لينك به منبع:
سنگ سنگ خاوران
پنجمین
شمارهی این منظومه پیش روی شماست. این منظومه با مطالعهی اخبار قتلعام
سی هزار زندانی سیاسی مجاهد در سال 67 نوشته شده. و در آن بعد از شرح
ماجراهای چگونگی غصب حاکمیت مردم توسط خمینی، به شرح زمینههای قتلعام و
سپس، پایداریهای زندانیان بر سر آرمانشان پرداخته میشود.
آرزوی قاسم بستاکی
قاسم بستاکی آن گرد از اراک
قهرمانی خورده شیر از عشق پاک
همچو رستم ایستاده پیش دیو
می کشید او از وفا هر دم غریو
گفت جلادش: «نمیمانی به جای
تا که ریزد خلق، گل در پیش پای!»
گفت: «قصد ماست آزادی خلق
شادی ما هم همان شادی خلق
ای خوشا آندم که میآیند خلق
خوش گلی که حلقه باشد روی حلق»
قهرمانی خورده شیر از عشق پاک
همچو رستم ایستاده پیش دیو
می کشید او از وفا هر دم غریو
گفت جلادش: «نمیمانی به جای
تا که ریزد خلق، گل در پیش پای!»
گفت: «قصد ماست آزادی خلق
شادی ما هم همان شادی خلق
ای خوشا آندم که میآیند خلق
خوش گلی که حلقه باشد روی حلق»
پرواز با پای آهنین
پیش شیخ آمد دلیری نوجوان
با دو پای آهنین، معلولسان
با دو پای آهنین، معلولسان
گفت: «من محسن، محمد باقرم
پا ندارم من، ولی بس قادرم
راه پیمایم به اوج تیردار
با پر ایمان خود ققنوس وار
باز میدانم که خیزم من ز خاک
خون جاری زمانه سرخ و پاک
بیهده بر لغزش از راهم مکوش
تف کنم بر خوی شیخ دینفروش
گفته بود این را به یارانش ز پیش
گر رسم بر چوبهی آن دار خویش
با عصایم میزنم بر مغز دیو
گاه مردن میخروشم با غریو
پرکشم با پای آهن، چون عقاب
تا نپندارند ترسم زان کلاب
پا ندارم من، ولی بس قادرم
راه پیمایم به اوج تیردار
با پر ایمان خود ققنوس وار
باز میدانم که خیزم من ز خاک
خون جاری زمانه سرخ و پاک
بیهده بر لغزش از راهم مکوش
تف کنم بر خوی شیخ دینفروش
گفته بود این را به یارانش ز پیش
گر رسم بر چوبهی آن دار خویش
با عصایم میزنم بر مغز دیو
گاه مردن میخروشم با غریو
پرکشم با پای آهن، چون عقاب
تا نپندارند ترسم زان کلاب
او پرید و کرد بر عهدش وفا
هیچ کس دیده پرنده با عصا؟
هیچ کس دیده پرنده با عصا؟
ایمان ناصر منصوری
ناصر منصوری آن شیر دگر
پیکرش یکسر فلج بود از کمر
زان که در زیر شکنجه بارها
خواستندش راز جمله یارها
خویش را پرتاب کرد از فراز
تا نگردد فاش بر دژخیم راز
مادرش از حال او آگاه شد
جانش از این غصه یکسر آه شد
دائماً در فکر فرزند فلج
فکر آزادی و هنگام فرج
یک تشک کرد او مهیا تا که درد
کم شود از پیکر آن شیرمرد
پیکرش یکسر فلج بود از کمر
زان که در زیر شکنجه بارها
خواستندش راز جمله یارها
خویش را پرتاب کرد از فراز
تا نگردد فاش بر دژخیم راز
مادرش از حال او آگاه شد
جانش از این غصه یکسر آه شد
دائماً در فکر فرزند فلج
فکر آزادی و هنگام فرج
یک تشک کرد او مهیا تا که درد
کم شود از پیکر آن شیرمرد
اینک آوردند سوی قاتلان
تا که بر توبه گشاید او زبان
صبحگاه پانزده مرداد بود
منت از ناصر نه! از جلاد بود
گفت: «هستی بر سر ایمان هنوز؟»
گفت: «آری زین شرف، شیطان بسوز!»
گفت: «بر دارت کشم از تخت تو»
گفت: «تسلیمم نباشد بخت تو»
با همان حال فلج گشته، دراز
شیخ بردارش کشید از روی آز
شرزگی از شیخک بدمست پست
این حکایت هیچ در تاریخ هست؟
پیکر بیمار خفته چون کشند؟
بر فراز دار، خفته چون کشند؟
لیک در ایمان ناصر مینگر
یاد او ماند به تاریخ بشر
تا که بر توبه گشاید او زبان
صبحگاه پانزده مرداد بود
منت از ناصر نه! از جلاد بود
گفت: «هستی بر سر ایمان هنوز؟»
گفت: «آری زین شرف، شیطان بسوز!»
گفت: «بر دارت کشم از تخت تو»
گفت: «تسلیمم نباشد بخت تو»
با همان حال فلج گشته، دراز
شیخ بردارش کشید از روی آز
شرزگی از شیخک بدمست پست
این حکایت هیچ در تاریخ هست؟
پیکر بیمار خفته چون کشند؟
بر فراز دار، خفته چون کشند؟
لیک در ایمان ناصر مینگر
یاد او ماند به تاریخ بشر
پایداری منیره
آن منیره را پس از شش سال حبس
با دو فرزندش همه در حال حبس
پیش شیخ آورد جلادش ز کین
«خواهر مسعود بودن جرم این!»
با دو فرزندش همه در حال حبس
پیش شیخ آورد جلادش ز کین
«خواهر مسعود بودن جرم این!»
شیخ گفتش گر بگوید یک کلام
آن مراد ما ازو باشد تمام
بر برادر لعن گفتن خواستش
زندگی را پیش او آراستش
آن مراد ما ازو باشد تمام
بر برادر لعن گفتن خواستش
زندگی را پیش او آراستش
شیخ غافل بود کان نسل فدا
جمله همخون است با مسعود ما
جمله خواهر، جمله مادر، جمله یار
عاشق و شیدای راه این نگار
جمله همخون است با مسعود ما
جمله خواهر، جمله مادر، جمله یار
عاشق و شیدای راه این نگار
پیش آن زن زندگی و کودکان
همچو هر مادر بسی جلوه کنان
لیک عشق خلق ایران بیش بود
وین همان معنای همخونیش بود
همچو هر مادر بسی جلوه کنان
لیک عشق خلق ایران بیش بود
وین همان معنای همخونیش بود
خواهر آمد پیش شیخان، با وقار
داد فرزندان و رفت او سوی دار
گفت: «جز بوسه بر آن حلقهی طناب
گر توقع داری آن باشد سراب»
داد فرزندان و رفت او سوی دار
گفت: «جز بوسه بر آن حلقهی طناب
گر توقع داری آن باشد سراب»
شرح جانبازی و شور بیدلان
می نشاید کرد در شعر زمان
لیک خود یاد همان دلدارها
شعر میگردد در این گفتارها
می نشاید کرد در شعر زمان
لیک خود یاد همان دلدارها
شعر میگردد در این گفتارها
بشنو از من خود بیار اندر خیال
کان چگونه بوده است اوضاع و حال
کان چگونه بوده است اوضاع و حال
م. شوق
*** ادامه در بخش ششم ***.
------------------------------------------------------------------------
1.
محسن محمدباقر از دوپا فلج بود. دو عصا در دست داشت و با آنها حركت میكرد.
او (در دوران شاه) در فیلم 'غریبه ومه' ساخته بهرام بیضایی نقش یک بچه فلج
را بازی كرده بود. در بازی فوتبال در هواخوری بند در اوین هركس تلاش می
كرد اول او را برای تیم خودش انتخاب كند. با عصاهایش در دروازه می ایستاد و
با حرکت دادن آنها گویی بالهایش را باز می كند و مثل یک عقاب توپ را می
گرفت.
شب آخر در جمع دوستانش در سلول دربسته خیلی سرحال بود و شوخی می كرد و گفته بودم مبادا من را به خاطر وضعیت پاهایم نزد هیأت مرگ نبرند. بعد از ظهر شنبه 15مرداد وقتی صدایش زدند، گویی مدتها منتظر همین لحظه بود، مثل شیر از جا پرید.
2. مجاهد خلق منیره رجوی بهخاطر نسبت خانوادگی با مسعود رجوی، همراه با همسر و دو دختر خردسال ۳ساله و ۲سالهاش دستگیر شد، بیش از ۶سال در اوین زیر فشار و شکنجه بهسر برد ولی از پذیرش خواسته خمینی دژخیم، برای تخطئه رهبر مقاومت سر باز زد.
شب آخر در جمع دوستانش در سلول دربسته خیلی سرحال بود و شوخی می كرد و گفته بودم مبادا من را به خاطر وضعیت پاهایم نزد هیأت مرگ نبرند. بعد از ظهر شنبه 15مرداد وقتی صدایش زدند، گویی مدتها منتظر همین لحظه بود، مثل شیر از جا پرید.
2. مجاهد خلق منیره رجوی بهخاطر نسبت خانوادگی با مسعود رجوی، همراه با همسر و دو دختر خردسال ۳ساله و ۲سالهاش دستگیر شد، بیش از ۶سال در اوین زیر فشار و شکنجه بهسر برد ولی از پذیرش خواسته خمینی دژخیم، برای تخطئه رهبر مقاومت سر باز زد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر