان 37نفر اعدام شدهاند. با وجود این گزارشهای به دست آمده همگی حاکی از مقاومت قهرمانانه زندانیان است.
از جمله در یک گزارش از دزفول آمده است: «حسین اکسیر معلم روستای سیاه منصور دزفول از مجاهدینی بود که در مقاومت در زندان یونسکو شهره خاص و عام بود. دژخیمان به او میگویند اگر از گذشتهات اظهار ندامت کنی عفو خواهی شد و او با دلاوری پاسخ میدهد: «اگر دستم باز شود بزرگترین عفو را من به شما خواهم داد و همگیتان را به جهنم خواهم فرستاد». بار دیگر دژخیمی به او میگوید: «اگر توبه کنی مورد بخشش واقع خواهی شد» و حسین قهرمان که سرشار از عشق به مردمش بود پاسخ میدهد: «گناهان من وقتی بخشیده میشود که یک سلاح به من بدهید تا مزدورانی را که دانشآموزان معصوم را بر روی میدانهای مین میفرستند اعدام کنم».
در گزارشی که درباره مظاهر حاجی محمدی از زندان بابل موجود میباشد، آمده است: «او را در حالی به دادگاه بردند که بر اثر شدت شکنجهها حالت طبیعی خود را از دست داده بود و بهصورت یک بیمار روانی در زندان بهسر میبرد. مظاهر شبها آن چنان سرش را به دیوار سلول میکوبید که تمام دیوار از خون سرش رنگین شده بود. او در تمام مدت بیماری خود فریاد میزد: «خمینی، خمینی است. هیچکس نمیتواند جای او را بگیرد». او را با همین حال به دادگاه میبرند و از او میخواهند که توبه کند. اما او با دلیری و استواری بیمانندی میگفت: «من مدتهاست که منتظر شهادت هستم». و با این حرف شهادتی پرافتخار را برای خود میپذیرد. حبیب، برادر مظاهر، نیز از جمله تیربارانشدگان است».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر