جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ شهریور ۹, سه‌شنبه

مهدي خزعلي :سال 67، 20000 نفر در تهران و استانها اعدام شدند

لينك به منبع:
2016828103351566275891قتل عام 7683d
مهدي خزعلي : به روايت معاونت وزارت اطلاعات قريب 20هزار نفر در تهران و استان ها  در آن مقطع اعدام شدند
مهدی خزعلی پسر آخوند خزعلی که سالها در رژیم آخوندی دارای مسئولیتهای مختلف بوده است، درمصاحبه‌یی که روز 5شهریور حول قتل‌عام سال 67 در اینترنت گذاشته شد،  اعتراف کرد که ماجرای قتل فجیع کشیشان مسیحی توسط وزارت اطلاعات رژیم طراحی و اجرا شده است،اوميگويد :
“....اما اين هوادار در سال 60 و در دهه 60 دستگير شدن محاكمه شدن بااحكام شديد و غليظي كه باز هم آن احكام نيز بسياريش واقعا منصفانه و (نامفهوم) قانون نبود  به سالها  5سال و 6سال حبس  طرف با يك اعلاميه كه در جيب اش داشت 5سال حبس گرفته است,   بسياري از افراد دران سالها با يك اعلاميه در خوابگاه دانشجوي طب بود اعدام شده است  همه اينها رو داريم اما با تمام احكام شديدالحن شما با همين دادگاه هايي كه خيلي سريع  و تند محاكمه ميكردن اينها  به حبس محكوم شده بودن و مي بايستي آزاد مي شدند اينكه ما بهانه اي  بياوريم  اينها رو  از سلول ها بياوريم بيرون و بدار بياويزيم هيچ توجيه اي ندارد و مهمتر اينكه  آئين  دادرسي در اينها رعايت نشده است  اينكه  محاكمه  عادلانه اي بشود حكمي ابلاغ بشود وكيلي داشته باشند  فرجام خواهي بكنند ديواني برود قضات ديوان اين حكم رو تائيد كنند  اين مراحل كه بايستي انجام شود و زمانهايي كه آيين دادرسي تعيين كرده است  اصلا شدني نيست آقايوني كه ميگويند ما به حكم  عمل كرديم  براي حكم اعدام حداقل زمان رعايت همان ابلاغ (نامفهوم)   تجديد نظر خواهي  همه اينها  امكانش بود ظرف يكماه  به روايتي,   روايت آقاي منتطري قريب 4هزار نفر به روايت معاونت وزارت اطلاعات قريب 20هزار نفر در تهران و استان ها يعني 4هزار نفر مال تهران هست و به روايتي كسي مثل آقاي ملكي قريب 33هزار نفر ظرف يكماه و چندروز سي و چند روز به دار آويخته شدن اينها آيا جنازه هاشون تحويل شد آيا خانواده ها اطلاع پيدا كردن آيا قبري به خانواده ها  تحويل داديد  همه اينها حقوق شهروندي است كه شما زير پا گذاشتيد اما چه كساني اين كار رو كردن؟ قطعا بایستی این سه نفری که الآن یکی شون وزیر است، یکی شون رئیس آستان قدس است، و یکی شون ریاست دادگاه انتظامی قضات را داره، باید پاسخگو باشند.
وي در ادامه ميگويد“... قبل از اينكه بخواهم به خاطرات رئيس زندان و مسئول فرهنگي و كارشناس فرهنگي زندان كه تكان دهنده است و مو بر تن آدم راست مي شود و به ان بپردازم, فكر مي كنم يعني چرا در آن ماهها اينها مي خواستند چه  كنند, واقعيت اين است كه امام جام زهر را نوشيد, رهبر كاريزماتيك و مقتدري كه با انقلاب خودش نظام سلطنت 2500ساله رو سرنگون كرده و نظام جمهوري اسلامي  را برقرار كرده و در طول 8سال دفاع گفته است, جنگ جنگ تا پيروزي, جنگ جنگ تا رفع كل فتنه از جهان و راه قدس از كربلا مي گذارد, ناچار شده است در آخر جنگ بعد از دو هفته اي بعد از اينكه هواپيماي مسافربري ما رو زدند و مسائل ديگر, وقتي كه مي بيند فرمانده سپاه مي گويد پوتين براي سربازان مون نداريم, براي رزمندگان مون نداريم, ناچار مي شود به مصلحت مملكت  اقدام شجاعانه اي بكند و جام زهر را بنوشد, اما بعد از آن مي گويد دو روز امام از اتاقش بيرون نيامد, چيزي نخورد, بعد از آن ديگر به تعبير آقاي توسلي كسي لبخند امام رو نديد, بعد از آن در ملا عام ظاهر نشد,و شرايط  كاملا عوض شده بود من فكر مي كنم اطرافيان امام و بالاخره  مسئولين آنزمان مي دانستند كه  با رفتن امام خطراتي تهديداشان مي كند, حالا آنها تعبيرشان اين بود كه نظام رو تهديد مي كند اما شايد در دلشان تجربه اي از نظام باشد كه ما مسئولين نظام  مورد تهديد هستيم و مي خواستند با اتوريته شخصيت كاريزماتيك امام دو كار بزرگ بكنند.
 1-زدن قائم مقام رهبري كه بالاخره اگر آقاي منتظري مي آمد روي كار طيف عوض مي شد, طيف نجف آباد مي آمد و خيلي از مسئولين شايد جايگاه و پايگاه, ديگر  نداشتند, شايد آقاي خامنه اي و آقاي هاشمي و سيد احمد آقا و خيلي هاي ديگه جايگاه و پايگاهشون  رو از دست مي دادند و بيت مي شد, بيت آقاي منتظري و برادر سيد مهدي هاشمي كه اعدام شده بود و آنهم قصه دارد كه چه چگونه اعدام شد.
به هر حال ممكن بود انتقام اعدام او رو هم اينها بايستي تحمل مي كردند و از اين نگراني  بايستي  با اسم امام و با نام امام و اتوريته امام، قائم مقام رهبري جابه جا ميشد اين يك.
 
2-بزرگترين و پرجمعيت ترين گروه حزب يا گروهك مقابل نظام سازمان مجاهدين خلق بود كه اوايل انقلاب در همين خيابان انقلاب خودمان اينها 4ساعت رژه مسلحانه با يونيفورم داشتند يعني يك تشكيلات شبه نظامي بزرگ با عنوان ميليشيا اين رو فقط مي شد با اتوريته امام از بين برد و اينكار انجام شد, در واقع اينها مي خواستند تا امام هست ريشه رو بزنند, مي گفتند هر كسي رو كه آزاد كني ممكنه است مرتد شود و ما  گرفتار جمعيت زيادي بشويم اينها رو اعدام مي كنيم و اين اعدام باعث مي شود كه رعبي كه در خانواده ها ايجاد ميشود كسي ديگري مرتد نشود, عليرغم  همه اين تمهيدات وقتي كه به رحلت امام ميرسيم يكي از نگرانيهاي جدي اين است كه مجاهدين در تمام شهرها بريزند بيرون يا از مرزها سرازير شوند و به نقاط آنموقع من رياست جمهوري مشغول بودم و خيلي از بسيجيها و تيپهاي حزب اللهي به همه اينها اسلحه توزيع شد من يادم آنموقع برونينگ آكبند وارد كرده بودن تو روغن بود فرمان دادند كه خطر جديه ممكنه مجاهدين از مرزها سرازير بشن.
اين (نامفهوم) عليرغم اعدامهاي گسترده مرداد و شهريور 67 با فاصله چند ماه, 7, 8ماه بعدش كه رحلت امام است مي بينيم كه اسلحه توزيع ميشه, اين دوتا رو ميخواستن حل كنندو....
از اين بگذريم خاطراتي رو بخواهم بگم از زندان.
اولي اش آقاي رسولي از دانشجوهاي امام صادق كه انزمان آشناست فرهنگي زندان اوين بود و با همين متهمين مجاهدين خلق كار فرهنگي ميكرد, آنها رو هدايت بكنه و ارشاد بكنه, شايد توبه كنند.
خوب چند تا حكايت عجيب بود يكي اش اين است كه مي گفتش كه وقتي كه من اين اعدامها رو تكنيك اعدامها جرثقيلهايي مي آمد يكي از تكنيكهاست البته مي آمدند ميله اي بالا بسته بودن و 9نفر رو همزمان به دار مي كشيدند.
ميگه وقتي كه من ميرفتم توي خانه, بچه من وقتي تسبيح دستش ميگرفت و اينجوري تكان مي داد من حالم بد ميشد و به ياد آن آدمهايي كه مي كشيدند بالا و دست و پا ميزنند و مثل آوانگ  دارند حركت مي كنند حالم بد ميشد و داد ميزدم, آن تسبيح رو ميگرفتم پرت مي كردم كه اين حركت براي من يادآور آن جنازه هاي بالاي دار بود.
ميخواهم بگم اگر  ميخواهي بكشي باز چرا اينطوري, چه عجله اي كه (نامفهوم) 9تا, 9تا به دار بكشيد كه همين نيروي فرهنگي شما كه بناست آنها رو هدايت كنه, دچار بحران روحي رواني شده كه از حركت تسبيح بهم ميريزه, همين آقاي رسولي تعريف مي كرد بعد از البته سال 88 كه زندان رفتن من بود, آمدن پيش من براي سوال, گفت 15سال قبل مي شناختم, اما نگفت وقتي كه اين اتفاقات افتاد كه پاي خود من به بند 209 و زندان باز شد و برايم تعريف كرد كه آن سالها چه اتفاقات وحشتناكي مي افته آن ميگفت يك نفوذي داشتيم كه آن رو بعنوان متهم با پرونده با همه چي وارد سيستم كرده بوديم, نفوذي از دوستان حسين الله كرم هم بود, طبيعتا ايشون بايد ايشون بشناسه كه روي مجاهدين كار كنه كه كي سر موضع هست, كي سر موضع نيست و چه مي گويد اين متهم ساختگي و نفوذي اطلاعات در زندان اوين مي گفت مي يك روز ديدم كه  دارند مثل بقيه لباسهاش دستش, كيسه اش دستشه دارند مي برند وصيتنامه بنويسه, تا من رو تو راهرو ديد گفت, آقاي رسولي به دادم برسيد نمي دانم  من هر چي ميگم نفوذيم,   من با اينها نيستم گوش نمي دهند دارند ميبرند اعدامم كنند, خوب مسئول فرهنگي آنجا حاج محسن يا حاج محسني بود هر دو بهش مي گفتن, هم حاج محسن مي گفتن, هم آقاي محسنيان بود در واقع مسئول مافوق همين آقا بود, مي گفت زنگ زدم به حاج محسن كه چه نشسته اي بدو كه گويا دارن فلاني رو اعدام مي كنند, خوب بي سيم زده بود نتيجه نگرفته بود, سوار ماشين شده بود و آژير كشون مي گفت وارد زندان اوين شد و همانجايي كه اتاقهايي كه پايين بند 209 آنها رو آويزان ميكردند, مي بردن تكنيك دوم تو اتاقهايي لوله اي بالاي سر اين دوتا اتاق و اينها مي آمدند بالاي چهارپايه بغل هم بغل هم اضافه مي شدند ديگه وقتي آقاي محسني رسيد, توي آن منطقه اعدام, اين آقا بالاي چهارپايه بود و طناب دار گردنش, كه آن گفته آن تعبير مي كرد مي گفت مثل فيلمهاي بالاخره تگزاسي ميگن, وسترن همين فيلمش   اسلحه كشيد گفتش كه بزني ميزنمت كه مامور اعدام مثل اينكه خيلي تشنه خون بود و به حرف اين گوش نداده بود, اسلحه كشيده بود تا اين رو نجات بده و هنوز هم زنده است مي گفت بعدها هر چي دعوتش كردن براي كار براي مدير كل بشه جايي گفته بود همان هم براي من بس است من ديگه اصلا ديگه نزديك كار دولتي نميشم, كاري هم به سياست ندارم, دارم زندگي ام رو مي كنم و همين داره زندگي اش رو ميكنه اين يكي از موارد.
 آقايوني كه ميگن ما خيلي دقت كرديم نفوذي خودتون رو داشتيد آويزون مي كرديد, طناب دار هم گردنش انداختيد بعدي  آقاي رسولي دانشجوي مستقل و تحت نظر همين حاج محسن خودتون كه حاج محسن موجودي بود كه همين بهمن دري و امثال اينها تحت نظر آن كار مي كردند كه بعدا شد معاون وزير ارشاد و مسائلش مشخصه بعدها تو قتلهاي زنجيره اي اين بهمن دري و يكي ديگه كه مسئولش بود در واقع خطي مي دادند كه (نامفهوم) با يك جمله در كتابشون ايشون مرتده يا بالاخره صاب النبي است و غيره و ذالك اگر يك شوخي با پيامبري مثل جرجيس هم  كرده بود, جرجيس پيامبر هم در (نامفهوم) به شوخي آورده بود آن  مهدور الدم ميشد, من (نامفهوم) ميگيرم سعيد امامي و الي آخراين يك حكايت.
حكايت بعدي رئيس وقت زندان آقاي مرتضوي خوب روحاني, سيد روحاني است و الان بايستي 70سال داشته باشه و محاسن سفيد داره ايشون آنموقع رئيس زنداني بود, آنهم يك روزي آمد دفتر من كه چه نشسته اي اينها دارند جنايت مي كنند چرا نميري گفتم بمن ربطي نداره, مسئوليني هستن و اطلاعاتي دارن و دارن كارشون رو مي كنند به زندان ربطي نداره من چكاره ام  من رئيس زندانم.
از آن اصرار كه برو  ببين لااقل چه خبره.
ديگه من پاشدم آمدم حالا من از زندان آزاد شدم اين آقا آمده پيش من داره بعد از 88 داره قصه ها رو ميگه كه خوب 209 هم كه رفتي آن دري كه شما وارد ميشي 10 متر پايين ترش يك در آهني است گفتم بله گفت آنجا وقتي وارد ميشي يك اتاقي مثل همين اتاق من رو نشندند (نامفهوم) يك اتاق 20 متري و دوتا در اتاق تو اين اتاق باز ميشه اينها حالا تعريف مي كنن آمدن ميگه من هم آنجا در زدم, در را باز نكرد, محكم كوبيدم به در, دريچه وسط در را باز كرد, گفت چكار داري؟ گفته من رئيس زندانم, براي چي در را باز نميكنه, مي خواهم ببينم چه خبر است. بالاخره با داد و بيداد در را باز كرد. رفتم داخل ديدم دور تا دور نشسته اند, هر كدام كيسه لباسشون دستشون و دارند وصيت نامه مي نويسند. هر كس وصيت نامه مي نويسد, اين دو تا اتاق, بالاش يك ميله كوبيدند , ميره داخل اتاق  روي  چهارپايه, (نامفهوم) مي گذارند, آويزان ميشه, بغل هم بغل هم, آنموقع ايشون  مثلا هشت تا جنازه آويزان بود و بقيه هم دارند مي بينند, يعني آنها دارند صحنه را مي بينند , بنويسند اويزان بشوند. 
تا وارد شدم يه دختري كه از همان چادرهاي زندان سرش بود, من را شناخت و گفت, حاج آقا مرتضوي من  با اينها نيستم, اعلام برائت هم كرد از مجاهدين خلق هم, من ديدم  قرار بود فقط سر موضع ها اعدام بشن , و اين دختر داره التماس ميكنه من با اينها نيستم و اعلام برائت هم ميكنه از مجاهدين. هيچي گفتم همين جا بشين بنويس من الان مي آيم, با عجله دويدم  آن در بالايي وارد (نامفهوم) شدم طبقه دوم    خوب آنجا يك اتاق بزرگي بود, يك ميز كنفرانس, آقاي نيري, آقاي رئيسي و آقاي پورمحمدي نشسته بودند , روي ميز هم پر پرونده كه اينها امضا‌ء مي كردند, ميدادند از سلول يا از بند اينها را مي آوردند, مي بردند همانجا  اين پروسه يي بود كه به سرعت, خوب تصور كنيد اين تعداد اعدام در عرض يك ماه سرعت چقدر زياد است. من وارد شدم گفتم, آقا الان من رفتم پايين يه دختر خانمي داره ميگه من اصلا با اينها نيستم, مخالفم, سر موضع هم نيست. آقاي پورمحمدي ظاهرا بر ميگرده به آقاي اكبريان, معاون وزارت اطلاعات بود, از بچه هاي طلبه مدرسه حقاني بود, ميگه آقاي اكبريان با سيد برو ببين چي ميگه. ميگه همراه من آقاي اكبريان آمد, برگشتيم همانجا ديدم دختر خانم چادر به سر نشسته. گفتم اين خانم. تا صداش كرديم, خانمه بلند شد گفت, دژخيم هاي جنايتكار خميني, بكشيد ما را, ديدم خيلي محكم داره به ما ميگه دژخيم و جنايتكار و اين سر موضع اش است. گفت ديدي حالا سر موضعش نيست, ديدي سر موضع است.  ديگه من باختم و سرم را انداختم پايين و رفتم دفتر خودم نشستم, ديگه هم دخالت نكردم و ورود نكردم. گذشت, اينها همه را اعدام كردند, چند ماهي گذشت, در دفترم در مركز زندان نشسته بوديم. باصطلاح مسئول زندان بودم, اصغر بازجويي بود خيلي خشن و خيلي تند, آن شوخي ميكرد, براي بقيه تعريف مي كرد, من عذر مي خواهم از هموطنان ترك زبان, ناچارم كه در واقع نقل آن بازجوي سفاك و جنايتكار را مي كنم, گفتش كه خطاب به بقيه راجع به من رئيس زندان كه ترك زبان هم هستم  زنجانيه ايشون گفت, اين ترك خر نفهميد, وقتي رفت بالا و برگشت, ما آن دختر را آويزان كرديم, يه دختر ديگر جايش نشانديم, اين نفهميد. گفت وقتي من اين را شنيدم اصلا حالم بد شد, اينها چقدر تشنه به خون هستند, خوب اين دختر ميگه من سر موضع نيستم, با اينها نيستم, تو اين فاصله كه من بروم آقاي پورمحمدي و رئيسي را ببينم, برگردم چند دقيقه, سريع اين را آويزان كردند, يك دختر ديگر جايش نشاندند كه من را فريب بدهند. اين صحنه وحشتناكه. چيزهايي كه آن موقع بود, 
 ما اينها را داريم, اينها بايستي محاكمه مي شدند و مراحل آيين دادرسي دقيقا رعايت ميشد, نشده است. قطعا بايستي اين سه نفري كه الان يكي شون وزير است, يكي شون رئيس آستان قدس است, و يكي شون رياست دادگاه انتظامي قضات را داره, بايد پاسخگو باشند و....اگر مي خواهيد فردا به بهانه محارب و غيره ما بر دار نشويم, امروز بايستي دولت, آقاي روحاني و همه مسئولين اعلام موضع كنند و بايستند, بايد ريشه اينگونه دادگاههاي در واقع وحشتناك, قرون وسطايي, ريشه اش زده بشه.
.....طبق قانون اعترافات در زندان و بازجويي ها فاقد ارزش است, خوب خيلي ها, مي دانيد ديگه اعترافات باند قتل هاي زنجيره يي را,   همين اكبر خوش گوش چه چيزهايي ميگه, همه چيز اعترافات (نامفهوم) دارند كه واقعا آدم شرم ميكنه اين اعترافات را بشوند, چه برسد به اينكه بخواهد بازگو كند و اين اعترافات براي آدم هايي كه خودشان اطلاعاتي بودند, تحت شكنجه اين اعترافات عجيب و غريب از ارتباط همجنسگرايي گرفته, تا تبادل زنانشون, بچه هاشون براي مسايل جنسي, و وابستگي به موساد و كا گ ب و اينتلجنت سرويس و سي آي اي و هر سازمان امنيتي خارجي كه اينها مي گفتند, مي گفت چشم ما بوديم. بمب گذاشتي حرم امام رضا؟ بله.  شهداي محراب را شما ترور كرديد؟ بله. حالا اينها آدم هايي  هستند كه خودشون يك عمر تو اطلاعات بودند, خودشون بازجو بودند, ولي اعتراف كردند. يا مثلا ما سابق بر اين, خوب همين مقام در واقع قضايي از اوين تعريف مي كرد كه, كنار استخر اوين سيد مهدي هاشمي را آورند و باز آن مقام ارشد امنيتي (نامفهوم - 4232) بهش ميگن كه اين اعترافات را بكن, فقط مي خواهيم به امام نشان بديم و آزادت كنيم, مجابش مي كنند, چون اينها با هم طلبه بودند, قم بودند, همدرس بودند, رفيق بودند, جوري مجابش ميكنه  كه اين اعترافات تو را فقط امام مي بيند, و ازش مي خواهيم تو آزاد بشي, عفو تو را مي گيريم. خوب وقتيكه اين مصاحبه را مي كنند, از تلويزيون پخش ميشه, مي فهمد كه كارش تمام شده, مي دانيد كه سيد مهدي هاشمي, سالها قبل از عزل آقاي منتظري, يه نامه يي نوشته كه تو پرونده اش هم هست كه اين مثلث توطئه مي خواهد تو را بر كنار كند, و تو رهبر نخواهي شد. اينها نمي گذارند تو رهبر بشي, به قائم مقام رهبري مي نويسند. اسامي را مي نويسد, بالا و پايين مثلث را همه مي دانند, و اين اتفاقات عجيب تر از اين حرفهاست كه ما بخواهيم اعتماد كنيم به بازجويي ها, به فيلم ها, به مصاحبه ها, سعيد امامي چقدر از اين اعترافات در آن برنامه هويت در زندان گرفته و اينها ارزشي ندارند. فقط از نظر من خيلي ارزشمند است براي اينكه تمام اين دادگاههاي فرمايشي بعد از 88 و تمام اعترافات در زندانها, سعيدي سيرجاني, همه اينها را با هم ببينيم و اين فايل ها را با هم بسوزانيم,براي اينكه اينها فاقد ارزش قضايي است.......“
download كشيشها 81bf9
در مورد قتل سه كشيش ميگويد :
«ببینید یکی از این باندهای وحشتناکی که وجود داره، سه تا دخترند که طعمه می‌شوند توسط مقامهای امنیتی، برای این‌که ببینند دوتا کشیش مسیحی آیا تبشیر می‌کنند، آیا تبلیغ مسیحیت می‌کنند یا نه. اینها فکر می‌کردند در همین حد است که بروند و بگویند ما می‌خواهیم به کیش مسیحیت بیاییم و شما ما را تبشیر کنید. خوب به داخل خانه این دو کشیش می‌روند، و بعد با مابقی قضیه، مواجه می‌شوند با این‌که برابر دیده چشم این سه دختر، آن کشیش‌ها کشته می‌شوند، قطعه قطعه می‌شوند و داخل یخچال می‌روند. بعد از آن از اینها می‌خواهند مصاحبه کنند که ما از طرف سازمان مجاهدین خلق مأموریت داشتیم این کشیش‌ها را بکشیم. خوب ناچار می‌شوند برای آزادیشون این مصاحبه را هم بکنند، و بهشون قول می‌دهند (اگر) این مصاحبه را بکنید آزاد می‌شوید. بعد از آن دیدند اگر آزاد کنیم می‌روند بیرون میگن آقا اینها همش سناریو بوده، ما را طعمه کردند، ما را کشاندند توی خانه و کشتند. حکم اعدام این سه تا طعمه‌یی که خودشون امنیت داده بودند را می‌دهند و بنا میشه اینها را اعدام بکنند »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر