لينك به منبع:
حدود چهار دهه از حاکمیت فاشیزم مذهبی که بدون اغراق نابودی حرث و نسل ایران و ایرانی را در پی داشته است می گذرد و این سئوال همچنان بخش مهمى از گفتمان سیاسی جامعه ایران و بویژه نسل بعد از انقلاب را به خود اختصاص داده، که چگونه حاصل دهه ها مبارزه و فداکاری مردم و دو سازمان پیشتاز مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق ایران در سر بزنگاه تاریخی مورد تاراج یک مشت مرتجع فرصت طلب و تاریک اندیش قرار گرفت. به علل و عوامل سرقت رهبرى انقلاب بزرگ ضد سلطنتى توسط خمینی و چگونگی تصاحب قدرت سیاسی توسط وی و دارودسته مرتجعش البته به اندازه کافی پرداخته شده است؛ آثار ویرانگر آن سرقت سیاسی بزرگ و تجربه تلخ بجاى مانده از آن، اکنون نیز بحث آلترناتیو سیاسى نظام ولایت فقیه را، بویژه در شرایط فعلى که جامعه ما در شرایط انقلابى و در آستانه یک تحول و تغییر ناگزیر قرار دارد از اهمیت فوق العاده اى برخوردار کرده است.
روشن است که آلترناتیو و یا جایگزین سیاسى مى تواند در شرایط متفاوت از جنس و رویکرد متفاوتى برخوردار باشد. در کشورهاى دمکراتیک که در آنها مردم از امکان انتخابات آزاد بهره مند هستند، به اپوزیسیون حزب حاکم و یا دولت در سایه که با ساز و کارهای مورد حمایت قانون قصد کسب قدرت سیاسی را دارد، نیز آلترناتیو اطلاق می گردد. در این شکل از انتقال قدرت البته تغییری در ساختارهای بنیادی حاکمیت ایجاد نمی گردد و تغییرات احتمالی در سیاست های دولت جدید به میزان زیادی به سهم و جایگاه آن در تقسیم قدرت سیاسی جدید که برآمده از صندوق آراء است، بستگی دارد.
اما نکته قابل تأمل اینکه، برخلاف رواج معمول در دمکراسی های غربی که در آنها احزاب آلترناتیو در مسیری هموار و حتی با حمایت مالی و لجستیکی دولت و تنها با ارائه یک برنامه سیاسی و شرکت در رقابت های انتخاباتی امکان حضور و در صورت پیروزی اجرای برنامه های خود را می یابند، در حکومت های دیکتاتوری خشن و سرکوبگر برای یک آلترناتیو واقعی و جدی – و نه "موسمی" و متناسب با جریان فرصت طلبانه باد سیاسی - راهی جز گذار از دوران مقاومتی پرهزینه باقی نمی ماند. سقف این مقاومت نیز تابعى از شدت سرکوبگرى دیکتاتورى حاکم است. مقایسه نمونه سقوط نسبتا کم هزینه دیکتاتورى کلاسیک تونس (با سرکوب کمتر) با انقلاب مردم سوریه به این نکته مهر تأیید مى زند؛ در حالى که در جریان بهار عربى، بن على رئیس جمهور تونس با چند تظاهرات مردمى به همراه خانواده و چند چمدان پول و جواهرات فرار را بر قرار ترجیح داد، در نقطه مقابل، اپوزیسیون سیاسى رژیم خونریز أسد در سوریه به دلیل وحشى گرى اعمال شده از طرف رژیم اسد با حمایت و از جنس رژیم ولایت فقیه، همچنان درگیر مقاومت با پرداخت سنگین ترین بهاى ممکن است. به یقین مى توان گفت که جهان تاکنون هرگز شاهد واگذارى داوطلبانه قدرت از طرف هـیچ دیکتاتورى خونریز و فاشیستى به آلترناتیوش نبوده؛ از مقاومت بى نظیر مردم فرانسه و ایتالیا و نروژ در جریان حاکمیت فاشیزم گرفته تا انقلاب الجزایر و کوبا و آرژانتین، مسیر انتقال قدرت و آلترناتیوهاى دمکراتیک همواره از میان مقاومت همراه با فداکاری و رنج گذر کرده است.
حاکمیت فاشیزم مذهبی حاکم بر کشورمان یکی از نادرترین کشورهای جهان در قرن بیست و یکم است که مقوله آلترناتیو در آن بطور جبری تنها در مقاومت سازمان یافته معنا و مفهوم جدی به خود می گیرد. دلیل این امر قبل از هر چیز در ماهیت ضد بشری و ضد تاریخی این رژیم نهفته است که از یک سو حتی جناح های سرسپرده داخل خود را نیز در صورت درآوردن ادای اپوزیسیون از دم تیغ سرکوب می گذراند، و از طرف دیگر هرگونه آلترناتیو "موسمی" بیگانه با مقاومت و پرداخت، در خارج از چارچوب های نظام ولایت فقیه را نیز تا فرارسیدن "دوران موج سواری" در حاشیه انتظار مى نشاند؛ همان فرصت طلبانی که در زمان جانباری و فداکاری در زمین واقعی مبارزه همیشه در خواب زمستانی بسر می برند و فقط با شنیدن شکستن صدای بنیادهای دیکتاتوری سر و کله شان ظاهر می شود و پهنه مبارزه شان تمام "دنیای مجازی" را به خود اختصاص می دهد!
این واقعیت ها و تجارب انکارناپذیر نشان داده اند که صرف مخالفت با سیاست های رژیم ولایت فقیه و حتی تنفر و آرزوی سرنگونی آن به تنهایی نمی تواند به گروه و جریانی اعتبار آلترناتیو ببخشد و اساسا موضوعیت یک آلترناتیو سیاسی در مقابل رژیم ولایت فقیه بطور ناگزیر تابعى از نقش آن در مقاومت سازمانیافته براى سرنگونى این رژیم است که خود لازمه تغییرات بنیادین بعدى است. چنین آلترناتیوی نمی تواند از شاخص های زیر برخوردار نباشد:
الف – داشتن هدف (سرنگونی نظام ولایت فقیه)، تشکیلات و استراتژی مشخص برای شرکت فعال در تحقق هدف، یعنی براندازی و سرنگونی رژیم ولایت فقیه و هموار کردن مسیر برای ایجاد تغییرات بنیادین.
ب – جامع و مانع بودن آلترناتیو. جامع یعنی دربرگیرنده همه نیروهای جمهوری خواهی که خواستار سرنگونی تمامیت رژیم ولایت فقیه می باشند و مانع به معنای عدم پذیرش افراد و جریاناتی از داخل و خارج از چارچوب هاى نظام که علیرغم مخالفت هایی با رژیم ولایت فقیه، مخالف براندازی آن می باشند.
پ – طرح و برنامه و خط و مشی روشن و شفاف برای دوران پس از سرنگونی.
طبیعی است که عمل و تعهد به هر کدام از موارد برشمرده فوق باید در جریان مبارزه و عمل اثبات گردد و نه در محدوده تئورى و ابلاغیه های کشاف در دنیای مجازی باقى بماند. واضح است که نمی توان هم اپوزیسیون و مدعی آلترناتیو رژیم بود و هم با رویکردهای مشخصی به تقویت خواسته های رژیم پرداخت؛ نمی توان بعنوان مثال هم جنگ ضد میهنی با عراق را ویرانگر و عامل بقاى رژیم ولایت فقیه دانست و هم داوطلب شرکت در "عملیات نظامى" در جبهه همین رژیم به بهانه وطن دوستى و دفاع از خاک میهن بود! نمی توان هم خواستار سرنگونی رژیم ولایت فقیه بود و هم از پروژه بمب سازی آن که تنها با هدف تضمین بقای این رژیم ضد ملی به بهای گرسنگی بخش عظیمی از مردم ما به اجرا درآمده است، بعنوان "اقتدار ملی" نام برد! نمى توان هم ادعاى دمکراسى و آزادى خواهى داشت و هم مردم را از انقلاب دیگر و "سوریه اى شدن" کشور هراساند و از این طریق نیت شوم حفظ همین رژیم خونریز را در زرورق فریبنده اصلاح طلبى پنهان کرد و به مردم ارائه کرد!
طرحها و برنامه عمل یک آلترناتیو جدى سیاسى باید بویژه بطور ریز شامل موارد و حقوقی باشد که درحاکمیت رژیم ولایت فقیه مورد ستم مضاعف قرار گرفتهاند، مواردی چون حقوق زنان، جدایی دین و دولت، حقوق اقلیت های قومی و مذهبی و …. دودوزه بازی، کلى گویى و موکول کردن طرح و بررسی این موضوعات حساس، بطور خاص مثلا طرح خودمختاری کردستان ایران به آینده، (به سبک خمینی) قبل از هر چیز نشان از دغل کاری و برنامه های شوم بعضی از مدعیان آلترناتیو دارد.
اما در ورای تعاریف کلاسیک از مقوله آلترناتیو و جایگزین سیاسی، آنچه به یک آلترناتیو سیاسى اعتبار داخلى و بین المللى مى دهد، تلاش مداوم، بلاوقفه و مبارزه پىگیر آن در برکنار زدن راه بندها در دشوارترین شرایط از سر راه خود و ایجاد موانع در مسیر پیشروی دشمن مى باشد. در یک کلام یک آلترناتیو قابل اتکاء براى رسیدن به هدف، نباید هیچ مانعى را برسمیت شناخته و باید در سخت ترین شرایط بر اصول و پرنسیپ هاى خود پایدار بماند.
شورای ملی مقاومت ایران از بدو تأسیس در سال ۱۳۶۰ تا به امروز علاوه بر ارائه یک الگوی باورمند فرهنگی و اجتماعی با شاخص های نفی و انکار تمام عیار ایدئولوژی نظام ولایت فقیه (آنتی تز) آن هم در جریان مبارزه، اصولی ترین پاسخها را نیز به الزامات یک آلترناتیو جدی و دمکراتیک با شفافیت تمام و با پرداخت بهاى سنگین در معرض قضاوت مردم قرار داده است. اگرچه تلاش بی وقفه رژیم ولایت فقیه برای فروپاشی این تشکل دیرپا، خود بهترین گواه و سندِ رسمیت این آلترناتیو است، اما نگاهی به عملکرد این شورا شایستگی بی گفتگوی آن را در این جایگاه تأیید مى کند. از آنجاییکه پرداختن به همه دست آوردهای این شورا در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی در این مختصر نمی گنجد، در اینجا تنها به یک نمونه از راهگشایى سیاسى این شورا و کنارزدن موانع راه برای براندازی رژیم اشاره می گردد.
امروز رسوایى مددرسانى به رژیم ولایت فقیه از کانال سیاست مماشات آنقدر آشکار است که دیگر نیازى به روشنگرى بیشتر ندارد. آنچه اما باید به آن پرداخته شود، نقش آلترناتیو شوراى ملى مقاومت در شکست این سیاست ننگین است. هدف این سیاست ننگین که رژیم آنرا با تلفیقی از شانتاژ (از طریق پروژه بمب سازی) و التماس از آمریکا طلب کرد و آغاز آن به أواسط دهه ٦٠بر مى گردد، از همان ابتدا ضربه زدن به آلترناتیو شوراى ملى مقاومت و سازمان مجاهدین بود که این نیز خود اعتراف معکوسى به قدرت، مشروعیت و وحشت رژیم از سرنگونى توسط این آلترناتیو بود. از آنزمان تا همین أواخر، بویژه در دوران صدارت اوباما، این سیاست ارتجاعى – استعمارى بیشترین امدادرسانى را به رژیم ولایت فقیه و بالاترین زیان و خسارت را نصیب جنبش آزادیخواهانه مردم ایران کرده است. از لیست گذارى تروریستى مجاهدین و شورا تا بمباران مخوف قرارگاههاى ارتش آزادى بخش ملی ایران در جوار خاک میهن، از کودتاى ننگین ١٧ ژوئن در پاریس بر علیه مقاومت تا بلوکه کردن اموال مجاهدین و شورا و در عوض ارسال میلیونها دلار پول نقد توسط اوباما به خامنه ای، از چشم بستن در مقابل قتل عام مجاهدین در اشرف و لیبرتی تا خلع سلاح ارتش آزادی بخش و تلاش برای انحلال سازمان مجاهدین خلق ایران؛ اینها تنها گوشه اى از این امدادرسانى شرم آورمی باشند، آن هم به رژیمى که به بانکدار صدور بحران و تروریسم در منطقه و جهان شناخته شده است.
در حالیکه بنا به تجارب تاریخی تنها بخش کوچکى از این فشارها، پیشتر بسیاری از جنبش های آزادیبخش را به شکست و تسلیم واداشته بود، اما مجاهدین و شورای ملی مقاومت با استواری تمام و با درایت رهبری مقاومت، بدون ذره ای کوتاه آمدن از اصول و پرنسیپ های خود، این سیاست ننگین را به چالش کشیدند. مجاهدین توانستند با پایداری غیرقابل تصور و بی مانند خود در مقابل مهیب ترین حملات مزدوران رژیم در اشرف و لیبرتی و در عین حال حفظ مرزبندی های خدشه ناپذیر خود با دشمن اصلی، از طرفی وجدانهای کسانی را که اتفاقا در نتیجه سیاست مماشات و با همدستی رژیم ولایت فقیه برای نابودی آنها گسیل شده بودند تسخیر کنند و از طرف دیگر با عرضه عالیترین سطح از روابط انسانی منجمله به یاری بسیاری از آنها به جهان نشان دهند که تحت هیچ شرایطی از آرمانهای آزادیخواهانه خود دست بردار نیستند. آری اینگونه بود که ژنرال فیلیپ که به قصد سرکوب مجاهدین به اشرف رفته بود، تحت تاثیر منش والای انسانی مجاهدین در جلسه ای با افتخار می گفت: "آرزو دارم که دختر جوانم مدتی در اشرف زندگی کند و از روابط انسانی آنها یاد بگیرد."
پیام این پایداری بی مانند بود که جهان را به درک جدیدی از جدیت و تعهد و پایبندی مجاهدین و مقاومت ایران به همه طرحها و برنامه های شورا که چکیده آن در طرح ۱۰ ماده ای خانم رجوی مندرج است، رساند. و بدینسان سرانجام کوه سنگی سیاست مماشات با سوزن پایداری مجاهدین و مقاومت سوراخ گردید و اینگونه سیاست مماشات در مقابل اراده پولادین عنصر مقاومت به زانو درآمد. با این نگاه می توان گفت که چرخش جدید در سیاست های ایالات متحده آمریکا در قبال رژیم تنها به رویکردهای شخص خاصی در دستگاه دولتی آمریکا مربوط نمی شود، بلکه علاوه بر شنیده شدن زنگهای خطر تهدید جدی بنیادگرایی مذهبی در غرب، به میزان زیادی به اراده مقاومت ایران برمی گردد که با تلاش مسؤلانه بساط سالها امدادرسانی به رژیم را بهم زده است.
این چرخش در سیاست خارجی آمریکا که مترادف با کابوسی وحشتناک برای تمامیت رژیم است، از نگاه کسانی در وجود رژیم ولایت فقیه، مرگ و نیستی و تباهی را در هر لحظه زندگی خود با تمام وجود لمس می کنند، محال است که ناخوشایند باشد؛ اما از نگاه همه کسانی که سرنوشتشان با موجودیت رژیم ولایت فقیه گره خورده و دستانشان در چپاول اموال مردم ایران قرار دارد، از آقازاده ها ی دارای “ژن برتر” و سران چپاولگر رژیم گرفته تا جریانات بنیادگرای نانخور دستگاه ولایت در لبنان و سوریه و یمن و عراق البته که حادثهای بسیار تلخ و ناگوار است. به این گروهها باید شرکای "ضد امپریالیست! و صلح دوست" آخوندهای قرون وسطایی را نیز افزود؛ همان افراد و جریاناتی که در نگاهشان نسل کشی قاسم سلیمانی در سوریه و عراق نشانی از اقتدار ایران است! همان جریاناتی که همصدا با مداحان بیت خامنه ای در هر فرصتی جان بولتون را به خاطر رویکرد قاطع اش در مقابل جاه طلبی های اتمی رژیم به جنگ طلبی متهم می کنند اما در مقابل التماس پنهان و آشکار رژیم ولایت فقیه از آمریکا برای بمباران مجاهدین در عراق به کلی خفقان گرفته بودند!
"جان بولتون رابطه خوبی با (سازمان مجاهدین خلق) دارد. با مریم رجوی، دیدار کرده و در چند برنامه این گروه، حاضر شده یا سخنرانی کرده است. او در تابستان گذشته در گردهمآیی مجاهدین گفت: تا قبل از سال ۲۰۱۹، ما که اینجا هستیم، در تهران جشن خواهیم گرفت" (سایت حکومتی جام نیوز ۳ فروردین).
رضا سراج بازجوی سابق و کارشناس مسائل سیاسی و بینالملل فعلی رژیم نوشت: "تغییرات در واشینگتن، سیاست خارجی آمریکا را به سمت و سوی ایران ستیزی، تشدید فشار و تحریم، معتبرسازی تهدید و تغییر ساختار جمهوری اسلامی از طریق جریانهای برانداز، بویژه (مجاهدین) میبرد" (سایت حکومتی مشرق ۴ فروردین).
این تنها دو نمونه از واکنش های هراس آلود رژیم نسبت به انتخاب بولتون بعنوان مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا است. حال می توان هم قمپز روشنفکری درکرد و همنوا با شکنجه گر جلادی چون رضا سراج شد و برهر منبر داخل و خارج بر آقای بولتون تازید و خطر جنگی موهوم را یادآور مردم شد و یا همگام و همصدا با همه شکنجه شدگان و مالباختگان، گرسنگان و آزادیخواهان واقعی با تقویت آلترناتیو مردمگرای شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق ایران، از فرصتی که آخرین میخ ها را بر تابوت دستگاه آخوند پسند مماشات می کوبد، با هوشیاری و درایت سیاسی در راستای برچیدن بساط نظام ضد انسانی ولایت فقیه بهره جست.
البته تا قضاوت نهایی مردم در فردای آزادی میهن راهی نمانده باقی.
حدود چهار دهه از حاکمیت فاشیزم مذهبی که بدون اغراق نابودی حرث و نسل ایران و ایرانی را در پی داشته است می گذرد و این سئوال همچنان بخش مهمى از گفتمان سیاسی جامعه ایران و بویژه نسل بعد از انقلاب را به خود اختصاص داده، که چگونه حاصل دهه ها مبارزه و فداکاری مردم و دو سازمان پیشتاز مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق ایران در سر بزنگاه تاریخی مورد تاراج یک مشت مرتجع فرصت طلب و تاریک اندیش قرار گرفت. به علل و عوامل سرقت رهبرى انقلاب بزرگ ضد سلطنتى توسط خمینی و چگونگی تصاحب قدرت سیاسی توسط وی و دارودسته مرتجعش البته به اندازه کافی پرداخته شده است؛ آثار ویرانگر آن سرقت سیاسی بزرگ و تجربه تلخ بجاى مانده از آن، اکنون نیز بحث آلترناتیو سیاسى نظام ولایت فقیه را، بویژه در شرایط فعلى که جامعه ما در شرایط انقلابى و در آستانه یک تحول و تغییر ناگزیر قرار دارد از اهمیت فوق العاده اى برخوردار کرده است.
روشن است که آلترناتیو و یا جایگزین سیاسى مى تواند در شرایط متفاوت از جنس و رویکرد متفاوتى برخوردار باشد. در کشورهاى دمکراتیک که در آنها مردم از امکان انتخابات آزاد بهره مند هستند، به اپوزیسیون حزب حاکم و یا دولت در سایه که با ساز و کارهای مورد حمایت قانون قصد کسب قدرت سیاسی را دارد، نیز آلترناتیو اطلاق می گردد. در این شکل از انتقال قدرت البته تغییری در ساختارهای بنیادی حاکمیت ایجاد نمی گردد و تغییرات احتمالی در سیاست های دولت جدید به میزان زیادی به سهم و جایگاه آن در تقسیم قدرت سیاسی جدید که برآمده از صندوق آراء است، بستگی دارد.
اما نکته قابل تأمل اینکه، برخلاف رواج معمول در دمکراسی های غربی که در آنها احزاب آلترناتیو در مسیری هموار و حتی با حمایت مالی و لجستیکی دولت و تنها با ارائه یک برنامه سیاسی و شرکت در رقابت های انتخاباتی امکان حضور و در صورت پیروزی اجرای برنامه های خود را می یابند، در حکومت های دیکتاتوری خشن و سرکوبگر برای یک آلترناتیو واقعی و جدی – و نه "موسمی" و متناسب با جریان فرصت طلبانه باد سیاسی - راهی جز گذار از دوران مقاومتی پرهزینه باقی نمی ماند. سقف این مقاومت نیز تابعى از شدت سرکوبگرى دیکتاتورى حاکم است. مقایسه نمونه سقوط نسبتا کم هزینه دیکتاتورى کلاسیک تونس (با سرکوب کمتر) با انقلاب مردم سوریه به این نکته مهر تأیید مى زند؛ در حالى که در جریان بهار عربى، بن على رئیس جمهور تونس با چند تظاهرات مردمى به همراه خانواده و چند چمدان پول و جواهرات فرار را بر قرار ترجیح داد، در نقطه مقابل، اپوزیسیون سیاسى رژیم خونریز أسد در سوریه به دلیل وحشى گرى اعمال شده از طرف رژیم اسد با حمایت و از جنس رژیم ولایت فقیه، همچنان درگیر مقاومت با پرداخت سنگین ترین بهاى ممکن است. به یقین مى توان گفت که جهان تاکنون هرگز شاهد واگذارى داوطلبانه قدرت از طرف هـیچ دیکتاتورى خونریز و فاشیستى به آلترناتیوش نبوده؛ از مقاومت بى نظیر مردم فرانسه و ایتالیا و نروژ در جریان حاکمیت فاشیزم گرفته تا انقلاب الجزایر و کوبا و آرژانتین، مسیر انتقال قدرت و آلترناتیوهاى دمکراتیک همواره از میان مقاومت همراه با فداکاری و رنج گذر کرده است.
حاکمیت فاشیزم مذهبی حاکم بر کشورمان یکی از نادرترین کشورهای جهان در قرن بیست و یکم است که مقوله آلترناتیو در آن بطور جبری تنها در مقاومت سازمان یافته معنا و مفهوم جدی به خود می گیرد. دلیل این امر قبل از هر چیز در ماهیت ضد بشری و ضد تاریخی این رژیم نهفته است که از یک سو حتی جناح های سرسپرده داخل خود را نیز در صورت درآوردن ادای اپوزیسیون از دم تیغ سرکوب می گذراند، و از طرف دیگر هرگونه آلترناتیو "موسمی" بیگانه با مقاومت و پرداخت، در خارج از چارچوب های نظام ولایت فقیه را نیز تا فرارسیدن "دوران موج سواری" در حاشیه انتظار مى نشاند؛ همان فرصت طلبانی که در زمان جانباری و فداکاری در زمین واقعی مبارزه همیشه در خواب زمستانی بسر می برند و فقط با شنیدن شکستن صدای بنیادهای دیکتاتوری سر و کله شان ظاهر می شود و پهنه مبارزه شان تمام "دنیای مجازی" را به خود اختصاص می دهد!
این واقعیت ها و تجارب انکارناپذیر نشان داده اند که صرف مخالفت با سیاست های رژیم ولایت فقیه و حتی تنفر و آرزوی سرنگونی آن به تنهایی نمی تواند به گروه و جریانی اعتبار آلترناتیو ببخشد و اساسا موضوعیت یک آلترناتیو سیاسی در مقابل رژیم ولایت فقیه بطور ناگزیر تابعى از نقش آن در مقاومت سازمانیافته براى سرنگونى این رژیم است که خود لازمه تغییرات بنیادین بعدى است. چنین آلترناتیوی نمی تواند از شاخص های زیر برخوردار نباشد:
الف – داشتن هدف (سرنگونی نظام ولایت فقیه)، تشکیلات و استراتژی مشخص برای شرکت فعال در تحقق هدف، یعنی براندازی و سرنگونی رژیم ولایت فقیه و هموار کردن مسیر برای ایجاد تغییرات بنیادین.
ب – جامع و مانع بودن آلترناتیو. جامع یعنی دربرگیرنده همه نیروهای جمهوری خواهی که خواستار سرنگونی تمامیت رژیم ولایت فقیه می باشند و مانع به معنای عدم پذیرش افراد و جریاناتی از داخل و خارج از چارچوب هاى نظام که علیرغم مخالفت هایی با رژیم ولایت فقیه، مخالف براندازی آن می باشند.
پ – طرح و برنامه و خط و مشی روشن و شفاف برای دوران پس از سرنگونی.
طبیعی است که عمل و تعهد به هر کدام از موارد برشمرده فوق باید در جریان مبارزه و عمل اثبات گردد و نه در محدوده تئورى و ابلاغیه های کشاف در دنیای مجازی باقى بماند. واضح است که نمی توان هم اپوزیسیون و مدعی آلترناتیو رژیم بود و هم با رویکردهای مشخصی به تقویت خواسته های رژیم پرداخت؛ نمی توان بعنوان مثال هم جنگ ضد میهنی با عراق را ویرانگر و عامل بقاى رژیم ولایت فقیه دانست و هم داوطلب شرکت در "عملیات نظامى" در جبهه همین رژیم به بهانه وطن دوستى و دفاع از خاک میهن بود! نمی توان هم خواستار سرنگونی رژیم ولایت فقیه بود و هم از پروژه بمب سازی آن که تنها با هدف تضمین بقای این رژیم ضد ملی به بهای گرسنگی بخش عظیمی از مردم ما به اجرا درآمده است، بعنوان "اقتدار ملی" نام برد! نمى توان هم ادعاى دمکراسى و آزادى خواهى داشت و هم مردم را از انقلاب دیگر و "سوریه اى شدن" کشور هراساند و از این طریق نیت شوم حفظ همین رژیم خونریز را در زرورق فریبنده اصلاح طلبى پنهان کرد و به مردم ارائه کرد!
طرحها و برنامه عمل یک آلترناتیو جدى سیاسى باید بویژه بطور ریز شامل موارد و حقوقی باشد که درحاکمیت رژیم ولایت فقیه مورد ستم مضاعف قرار گرفتهاند، مواردی چون حقوق زنان، جدایی دین و دولت، حقوق اقلیت های قومی و مذهبی و …. دودوزه بازی، کلى گویى و موکول کردن طرح و بررسی این موضوعات حساس، بطور خاص مثلا طرح خودمختاری کردستان ایران به آینده، (به سبک خمینی) قبل از هر چیز نشان از دغل کاری و برنامه های شوم بعضی از مدعیان آلترناتیو دارد.
اما در ورای تعاریف کلاسیک از مقوله آلترناتیو و جایگزین سیاسی، آنچه به یک آلترناتیو سیاسى اعتبار داخلى و بین المللى مى دهد، تلاش مداوم، بلاوقفه و مبارزه پىگیر آن در برکنار زدن راه بندها در دشوارترین شرایط از سر راه خود و ایجاد موانع در مسیر پیشروی دشمن مى باشد. در یک کلام یک آلترناتیو قابل اتکاء براى رسیدن به هدف، نباید هیچ مانعى را برسمیت شناخته و باید در سخت ترین شرایط بر اصول و پرنسیپ هاى خود پایدار بماند.
شورای ملی مقاومت ایران از بدو تأسیس در سال ۱۳۶۰ تا به امروز علاوه بر ارائه یک الگوی باورمند فرهنگی و اجتماعی با شاخص های نفی و انکار تمام عیار ایدئولوژی نظام ولایت فقیه (آنتی تز) آن هم در جریان مبارزه، اصولی ترین پاسخها را نیز به الزامات یک آلترناتیو جدی و دمکراتیک با شفافیت تمام و با پرداخت بهاى سنگین در معرض قضاوت مردم قرار داده است. اگرچه تلاش بی وقفه رژیم ولایت فقیه برای فروپاشی این تشکل دیرپا، خود بهترین گواه و سندِ رسمیت این آلترناتیو است، اما نگاهی به عملکرد این شورا شایستگی بی گفتگوی آن را در این جایگاه تأیید مى کند. از آنجاییکه پرداختن به همه دست آوردهای این شورا در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی در این مختصر نمی گنجد، در اینجا تنها به یک نمونه از راهگشایى سیاسى این شورا و کنارزدن موانع راه برای براندازی رژیم اشاره می گردد.
امروز رسوایى مددرسانى به رژیم ولایت فقیه از کانال سیاست مماشات آنقدر آشکار است که دیگر نیازى به روشنگرى بیشتر ندارد. آنچه اما باید به آن پرداخته شود، نقش آلترناتیو شوراى ملى مقاومت در شکست این سیاست ننگین است. هدف این سیاست ننگین که رژیم آنرا با تلفیقی از شانتاژ (از طریق پروژه بمب سازی) و التماس از آمریکا طلب کرد و آغاز آن به أواسط دهه ٦٠بر مى گردد، از همان ابتدا ضربه زدن به آلترناتیو شوراى ملى مقاومت و سازمان مجاهدین بود که این نیز خود اعتراف معکوسى به قدرت، مشروعیت و وحشت رژیم از سرنگونى توسط این آلترناتیو بود. از آنزمان تا همین أواخر، بویژه در دوران صدارت اوباما، این سیاست ارتجاعى – استعمارى بیشترین امدادرسانى را به رژیم ولایت فقیه و بالاترین زیان و خسارت را نصیب جنبش آزادیخواهانه مردم ایران کرده است. از لیست گذارى تروریستى مجاهدین و شورا تا بمباران مخوف قرارگاههاى ارتش آزادى بخش ملی ایران در جوار خاک میهن، از کودتاى ننگین ١٧ ژوئن در پاریس بر علیه مقاومت تا بلوکه کردن اموال مجاهدین و شورا و در عوض ارسال میلیونها دلار پول نقد توسط اوباما به خامنه ای، از چشم بستن در مقابل قتل عام مجاهدین در اشرف و لیبرتی تا خلع سلاح ارتش آزادی بخش و تلاش برای انحلال سازمان مجاهدین خلق ایران؛ اینها تنها گوشه اى از این امدادرسانى شرم آورمی باشند، آن هم به رژیمى که به بانکدار صدور بحران و تروریسم در منطقه و جهان شناخته شده است.
در حالیکه بنا به تجارب تاریخی تنها بخش کوچکى از این فشارها، پیشتر بسیاری از جنبش های آزادیبخش را به شکست و تسلیم واداشته بود، اما مجاهدین و شورای ملی مقاومت با استواری تمام و با درایت رهبری مقاومت، بدون ذره ای کوتاه آمدن از اصول و پرنسیپ های خود، این سیاست ننگین را به چالش کشیدند. مجاهدین توانستند با پایداری غیرقابل تصور و بی مانند خود در مقابل مهیب ترین حملات مزدوران رژیم در اشرف و لیبرتی و در عین حال حفظ مرزبندی های خدشه ناپذیر خود با دشمن اصلی، از طرفی وجدانهای کسانی را که اتفاقا در نتیجه سیاست مماشات و با همدستی رژیم ولایت فقیه برای نابودی آنها گسیل شده بودند تسخیر کنند و از طرف دیگر با عرضه عالیترین سطح از روابط انسانی منجمله به یاری بسیاری از آنها به جهان نشان دهند که تحت هیچ شرایطی از آرمانهای آزادیخواهانه خود دست بردار نیستند. آری اینگونه بود که ژنرال فیلیپ که به قصد سرکوب مجاهدین به اشرف رفته بود، تحت تاثیر منش والای انسانی مجاهدین در جلسه ای با افتخار می گفت: "آرزو دارم که دختر جوانم مدتی در اشرف زندگی کند و از روابط انسانی آنها یاد بگیرد."
پیام این پایداری بی مانند بود که جهان را به درک جدیدی از جدیت و تعهد و پایبندی مجاهدین و مقاومت ایران به همه طرحها و برنامه های شورا که چکیده آن در طرح ۱۰ ماده ای خانم رجوی مندرج است، رساند. و بدینسان سرانجام کوه سنگی سیاست مماشات با سوزن پایداری مجاهدین و مقاومت سوراخ گردید و اینگونه سیاست مماشات در مقابل اراده پولادین عنصر مقاومت به زانو درآمد. با این نگاه می توان گفت که چرخش جدید در سیاست های ایالات متحده آمریکا در قبال رژیم تنها به رویکردهای شخص خاصی در دستگاه دولتی آمریکا مربوط نمی شود، بلکه علاوه بر شنیده شدن زنگهای خطر تهدید جدی بنیادگرایی مذهبی در غرب، به میزان زیادی به اراده مقاومت ایران برمی گردد که با تلاش مسؤلانه بساط سالها امدادرسانی به رژیم را بهم زده است.
این چرخش در سیاست خارجی آمریکا که مترادف با کابوسی وحشتناک برای تمامیت رژیم است، از نگاه کسانی در وجود رژیم ولایت فقیه، مرگ و نیستی و تباهی را در هر لحظه زندگی خود با تمام وجود لمس می کنند، محال است که ناخوشایند باشد؛ اما از نگاه همه کسانی که سرنوشتشان با موجودیت رژیم ولایت فقیه گره خورده و دستانشان در چپاول اموال مردم ایران قرار دارد، از آقازاده ها ی دارای “ژن برتر” و سران چپاولگر رژیم گرفته تا جریانات بنیادگرای نانخور دستگاه ولایت در لبنان و سوریه و یمن و عراق البته که حادثهای بسیار تلخ و ناگوار است. به این گروهها باید شرکای "ضد امپریالیست! و صلح دوست" آخوندهای قرون وسطایی را نیز افزود؛ همان افراد و جریاناتی که در نگاهشان نسل کشی قاسم سلیمانی در سوریه و عراق نشانی از اقتدار ایران است! همان جریاناتی که همصدا با مداحان بیت خامنه ای در هر فرصتی جان بولتون را به خاطر رویکرد قاطع اش در مقابل جاه طلبی های اتمی رژیم به جنگ طلبی متهم می کنند اما در مقابل التماس پنهان و آشکار رژیم ولایت فقیه از آمریکا برای بمباران مجاهدین در عراق به کلی خفقان گرفته بودند!
"جان بولتون رابطه خوبی با (سازمان مجاهدین خلق) دارد. با مریم رجوی، دیدار کرده و در چند برنامه این گروه، حاضر شده یا سخنرانی کرده است. او در تابستان گذشته در گردهمآیی مجاهدین گفت: تا قبل از سال ۲۰۱۹، ما که اینجا هستیم، در تهران جشن خواهیم گرفت" (سایت حکومتی جام نیوز ۳ فروردین).
رضا سراج بازجوی سابق و کارشناس مسائل سیاسی و بینالملل فعلی رژیم نوشت: "تغییرات در واشینگتن، سیاست خارجی آمریکا را به سمت و سوی ایران ستیزی، تشدید فشار و تحریم، معتبرسازی تهدید و تغییر ساختار جمهوری اسلامی از طریق جریانهای برانداز، بویژه (مجاهدین) میبرد" (سایت حکومتی مشرق ۴ فروردین).
این تنها دو نمونه از واکنش های هراس آلود رژیم نسبت به انتخاب بولتون بعنوان مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا است. حال می توان هم قمپز روشنفکری درکرد و همنوا با شکنجه گر جلادی چون رضا سراج شد و برهر منبر داخل و خارج بر آقای بولتون تازید و خطر جنگی موهوم را یادآور مردم شد و یا همگام و همصدا با همه شکنجه شدگان و مالباختگان، گرسنگان و آزادیخواهان واقعی با تقویت آلترناتیو مردمگرای شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق ایران، از فرصتی که آخرین میخ ها را بر تابوت دستگاه آخوند پسند مماشات می کوبد، با هوشیاری و درایت سیاسی در راستای برچیدن بساط نظام ضد انسانی ولایت فقیه بهره جست.
البته تا قضاوت نهایی مردم در فردای آزادی میهن راهی نمانده باقی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر