منبع به لينك:
شبی گروهی از شاگردان
دبستانی که تازه از معلم جغرافیشان کلمه کهکشان را شنیده بودند، از من خواستند که
کهکشان را نشانشان بدهم. گفتم باید نیمهشب بیایید که آسمان صاف شده باشد. بعد آنها
را در تاریکیهای شب راه بردم و از محیط مسکونی دور کردم که چراغها چشمشان را نزند.
بعد که خوب به تاریکی عادت کردند، کهکشان را نشانشان دادم. رود جاری اختران از این
سر تا آن سر آسمان.
حالا باز با دیدن واژة کهکشان که برای گردهمایی هموطنان
پشتیبان مقاومت در فرانسه تشکیل میشود به همین فکر افتادم. اول از خودم پرسیدم: کهکشان؟
آن هم روی زمین؟ آن هم در طول روز؟ آیا راستی در این نامگذاری، حقیقتی نهفته است؟
پاسخ را در همان کاری یافتم که برای آن شاگردان کردم:
نگاه کردن به تاریکیهای شب. شب ایران.
شبی که در آن بیشتر مردم به نان شب محتاج شدهاند
و به کلیه فروشی و تن فروشی به خاطر سیرکردن فرزندانشان میپردازند. شبی که شاگردان
مدارس هم خودکشی میکنند.
باز نگاه کردم:
دورهیی که رودها و دریاچههای ایران یکی یکی خشک
شده، کارخانههای ایران یک به یک بسته میشود. سن اعتیاد به یازده سالگی رسیده، هر
صدای حقی، در گلو خفه میشود، وکیل مریض را از ملاقات و تماس با فرزندش محروم میکنند،
طناب دار هر روز چند تن را بالا میکشد. زندانی برای سادهترین حقش باید هفتاد هشتاد
روز اعتصاب کند و بمیرد...
دیدم هرچه به این شب نگاه کنم، چشمم توان دیدن کهکشان
را بیشتر پیدا میکند. چه میگویم. حتی دیدن یک ستاره در چنین شبی، آدم را دلگرم میکند.
چه رسد به دیدن صدهزار نفر که همه صدا میزنند امید داشته باش. این شب پایان پذیر است.
بعد که به دنبالههای این کهکشان نگاه کردم دیدم
اول نامش گردهمایی بود. سالهایی بود که جمع کردن چند صد نفر در خارج، کار حضرت فیل
بود. بعد در سال 73 در ناباوری کامل، دیدیم که چند هزار نفر در گردهماییهای مریم رجوی
در «پاله دکنگره» در پاریس، و «وست فالن هالن» در دورتموند آلمان و بعد با حیرت
بیشتر 25000تن در «ارلزکورت» لندن گرد آمدند. چه شده بود؟ امید تازهیی در دل ایرانیان
دویده بود. خود این سلسله گردهماییهایی که اسمش حالا کهکشان شده، در اولین سالگرد
پیروزی مقاومت در ماجرای هفده ژوئن برگزار شد. بعد سال به سال بزرگ و بزرگتر شد. سی
هزار، چهل و پنج هزار، هفتاد هزار، نود هزار، صدهزار و امسال حتماً رقمی بیشتر از این
خواهد بود.
حالا باز به شب نگاه میکنم. آنجا دامداران دبههای
شیرشان را جلوی اداره دامداری خالی میکنند و فریاد میزنند یکی بیاید به داد ما برسد.
آنجا کشاورز برای محصولش زار میزند که خریدار ندارد. آنجا یازده میلیون بیکار، آنجا
دو هزار و ششصد اعدام... آنجا دست هموطن ناچار از تأمین معاش را قطع میکنند و همان
غارتگران مردم، از سپاهی و دولتی صد و دویست و پانصد میلیون تومان حقوق میگیرند!...
آنجا... عجب شبی است!.
حالا باز به اینطرف نگاه میکنم. ستارهها از همه جا خودشان را به این کهکشان میرسانند.
دیگر راحت میتوانم بفهمم که چرا دارند گروه گروه و انبوه انبوه از همه جا میآیند.
آخر کودک خیابانی صدایشان زده!. آخر زندانی از سلول و از زیر طناب دار صدایشان زده.
آخر زنی که کلیهاش را میفروشد صدایش زده. آخر ریحانه ها... آخر فرینازها... فرزادها...
ستارها... .. آخر بلوچهای مظلوم... آخر هموطنان عرب، همه با هم از گلویی که صدایش را
دستهای ولیفقیه گرفته و میفشرد صدایشان زدهاند.
تمام شد. راز کهکشان برایم روشن شد. یقین دارم که
شما هم هرچه بیشتر به شب ایران نگاه کنید، بیشتر پی میبرید که این از آن کهکشان بالای
آسمان، کهکشانتر است. چون هر کدام از این هموطنان هزاران هموطن ما در ایران را نمایندگی
میکنند. بله! این کهکشان صدهزار نفره به شما خواهد گفت: اگر میخواهی واقعیت من را
ببینید، یک لحظه فرض کنید پرده اختناق و اعدام و سرکوب از روی ایران برداشته شده.
آیا کل ایران را خروشان نخواهید یافت که فریاد میزنند: آزادی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر