جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

سفر نان، یا سفر خون

لينك به منبع:
کولبران محروم

کولبران محروم


بامداد نهم آذر 95، مأموران سرکوبگر انتظامی مریوان در استان کردستان به کاروان کولبران در نزدیکی این شهر حمله کردند. در این حمله یک کولبر کُرد به نام “کمال بامزر ”اهل روستای قطوند کشته و پنج کولبر دیگر مجروح شدند. راستی زندگی هموطنان کولبر ما در نقاط مرزی چگونه است. بگذارید با گروهی از آنان همراه شویم. این گزارش با تکیه بر اعترافها سایتهای حکومتی رژیم در مورد واقعیت زندگی کولبران تنظیم شده است.

سفر نان. یا سفر خون:
در سفر درد همراه من بیا، اسم آن را هرچه می‌خواهی بگذار. سفر نان. سفر نفت، سفر گازوییل. که گاهی هم به سفر خون تبدیل می‌شود.

از روستای «دزآور» کرمانشاه حرکت می‌کنیم. همراه آمینه. (تلفظ کردی آمنه). آمینه یک زن کرد است. شصت سال سن دارد. دامن لباس زنانه سرمه‌ای را در شلوار مردانه کردی مشکی پنهان می‌کند. بار قاچاقش ۴۰۰عدد نان است که لایه پارچه‌ای ضخیم می‌گذاردشان و طنابی دورش می‌پیچد و آن را به دوش می‌کشد. با او از دزآور، روانه‌ی روستای ته‌ویله در عراق می‌شویم.

تو نمی‌خواهد باری به دوش بکشی. تنها همراه این سفر بشو.

روانه در رود کولبران. درست به لشکری می‌مانند که در راهپیمایی رنج روانه‌اند. هر کدام با بار سنگینی بر دوش. وقتی به عقب صف نگاه میکنی، فقط بار را می‌بینی. خود کولبر در زیر آن گم است. این تنها یکی از رودهای کولبران است.

امینه نمی‌داند شمار کولبران چقدر است. اما بعضی مردان رقمهایی می‌گویند

یکیشان می‌گوید: پسر من از تلویزیون شنیده بود که حکومتیها می‌گویند سال 93 حدود سی وهفت هزار کولبر توی مرزها کار می‌کنند.

اما مردم همه میگن تا 500هزار نفر میشیم. فقط که این مرز نیست. سردشت هست، اشنویه هست، بانه، پیرانشهر، نوسود، جوانرود، . همبن کردستان پنج معبر داره که دوتاش، هنگه ژاله و گله سوره از بانه میره.

حالا خورشید دارد کم کم غروب می‌کند. باد سرد لرزه به تن‌ها می‌اندازد. آمینه با قامتی خمیده از صخره‌ها بالا می‌رود. تا صبح باید از مسیر قاچاق برویم چون هنگ مرزی رژیم، نمی‌گذارد از مرز عبور کنیم. در مسیر می‌توانی حرفهای آمینه را بشنوی:
«اولین بار در زمان جنگ ایران و عراق شروع به کولبری کردم. همسرم تازه فوت کرده بود. نمی‌توانستم شکم ۴فرزندم را سیر کنم. به گوهرتاج و زهرا گفتم به کولبری برویم. گوهرتاج که می‌ترسید بلایی سر ما بیاید. به زهرا گفتم بیا برویم. هر کدام دو دبه 40لیتری گازوییل روی دوش‌ گذاشتیم و راهی عراق شدیم.»

در مسیر، آمینه راه را نشان می‌دهد: آنجا پر از مین است، اگر می‌خواهی به عراق بروی فقط باید در راهی که باز کرده‌اند، حرکت کنی.

جلوتر به دو زن کولبر می‌رسیم، یکی از آنها روی زمین نشسته

آمینه می‌گوید او خدیجه است.
ـ چه شده؟
ـ پایش پیچ خورده.
خدیجه با چروکهای صورتش می‌خندد و لنگ لنگان با ما حرکت می‌کند، می‌گوید: این‌جا کار نیست. نه زمینی برای کشاورزی داریم نه کارخانه، تا کارگاه تولیدی. اگر مرز نباشد ما هیچ چیزی نداریم.

حالا فوجهای کولبران باید با بار سنگین به رودخانه می‌زنند. این ارتش کار، هیچ وسیله و تجهیزاتی بجز کمرها و پاهای سربازانش ندارد.

در رودخانه نیمی از بدنت خیس می‌شود. اما بارت نباید خیس نشود. پایت هم اگر روی سنگ تیزی برود بقیه راه برایت شکنجه دارد.

هر لحظه هم احتمال دارد از آن بالا، تیری کارت را بسازد. راستی چقدر از کولبران در سال در این سفر خون کشته می‌شوند.

اگر از همراهانت بپرسی، اسامی یک یکشان را از همین چند ماه پیش می‌توانی پیدا کنی:
24شهریور95 اوات ابراهیمی
۱مهرماه 95 جمیل عبدالله نژاد
دهه‌ی اول مهر95، مهدی رحیم‌زاده
23مهرماه95، احمد نظری
24مهر 95، حسن امینی روندی
11آبان95، عثمان عزیزی
9آذر95، کمال بامزر»
در نهایت پس از جستجوها، شمار کشتگان کولبران در سال گذشته را می‌توانی به‌دست بیاوری: 70تن کشته. زخمی و مجروحش بماند.

در ادامه‌ی سفر، باد شدید می‌شود. آمینه به پسر جوانی که دو دبه گازوییل به دوش دارد می‌گوید: مراقب باش باد تو را نبرد. بعد می‌گوید. این کار اوست از بچگی مشغول به این کار است. ۱۰‌سال داشت، یک روز که در زمستان برای کولبری رفته بودیم، توفان شد، نزدیک بود باد او را با خود ببرد.

صحبت از مرگ و میر کولبران می‌شود. آمینه می‌گوید: فقط توفان نیست. مین هم هست، گلوله هم هست. وقتی حمله می‌کنند، ممکن است از دره به رودخانه پرت شوی. گاه کولبر با قاطرش پرت می‌شود. یکیش هم سرما است. اگر برف زیاد باشد وسط برفها یخ میزنی می‌میری. نباید تنها باشی.

می‌پرسیم مگر تنها هم کسی به کولبری می‌رود؟
خدیجه می‌گوید: بعضی وقتها تنها این مسیر را میروم. هر بار سی تا پنجاه کیلو بار می‌برم یا می‌آورم. همسر و پسرهایم هم همین کار را می‌کنند. چند دفعه مأموران بارم را گرفتند. ما که کار حرامی انجام نمی‌دهیم.

یک مرد کولبر می‌گوید: خودشان هزارهزار برابر ما قاچاق می‌کنند. خودشان با هواپیما و کشتی در سال 20، تا 25میلیارد دلار قاچاق میارند. بعد به ما می‌گویند قاچاقچی.

یک کولبر دیگر می‌گوید قاچاقی که همة کولبران بکنند، 5 درصد قاچاق سپاه و دولتیها هم نمی‌شه.

آمینه می‌گوید: چند سال پیش سربازی برای گرفتن بار پسرم که چایی بود، به منزلمان آمد. هرچه التماس کردیم فایده نداشت. چه‌کار می‌شود کرد. به‌خاطر 20 تا 40هزار تومان باید جان کند.

چند قاطرچی به سرعت از جلو می‌آیند یک مرد می‌گوید:
ـ آنها از عراق لاستیک، چایی، لوازم خانگی و گوشی می‌آوردند..12ساعت باید تند بروند که مرز بسته نشود یا نگیرندشان.. خیلی‌شان سکته می‌کنند.

آمینه می‌گوید:
ـ مثل عثمان
مرد می‌گوید: نه! عثمان تیر خورد، عثمان عزیزی. رفته بود کولبری. نزدیکی روستای ”ده رمان ئاوی“ با تیر زدنش. گچکار بود عیالش سرطان گرفت. برای دوا درمان، کولبر هم شد. دو تا بچه داشت.

هوا سرد است. دست‌هایم را در جیب می‌کنم خسته هم شدی باید ادامه بدهی چون گروه نمی‌ایستد. آمینه می‌گوید: بعضی روزها تمام مسیر را زیر باران می‌رویم. در زمستان سخت‌ تر می‌شه. بعضی در برف و توفان گیر می‌کنند و جان می‌دهند.

حالا روستای ته‌ویله دیده می‌شود. آمینه ما را به مغازه روژین می‌برد. حین احوال‌پرسی نان را از دوش او پایین می‌آورند،

بعد از خوش و بش، آمینه پول نانها را می‌برد به مغازه «رامان» به پول ایرانی تبدیل کند. ۶۰ هزارتومان به دست آورده.

حالا باید دوباره سفر نان را شروع کند. تا دزآور. دوباره همان رود به راه می‌افتد. همه چیز روی دوشها قرار می‌گیرد: تلویزیون ال‌سی‌دی، کولرگازی، ماشین لباسشویی، یخچال ساید‌بای‌ساید، ... ... .

اینبار، سفر نان به سفر خون تبدیل نشده. اما سفر بعدی چه؟ آمینه‌ها و عثمانها و جمیلها باید تا روزی که گلوله، یا برف، یا سکته، یا توفان، آنها را از پای در آورد، این کار سخت را ادامه دهند.
حاصل سفر چیست؟ فقر و کار شدید و کشته شدن، سهم این مردمان مرزنشین است. قتل‌عام آنان هم جاریست. تا زمانی که این حاکمیت ضد‌مردمی درهم‌شکسته شود و این رنج و بدبختی به آزادی و رفاه و عدالت اجتماعی تبدیل شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر