زمستان است و یخزدگی و انجماد؛
گردش ایام و دور فلک، خورشید جهانتاب را موقتا به نقطه ای رانده که قادر
نیست گرمای حیات بخشش را به تساوی تقسیم کند. "هوا بس ناجوانمردانه سرد
است" و سرمای زمین و تاریکی زمان با بی رحمی تمام به کشتن سرسبزی و ترانه
می تازند. دیگر نه از شکفتن گلبرگی خبری است و نه از آواز قناری؛ زمین
یخزده جنگل، اکنون فقط انبوه برگهای زیبا و رنگین درختان را که پیشتر از
جور و بیداد خزان بر آن فروافتاده اند فرش عبور وحشت آفرین ستورانی می کند
که تنوره سلطه وغلبه بر آن می کشند.
در این دیار وحشت اما آنان که بهار را تجربه کرده و به آمدن آن یقین دارند، ماندن زمستان را باور ندارند و سرسخت و استوار از دل طوفان ها می گذرند تا به استقبال خجسته بهار رفته و آن را برای سرزمین خود به ارمغان بیاورند. در این مسیر چه بسا لاله های سرخ در نبرد با تباهی زمستان به خاک افتند، اولین نرگس ها و بنفشه های قاصد در کنار جویبارها و نخستین جوانه های بر آمده از ساقه های گیاهانی که زمستان بارها مرگشان را به جشن نشسته بود، اما خبر از تولد نوینی می دهند؛ خبر از درخشش دوباره خورشید جهانتاب که رخ می گشاید و می تابد و حیات می بخشد.
در این دیار وحشت اما آنان که بهار را تجربه کرده و به آمدن آن یقین دارند، ماندن زمستان را باور ندارند و سرسخت و استوار از دل طوفان ها می گذرند تا به استقبال خجسته بهار رفته و آن را برای سرزمین خود به ارمغان بیاورند. در این مسیر چه بسا لاله های سرخ در نبرد با تباهی زمستان به خاک افتند، اولین نرگس ها و بنفشه های قاصد در کنار جویبارها و نخستین جوانه های بر آمده از ساقه های گیاهانی که زمستان بارها مرگشان را به جشن نشسته بود، اما خبر از تولد نوینی می دهند؛ خبر از درخشش دوباره خورشید جهانتاب که رخ می گشاید و می تابد و حیات می بخشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر