جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ خرداد ۱۵, شنبه

ماله کشی یک خیانت به سبک وزارت اطلاعات – عارف شیرازی


(در باب سفید سازی غیر مستقیم تواب تشنه به خون با ماستمالی کردن خیانت توابین زمان شاه)

یکی از ترفندهای لو رفته و شگردهای نخ نما شده وزارت بدنام سفید سازی مهره های سوخته و از دور خارج شده و توجیه و تفسیر عملکرد خائنانه آنها در راستای آماده نمودن آنها برای مأموریتهای جدید می باشد. تواب تشنه به خون که کوس رسوائی و مزدوری تمام عیارش برای گشتاپوی آخوندی همه جا به صدا در آمده و دیگر مخفی شدن زیر نام ‘‘منتقد‘‘ نیز دردی از وی و وزارت بدنام دوا نمی کند یکی از همین مهره های سوخته می باشد. وی که زمانی به عنوان پرچمدار اصلی گشتاپوی آخوندی در خارج کشور تمام تلاش خود را برای نابودی مقاومت و رهبران آن بکار میگرفت آنچنان رسوای خاص و عام شده که دیگر حنایش رنگی ندارد. بویژه عملکرد خائنانه او در زندان و همکاری مستقیم وی با پاسداران جنایتکار در دستگیری و شکار مجاهدین بر کسی پوشیده نیست.
از اینرو وزارت بدنام برای ‘‘استعمال مجدد‘‘ این مهره سوخته و پیشانی سفید خود نیاز مبرمی به سفید سازی و بزک کردن وی دارد تا در مأموریتهای آتی قادر به کارگیری او باشد. اما از آنجا که افتضاح عملکردهای خائنانه او آنقدر زیاد و همه گیر شده که دفاع مستقیم از وی نیز چاره ساز درد بی درمان آخوندها نیست بناچار با توسل به مورد مشابه در زمان شاه و با سعی نمودن در ماستمالی آن خیانت و همکاری تمام عیار با ساواک میخواهد بطور غیر مستقیم آلت فعل حقیر و خائن خود را تبرئه کرده و با این شیوه بکارگیری مجدد او را امکان پذیر سازد.
اینجاست که با درج مقاله ای پیرامون یکی از سردمداران خائن جریان اپورتونیستی در سایت ‘‘پژواک‘‘ وزارت بدنام و با رفع و رجوع نمودن همکاری کامل سردمدار فوق الذکر با ساواک شاه در دستگیری و شکار دهها نفر در این راستا (سفید سازی مهره سوخته) حرکت می کند.
اینکه اصولاً چرا چنین مقاله ای در شرایط فعلی در سایت غیر رسمی وزارت اطلاعات متعلق به تواب تشنه به خون درج شده و این سئوال اصلی که چه ضرورتی گشتاپوی آخوندی را وادار به کمرنگ نمودن یک خیانت مربوط بزمان شاه و ۴۰ سال پیش نموده است پرده از هدف اصلی آن برمی دارد.
داستان از این قرار است که بدنبال کودتای خائنانه اپورتونیستی که باعث متلاشی نمودن سازمان مجاهدین در سالهای ۵۴ به بعد گردید یکی از سردمداران خیانتکار آن (وحید افراخته) پس از دستگیری در هم شکسته و سپس تا همکاری کامل با ساواک پیش میرود و به اعتراف نویسنده مقاله در سایت وزارت نشان باعث دستگیری چند ده نفر گشته و حتی در شکار انقلابیون در خیابانها با ساواک همکاری می کند یعنی همان کاری که ۶ سال بعد تواب تشنه به خون به آن اقدام نمود. اما نویسنده فوق الذکر تلاش دارد تا این درهم شکستگی و خیانت بعدی او را کمرنگ کرده، او را ‘‘قربانی‘‘ رژیم شاه جا زده و نقش اختیار و مسئولیت او را نادیده بگیرد و با این توجیه سخیف که: ‘‘اراده و اختیار فرد اسیر در دست زندانبان اوست‘‘ به ماستمالی و وادادگی و تسلیم و خیانت و همکاری با ساواک بپردازد و با وجود اعتراف و گاه تأکید بر ارزش کسانی که مقاومت کرده و لب به سخن نگشوده اند با این وجود در تحلیل بریدگی و خیانت این فرد به شرایط بیرونی (یعنی همان شکنجه و زندان) تأکید نموده و مبنای درونی فرد در مقاومت را نادیده می گیرد.
راستی اگر اختیار زندانی در دست زندانبان است پس بایستی همه زندانیان بریده و به دژخیم تسلیم شوند و با آن همکاری نمایند چه این خواسته اصلی زندانبانان است. وانگهی این همه مقاومت حماسی از رهبران و کادرهای مجاهدین تا میلیشیاهای بی نام و نشانی که حتی از گفتن نام خود به دژخیم خودداری کردند چه معنا دارد و چرا اینجا اراده زندانی دست زندانبان نیست، از حماسه پایداری شهید بنیانگذار علی اصغر بدیع زادگان تا مقاومت حماسی فرمانده ذوالانوار که هنگام دستگیری با فک و پای مجروح و تیر خورده خود را به بیهوشی میزند و در همان حال او را جراحی می کنند و او هیچ حرکتی انجام نمی دهد و تا مقاومت سترک مصطفی جوان خوشدل با ارتباط گسترده و اطلاعات زیاد که هیچ یک را به دژخیمان ساواک نداد و تا صدها مجاهد و مبارزی که ننگ تسلیم را بر دل دژخیم در زمان شاه و شیخ نشاندند چرا آنجا اختیار و اراده زندانی دست زندانبان نبود.
شایان ذکر است که نگارنده در صدد پاسخگوئی به اباطیل و پرت و پلاهای نویسنده مقاله نیست بلکه هدف پرداختن به آن ضرورت اساسی است که گشتاپوی آخوندی را وادار به درج چنین نوشته ای نموده است. در یک کلام باید تأکید نمود که نگارنده در صدد برجسته نمودن و خوانا کردن قسمتهای نانوشته و سفید بین خطوط است که وزارت اطلاعات میخواهد بطور غیر مستقیم به خواننده القاء کند و آنها عبارتند از:
۱- کمرنگ کردن خیانت و ریختن قبح همکاری با وزارت اطلاعات از طریق وانمود کردن اینکه زندانی تواب گویا اختیاری از خود نداشته و تنها قربانی است و یا سایر لاطائلاتی از این دست. در یک کلام هدف عمده در این بخش سفید سازی مهره ای سوخته از طریق قربانی جلوه دادن آنها می باشد.
۲- به زیر سئوال بردن ضرورت سرنگونی قهرآمیز رژیم ضد بشری از طریق نفی مبارزه مسلحانه با لاطائلاتی چون بازنگری در شیوه های مبارزاتی گذشته آنهم زیر بازجوئی و با کمک و ‘‘ارشادات‘‘ ساواک و یا دژخیمان آخوندی.
اینکه نویسنده مقاله ارتباطی با وزارت بدنام و گشتاپوی آخوندی دارد یا خیر چندان مهم نیست، مهمتر اما اینست که این مقاله در راستای ۲ هدف بسیار مهم وزارت اطلاعات (یعنی ماله کشی خیانت و سفید سازی توابین همکار گشتاپوی آخوندی و نفی ضرورت سرنگونی قهرآمیز رژیم ضد بشری) نوشته شده و در سایت وزارت نشان متعلق به تواب تشنه به خون درج گردیده است.
نفس انتشار این مقاله در سایت مزبور بیانگر سمت و سوی آن و هدف اصلی وزارت بدنام و آلت فعل مفلوک و حقیرش میباشد که برای کمرنگ کردن خیانت و همکاری با پاسداران در شکار مجاهدین ناچار به درج چنین مزخرفاتی می گردند، و با طرح انبوهی مطالب متناقض و البته مسخره از زبان نویسنده به ماستمالی آن می پردازند. و با وجود اینکه می گوید ‘‘شکسته شدن زیر شکنجه را نباید توجیه کرد‘‘ ولی همانجا خود به ماستمالی خیانت پرداخته و می نویسد: ‘‘نباید آنرا به حساب تصمیم آزادانه گذاشت فشار زندان و شکنجه و بویژه ترس از دست دادن جان با تصمیم آزادانه در تضاد است‘‘.
گویا از ابتدا به همکاری با ساواک و یا پاسداران روی آوردن خیانت است و همکاری بعد از دستگیر شدن خیانت نیست و گویا قرار بوده در مسیر مبارزه حلوا و شیرینی پخش کرده و از زندان و شکنجه و از دست دادن ‘‘جان شیرین‘‘ خبری نباشد و یا اینکه تنها برای عناصر در هم شکسته و همکاران ساواک و یا آخوندها جان شیرین بوده و برای عناصر مقاومی که حسرت تسلیم شدن را بر دل دژخیم نشاندند جانشان ارزشی ندارد.
نویسنده در توجیه خیانت آن اپورتونیست در هم شکسته و همکار ساواک اضافه می کند: ‘‘آنچه در زندان (وحید افراخته) مرتکب شد ناشی از جنایتی است که رژیم شاه علیه زندانیان بکار برده است‘‘ و بدین ترتیب مسئولیت خود وی در خفظ اسرار خلق و انقلاب و تسلیم نشدن به دژخیم را نادیده می گیرد یعنی اگر تواب خائن هم در خیابانهای تهران به شکار مجاهدین پرداخته مقصر اصلی پاسداران می باشند. اینکه جنایتکار اصلی همواره رژیمهای شاه و شیخ می باشند بحثی نیست، اما اینکه زندانی اسیر میتواند مقاومت کرده و تسلیم نشود و برای جان به در بردن و حفظ ‘‘جان شیرین‘‘ به ننگ همکاری با ساواک و دژخیمان وزارت بدنام خود را آلوده نکند مسئله دیگری است بویژه وقتی از همکاری با دژخیمان در دستگیری و شکار مجاهدین و آزادیخواهان صحبت میشود این دیگر تمامی مرزهای سرخ بین خلق و ضد خلق و انقلاب و ضد انقلاب را رد کردن می باشد. این دیگر به دژخیم و ساواکی و یا پاسدار تبدیل شدن است هر چند بر اثر شکنجه و بخاطر ‘‘ترس از دست دادن جان‘‘ به این خیانت تن داده باشد. مگر پاسدار دژخیم و ساواکی شکنجه گر چه می کنند که تواب تشنه به خون و زندانی مفلوک و آلت فعل ساواک نکردند. آنها باعث دستگیری، شکنجه و اعدام بسیاری شدند، چه فرقی است که فرد ابتدا به پاسداران یا ساواک بپیوندد و یا در زندان برای حفظ جان شیرین به این خیانت تن داده و به شکار انقلابیون روی آورد، این دیگر استحاله شدن رزمنده سابق و به اردوی دشمن پیوستن می باشد.
وانگهی هر فرد و جریان را باید با مختصات روز و وضعیت فعلی آن مورد قضاوت قرار داد و نه اینکه در گذشته و شرایط بالنسبه راحت و یا دست کم راحت تر چه بوده است، همه و یا لااقل عمده خائنین روزگاری ادعای مبارزه و آزادیخواهی داشتند اما وقتی شرایط سخت تر شد تغییر سنگر داده و به جبهه ضد انقلاب و ضد خلق پیوستند، به این حرف مسخره نویسنده که وزارت بدنام برای ماستمالی خیانت آلت فعلهای خود نیاز مبرم به آن دارد توجه کنید: ‘‘نبایستی همرزمان سابق خود را که در زیر شکنجه و رنج زندان فرسوده شده و یا سقوط کرده اند بار دیگر به صٌلّابه کشید‘‘.
می بینید که نویسنده با چه کلمات اطو کشیده ای میخواهد ننگ همدستی با ساواک و دژخیمان آخوندی را ماستمالی کند و آنها را صرفاً ‘‘عناصر فرسوده و سقوط کرده‘‘ جا بزند و همکاری با ساواک و پاسداران و شکار آزادیخواهان را با واژه ترحم برانگیز فرسوده و سقوط کرده که گویای هیچ خیانتی نیست لاپوشانی کند. نویسنده میخواهد با شارلاتانیزم و وقاحت فوق العاده آن خائن درهم شکسته به ساواکی تبدیل شده را به این صورت تطهیر کند، همچنانکه وزارت اطلاعات نیز میخواهد تواب تشنه به خون که همان اعمال خائنانه و بطور مشخص شرکت در دستگیری مجاهدین و همکاری تمام عیار با پاسداران در شکار مجاهدین را در کاونامه خود دارد تبرئه نموده و بدین صورت تواب خائن را سفید سازی کند.
وقتی دم خروس ‘‘ترس از دست دادن جان‘‘ از دهان نویسنده بیرون میزند این گویای تمامی ماجرا است، رژیمهای سفاک با زیر فشار گذاشتن مردم، آنها را به خیانت می کشانند یکی با ‘‘ترس از دست دادن جان‘‘، یکی با ترس از دست دادن مال یا خانواده و دیگری برای بدست آوردن مال و مقام بیشتر، همه جا رد پای منافع مشخصی پیداست که فرد را به وادی خیانت می کشاند. باید تأکید نمود هر مبارز و آزادیخواهی که در بازجوئی عمدتاً در فکر جان به در بردن باشد قطعاً در هم شکسته شده و به آلت دست دژخیم تبدیل میگردد، دژخیمان دقیقاً از همین زاویه روی نقطه ضعفهای زندانی کار کرده و سعی در به زانو در آوردن او می کنند، در بازجوئی تنها باید به سفاکیت رژیم، به درد و رنج مردم، به آرمان آزادیخواهی خود و به حفظ اسرار خلق و انقلاب و مسئولیت خود در قبال خدا (اگر به آن اعتقاد دارد) و خلق فکر کرد و حسرت تسلیم را بر دل دشمن گذاشت.
از طرفی نویسنده برای ماستمالی کردن خیانت همکاران ساواک (و نیز همدستان گشتاپوی آخوندی) در کنار بی اراده جلوه دادن زندانی اسیر مدعی میشود آنها که مقاومت کردند در شرایط و مناسبات و زمانی متفاوت بوده که نمیشود آن را تعمیم داد. وی با نفی هر گونه اراده و اختیار تمام مسئولیت را چه در مقاومت و چه در خیانت و همکاری با دژخیم همواره به بیرون فرد ارجاع میدهد، در نتیجه زندانی اسیر شرایط بیرونی است، اگر مقاومت کند به خاطر شرایط بیرونی است و اگر خیانت کند نیز بخاطر شرایط زندان و شکنجه میباشد.
با این وجود معلوم نیست این جمله وی چه معنی دارد که: ‘‘در این مرحله از شکستن است که تفاوت عمده افرادی نظیر او (وحید افراخته) یا دلاورانی که تا سر حد مرگ شجاعانه مقاومت کردند را پیدا می کنیم‘‘. بر اساس توضیحات مسخره نویسنده باید ‘‘نمره دلاوری و شجاعت‘‘ عناصر مقاومی را که تا سر حد مرگ مقاومت کردند را به شرایط زمانی و مناسبات متفاوتی که قابل تعمیم نیست داد همچنانکه باید علت اصلی خیانت همکاران ساواک و دژخیمان خمینی را به شرایط زندان و شکنجه نسبت داده و از محکوم کردن و تقبیح آنها نیز خودداری نمود.
دلیل عمده این تفاوت اینست که در هم شکستگان همدست دژخیم بخاطر ’‘ترس از دست دادن جان‘‘ به وادی خیانت کشیده شده و دلاورانی که ‘‘تا سر حد مرگ شجاعانه مقاومت کردند‘‘ در فکر حفظ اسرار خلق و انقلاب بودند، اولی میخواست جان به در ببرد و دومی میخواست یاران و همرزمان و اسرار خلق و انقلاب را از دسترس دشمن بدور نگهدارد. این راز اصلی تفاوت این دو دسته می باشد.
سرانجام نویسنده بر ‘‘قربانی‘‘ بودن زندانی اسیر انگشت گذاشته و میخواهد ضمن برانگیختن حس ترحم نسبت به زندانیان در هم شکسته و همکار دژخیم تمامی مسئولیت خیانت آنها را به شکنجه گران و بازجویان متوجه کند. نویسنده و وزارت بدنام با این ترفند میخواهند همدستی با دژخیمان شکنجه گر در دوران بازجوئی را ماستمالی کنند، چه از نظر آنان مقصر اصلی رژیم جنایتکار است و توابین همدست دشمن ‘‘قربانی‘‘ می باشند پس باید آن خیانتها را فراموش کرده و یا باید به این دست از قربانیان همکار رژیم دسته گُلی نیز تقدیم نمود که با خوش خدمتی به ساواک شاه و گشتاپوی آخوندی باعث دستگیری دهها نفر و اعدام برخی از آنها شدند.
می بینید که رژیم ضد بشری تا کجا دچار افلاس و ورشکستگی است که ناچار است بدین مهملات از زبان دیگران روی آورده و با شارلاتانیزم و وقاحتی فوق تصور به صورت غیر مستقیم به سفید سازی مزدوران همدست و همکار خود بپردازد. اما فلاکت و درماندگی آخوندها به همین جا ختم نمی شود و از آنجا که کابوس سرنگونی محتومش هیچگاه او را رها نمی کند و با وجود اینکه توطئه های مستمر او علیه هماورد اصلیش قادر به از میدان بدر کردن آن نبوده است چاره را در توسل به پرت و پلاهای این نویسنده می بیند تا شاید مشی سرنگونی قهرآمیز رژیم را زیر سئوال برده و حتی اگر شده یک نفر را در این راه دچار تردید کند.
از اینرو از زبان نویسنده مقاله فوق مدعی میشود که آن عنصر در هم شکسته به خدمت ساواک در آمده ‘‘نظرش عوض‘‘ میشود، ‘‘به همکاری با پلیس می افتد‘‘ (که گویا او اصلاً هم تقصیر نداشته) و حتی ‘‘سعی می کند دیگران را قانع کند که دست از مبارزه بردارند‘‘.
سپس برای محکم کردن پای قضیه به ‘‘همشیره‘‘ آن خائن استناد کرده که گویا وی بعلت شکنجه تغییر نظر نداده بلکه بر اثر فکر کردن در دوران ۲۰ روزه بیمارستان (که برای تیمار کردن او به آنجا اعزام شده بود) به این نتیجه رسیده است و گویا در دوران زندگی مخفی فرصت فکر کردن و جمع بندی نداشته است، غافل از اینکه عنصر مفلوک در هم شکسته قبل از بیمارستان تمامی پروسه خیانت و همکاری را طی کرده و سپس برای تیمار کردن در راستای خوشخدمتی بیشتر او را روانه بیمارستان می کنند. آیا میتوان یک مورد پیدا نمود که ساواک یک چریک زندانی آنهم در دوران بازجوئی را ۲۰ روز به بیمارستان بفرستد. وانگهی همه خائنین دانه درشت از محمود جعفریان و پرویز نیکخواه و کوروش لاشائی در زمان شاه تا حسین روحانی و سران خائن حزب توده همواره مدعی بودند که با فکر کردن و جمع بندی مجدد تغییر عقیده داده و به اشتباه بودن راه خود پی برده اند.اما وقتی نتایج ‘‘مشعشع‘‘ این به اصطلاح جمع بندی جدید عرضه میشود کلیه ابهامات در پروسه دگردیسی ضد انقلابی این عنصر مفلوک برملا میشود. از ‘‘اشعه نورانی انسانیت‘‘ شکنجه گران ساواک که باعث شده او تولد مجدد پیدا کند! تا توصیه به ‘‘ پیروی از اصول مترقیانه انقلاب شاه و ملت‘‘!! و تا اعتراف به اینکه ‘‘راهنمائی‘‘ مقامات امنیتی باعث پی بردن وی به اشتباهاتی گردیده و تا سفارش به مردم که در کنار زندگی عادی ‘‘به دستگاه امنیتی کشور در مبارزه مقدمشان!! با خرابکاری و تروریسم همکاری کنند‘‘. الحق و الانصاف باید اعتراف نمود که بگفته ساواک ‘‘شلاق خلاق است‘‘ و قادر می باشد یک فرد مفلوک و زبون را تا سر حد یک ساواکی دو آتشه ارتقاء داده و متحول کند تا در باب مضرات مبارزه مسلحانه برای دیگران قلمفرسائی کند و آنرا باعث ‘‘خودکشی و به کشتن دادن بهترین فرزندان مملکت معرفی کند. اینجاست که نویسنده مقاله مزبور ناچار به اعتراف به این حقیقت می گردد که ‘‘وی مثل ساواک شده بود و میگفت باید جلو نابودی بهترین فرزندان ملکت را با تمام قوا گرفت.
شایان تأکید است که این در هم شکسته و مفلوک تنها کسی نیست که با ‘‘محبت‘‘ و ‘‘راهنمائی‘‘ دژخیمان به غلط بودن مبارزه مسلحانه پی میبرد بلکه تواب تشنه به خون نیز به کمک ‘‘ارشادات‘‘ بازجوی متخصص (محمد توانا) مدعی میشود که ‘‘امروز ناکارآمدی مبارزه مسلحانه به عیان مشخص شده است‘‘. وی که از بدو دستگیری شروع به همکاری با پاسداران در بازجوئی و گشتهای خیابانی کرده بود به این کشف ‘‘مشعشع‘‘! در مورد مبارزه مسلحانه نایل شده و در خاطرات زندانش نوشته که در صحبت با سربازجوی خودش گفته است که: ‘‘من هیچ امیدی به فردای زندگی ام ندارم، ما قربانی درگیری شما با سازمان شدیم، احساس میکنم در دنیائی زندگی میکنم که درآن مبارزه مسلحانه دیگر جائی ندارد.
با توضیحات فوق مشخص شد که گشتاپوی آخوندی چه نیازی به طرح چنین مقاله با ۲ خط مشخص یاد شده دارد.
سرانجام باید مقاومت کنندگان زیر شکنجه که هیچگاه به دشمن تسلیم نشده را گرامی داشت، خائنین به دشمن پیوسته را تقبیح و محکوم نمود، همچنانکه باید توجیه کنندگان خیانت و ماله کشان همدستی و همکاری با دژخیمان را افشاء نمود.

عارف شیرازی

۳۱ مه ۲۰۱۶

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر