جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ خرداد ۲۲, شنبه

«گویند چو ریخت پشم رهبر»

آخوند مقدم17خرداد95: «امروزه دو حاکمیتی که در ایران هست همدیگر را خنثی می‌کند. عین این است که شما می‌خواهی راه بروی و جلوی پای تو سنگ می‌اندازند« .
 


 گویند چو ریخت پشم رهبر

 عمامه‌ی خود گرفتن آموخت

 شبها به‌سر قبر امامش

 تا وقت سحر نشستن آموخت

 شاید که ز روح راحل خود

 اندیشه‌ی چاره کردن آموخت

 پرسید: «چگونه بود کز تو

 این کوسه حساب بردن آموخت؟

 امروز ز گور خود برون آی

 بنگر ابویّ بنده را سوخت

 پشمی به کلاه من نمانده

 این خط مرا کسی نخوانده

 این گاری و کرسی ولی را

 هر کس به یکی طرف کشانده

 هر کس خر خود ز یک طویله

 بر دشت و دری دگر دوانده

 هر روز به بنده نیمسوزی

 پر ضرب به آستین تپانده

 اینک تو بگو چه چاره دارم

 از درگه خود مساز رانده»

 گویند که آن امام دجال

 خندید که: «ای سید بدحال

 چون لب زده‌ای به جام آن زهر

 افتی تو به‌حال زار اسهال

 من هم چو تو زهر نوش کردم

 رفتم پس از آن به سطل آشغال

 لکن همه‌تان شتاب گیرید

 کآمد ز سقوط موج و سیگنال

 این‌جا همه صبح آب جوش است

 صبحانه به‌جای نان شیرمال


بیژن روشن 21خرداد95.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر