
شعر «سرو» ـ صائب تبریزی
میرزا محمدعلی صائب تبریزی
(زادۀ 1000هجری در تبریز ـ مرگ:به سال 1086هجری ـ 1676 میلادی، در اصفهان)،
از بنیانگذاران سبک هندی در شعر و بزرگترین غزلسرای دوره صفویه است.
صائب در سال 1034 (34سالگی) به
هند رفت و تا سال 1042 در دکن زیست و سپس به اصفهان بازگشت. شاه عباس دوم
او را ملک الشعرای دربار خودکرد. صائب تا زمان درگذشتش به سال 1086 یا 1087
در اصفهان زیست و پس از مرگ در محله لَنبان به خاک سپرده شد. خیابان کنار
مزار او به نام او نامگذاری شد.
شعر «سرو» از شعرهای معروف صائب است.

عقده یی نگشود آزادی ز کارم همچو سرو
ز یربار دل سرآمد روزگارم همچو سرو
محو نتوان ساختن از صفحۀ خاطر مرا
مِصرع برجستۀ باغ و بهارم همچو سرو
خاطر آزادۀ من فارغ است از انقلاب
در بهار و در خزان بر یک قرارم، همچو سرو
تا به زانو پایم از گرد کدورت در گل است
گر چه دایم در کنار جویبارم، همچو سرو
آن کهن گبرم که از طوق گلوی قُمریان
بر میان صد حلقۀ زُنّار دارم، همچو سرو
خجلت روی زمین از سنگ طفلان می کشم
بس که از بی حاصلیها شرمسارم، همچو سرو
میوۀ من جز گزیدنهای پشت دست نیست
منفعل از التفات نوبهارم، همچو سرو
کوه را از پا درآرد تنگدستیها و من
سالها شد خویش را بر پای دارم، همچو سرو
نارسایی داردم از سنگ طفلان بی نصیب
ورنه از دل شیشه ها در بار دارم، همچو سرو
بس که خوردم زهر غم، چون ریزد از هم پیکرم
سبزپوش از خاک برخیزد غبارم، همچو سرو
با هزاران دست، دائم بود در دست نسیم
صائب، از حیرت عِنان اختیارم، همچو سرو».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ مِصرَع ـ مصراع: نیمه یک بیت شعر
ـ انقلاب: دگرگونی
ـ گبر: زرتشتی
ـ میان: کمر
ـ زُنّار: بند یا کمربندی که زرتشتیان بر کمر می بستند.
ـ منفعل: شرمنده
ـ شد: رفت، گذشت
ـ عِنان: افسار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر